به گزارش «تابناک»؛ روزنامههای امروز سه شنبه سوم بهمن ماه در حالی چاپ و منتشر شد که تنش زایی و تنش زدایی بی سابقه در مناسبات تهران-اسلام آباد ظرف ۷۲ ساعت، ویراژ «پژوپارس» در سامانه بلاتکلیف خودرو و زیر و بمهای خروج از لیست سیاه در صفحات نخست روزنامههای امروز برجسته شده است.
در ادامه تعدادی از یادداشتها و سرمقالههای منتشره در روزنامههای امروز را مرور میکنیم:
عباس عبدی طی یادداشتی در شماره امروز اعتماد با عنوان از سازمان برنامه بعید بود نوشت: به نظر میرسد که دولت محترم همچنان در حال ادعاهایی است که یا واقعیت ندارد یا اگر هم تا حدی واقعیت دارد، به تبعات این ادعاها ملتزم نیستند. شاید نقد اینگونه ادعاها از فرط تکرار، خستهکننده باشد، ولی چه میتوان کرد که سرنوشت جامعه و مردم فعلا در دست همین افراد است و با این ادعاها در حال اداره امور هستند و به طور طبیعی خودشان نیز ادعاها را باور میکنند و به غلط به این نتیجه میرسند که اوضاع خوب است، درحالی که واقعیت جز این است. اخیرا رییس محترم سازمان برنامه و بودجه مدعی شدند که «با تلاش دولت رشد اقتصادی از شرایط صفر و منفی خارج شده. رشد اقتصادی سال ۱۴۰۰ بالای ۴درصد بوده و در سال گذشته نزدیک به ۵درصد رسیده است. میزان رشد اقتصادی کشور در ۶ ماهه اول امسال به ۷درصد رسید و این درحالی است که نرخ بیکاری در کشور نیز به ۷درصد کاهش یافته است.» این گزارهها، چون از سوی مهمترین مقام اقتصادی دولت بیان شده، نیازمند راستیآزمایی است. اول اینکه بخشی از گزاره مذکور نادرست است. هنگامی که دولت جدید در تابستان ۱۴۰۰ روی کار آمد، رشد اقتصادی کشور نه صفر بود و طبعا نه منفی. رشد اقتصادی در سال ۱۳۹۹، بالای ۳درصد بود و رشد اقتصادی در بهار سال ۱۴۰۰ که بلافاصله دولت تحویل همین آقایان شد، براساس برآورد رسمی مرکز آمار برابر ۷، ۶ درصد و براساس برآورد بانک مرکزی ۶، ۲ درصد بود. بنابراین معلوم نیست که این ادعاها از کجا به دست آمده است؟
با توجه به جایگاه سازمان برنامه و بودجه و دقتی که سخنان رییس آن باید داشته باشد، امیدواریم که مستندات آماری ادعاهای نادرست به ویژه در نقد و رد آنچه که در این یادداشت آمده است را برای اطلاع خوانندگان اعلام کنند. بعید است که چنین گزارههایی از روی بیدقتی عنوان شده باشد. در ادامه گفتهاند که رشد اقتصادی در سال ۱۴۰۱، برابر ۵درصد و در ۶ ماهه امسال نیز ۷درصد بوده است. فرض کنیم که همینگونه باشد. ایشان حتما میدانند که این رشد اقتصادی باید در زندگی مردم بازتاب داشته باشد. اگر مثلا ۵درصد رشد اقتصادی داریم، برای بهرهمندی اقشار حقوقبگیر باید حقوق آنان را به قیمت ثابت ۵درصد افزایش داد و چه بسا بیش از این رقم باید افزایش داد تا نابرابری اندکی کمتر شود. پس اگر امسال ۷درصد رشد اقتصادی داریم، چرا دریافتی حقوقبگیران (به قیمت ثابت) در سال آینده نه تنها افزایش پیدا نمیکند، بلکه حدود ۲۰درصد هم کمتر خواهد شد؟ اگر این پرسش را پاسخ دادید، قطعا نویسنده و مردم را از یک سردرگمی بیرون خواهید آورد. چگونه چنین چیزی ممکن میشود؟ مگر اینکه بگوییم این افزایش و رشد اقتصادی در داخل کشور و در بودجه دولت منعکس یا وارد نمیشود و دچار بلای دیگری از جمله خروج سرمایه میشود.
با این حساب ۱۰درصد هم رشد اقتصادی داشته باشید، چه سودی برای مردم دارد؟ نکته دیگری که در سخنان آقای رییس سازمان وجود دارد تاکید بر کاهش بیکاری به رقم ۷درصد است. بگذریم از اینکه اگر قرار بود رقم ۷، ۶ درصد که رقم رسمی اعلام شده است را ایشان گِرد میکردند باید میگفتند ۸درصد، ولی پرسش این است که این رقم چه افتخاری دارد؟ گزارشی که چند روز پیش بنده درباره وضع اشتغال نوشتم؛ به همان رقم ۷، ۶ درصد برای نرخ بیکاری اشاره کردم، برخی خوانندگان متعرض شدند که چگونه بیکاری کم شده است؟ درحالی که جمعیت بیشتر شده، از سوی دیگر اشتغال هم نسبت به سال ۱۳۹۸ کمتر است ولی بیکاری به جای افزایش کمتر شده است؟ پاسخ این است که معنای بیکاری در مرکز آمار متفاوت از بیکاری در ذهن مردم است. مرکز آمار فقط افراد جویای کار را بیکار مینامند، اگر کسانی از پیدا کردن کار یا با حقوق مناسب ناامید شده باشند و دنبال کار نگردند، در این صورت بیکار محسوب نمیشوند. درحالی که از نظر مردم بیکار هستند. بنابراین کاهش رقم بیکاری در وضعیت اقتصادی کنونی ما به معنای ناامیدی مردم از پیدا کردن کار و شغل مناسب است. اتفاقا در شرایط ایران اگر در اشتغال واقعی و نه خدماتی سطح پایین، شاهد رشدی مفید و موثر باشیم، بیکاری هم زیاد میشود زیرا تقاضا برای کار افزایش پیدا میکند. بنابراین انتظار میرود که حداقل در میان مقامات اقتصادی دولت، رییس سازمان برنامه با دقت بیشتر و مستند سخن بگوید، به ویژه که در گذشته هم در مواردی به حقایق اقتصادی کشور اشاره کرده بودند. این سخنان ایشان موجب میشود که سایر مقامات دولتی دچار خوشبینی و فریبخوردگی شوند و گمان کنند اوضاع مناسب است. حتما توجه دارید که بیان چنین گزارهها و آمارهای نادرست موجب افزایش بیاعتمادی به دولت شده و اگر در جایی هم آمار درستی بدهند، مردم آن را باور نخواهند کرد.
حسین حقگو طی یادداشتی در شماره امروز شرق با عنوان چرا بخش خصوصی پیروز شد؟ نوشت: «حقوق تنها وقتی برایشان جنگیده باشیم و آنها را برده باشیم حقوق هستند؛ یعنی وقتی تبدیل به حقوق «ما» شوند.»
جامعه ایران بیش از صد سال است در تکاپوی دولت مردمی است؛ دولتی که ظرفیت دارد تا خدمات عمومی بدهد، مستقل است تا تحت سیطره گروه خاصی نباشد و مقید است به اینکه مردم بر آن نظارت داشته باشند. بدون شک این فرایند بیش از صدساله بیدستاورد نبوده است و تحولات ذهنی و عینی و نهادها و ساختارهای زیادی در کشورمان تأسیس و امکان تحول توسعهای را فراهم آورده است. اما این مجموعه تحولات منجر به ایجاد توازن بین قدرت دولت و جامعه در جهت دستیابی به یک هدف مشترک که رستگاری ملی است، نشده. بخش مهمی از این عدم موفقیت متوجه دولت است که قدرت و مسئولیت بسیار بیشتری دارد و بخشی نیز متوجه جامعه است که به جای تکیه به توان خود، عمدتا انتظار معجزه از بالا و بیرون را دارد. انتخابات اخیر اتاق ایران و جدال دولت و بخش خصوصی را شاید بتوان یکی از پردههای این جدال اسطورهای-تاریخی دانست. یک سوی آن دولتی است که با تسخیر تمام مراکز قدرت و یکدستکردن آن (البته در تصور خود؛ چراکه هر روز شکافهایی در همین یکدستی بروز میکند و آخرین آنها رویارویی دو جریان پایداری و نواصولگرایان در قالب دولت/مجلس در همین روزهای اخیر و توزیع سکه و... است) سعی در سیطره خود بر نهاد نمایندگیکننده بخش خصوصی داشت و سوی دیگر بخش خصوصی که این بار برخلاف سنت اطاعت همیشگی، علم مخالفت برداشت و ...
به گفته رئیس سابق آن، «تسلیم خواستهای فراقانونی و خلق صلاحیتها نشد تا این کار به عرف بدل نشود که حد یقفی برای آن متصور نیست» (سلاحورزی-۳۰/۱۰). اینکه دولت ذهن خود را درگیر «موضوع بیاهمیت» تغییر رئیس یک نهاد بخش خصوصی کند، باعث تأسف است («هیئترئیسه مصلحت دانستند انتخابات را برگزار کنند تا موضوع بیاهمیت انتخابات اتاق، بیش از این باعث گرفتاری ذهن مقامات کشور نشود» - سلاحورزی). منازعهای که شکست دولت در آن برخلاف ادعای رسانه ارگان آن (ایران- ۲/۱۱) قابل پیشبینی بود (دعوا بر سر چیست- شرق-۱۹/۱۰) و فعالان بخش خصوصی پیروز داستان؛ چراکه علاوه بر تکیه بر قانون در روند ماجرا، در نهایت نیز فعال اقتصادی خوشنام و مجربی را به جانشینی رئیس شایسته سابق برگزیدند. این همه به نظر نشانههای بلوغ بخش خصوصی است و بزرگشدن آن در تقابل با ضعف دولت و کوچکشدن آن. از این منظر، انتخابات دو روز قبل اتاق ایران ضمن آنکه شاید یکی از مهمترین حوادث در عمر ۱۴۰ ساله این نهاد بود، همچنین سختی گذر از «دالان باریک آزادی» را به نمایش گذاشت که مبنای آن حاکمیت قانون بهجای اراده افراد است («برگزاری انتخابات اول بهمن خواست رئیسجمهور بود و روزانه از دفتر ایشان پیگیری میشد» - سلاحورزی).
وجود درآمدهای نفتی و تداوم حیات شرکتهای دولتی و زادهشدن بنگاههای غولپیکر خصولتی در یکی، دو دهه اخیر، عملا این تصور را در دولت ایجاد کرده که نیازی به نهادهای مدنی و صنفی نمایندگیکننده خواست و اراده مردم در فرایند توسعه کشور ندارد؛ بنابراین بهجای اتکا بر قانون و نقد دیدگاهها و عملکرد نهاد ۱۴۰ ساله تجارت و صنعت کشور (دیدگاههایی همچون ضرورت تضمین حقوق مالکیت و ایجاد فضای آزاد و رقابتی در تعامل با جهان و مخالفت با انحصار و شبهانحصار و حق انتخاب مصرفکنندگان و مداخلات اختلالزای دولت در بازارها و...)، به موضوعاتی اولویت دهد که کمتر جایی در نقد عملکرد یک فرد و نهاد دارد؛ «من مسلمان شیعه ایرانی هستم، نه مواد مخدر استفاده میکنم، نه مشروبات الکلی و...» (سلاحورزی-۱/۱۰).
چه «مسئله گیلگمش» و چه «مسئله زندگی» (پوپر میگوید زندگی سراسر حل مسئله است، اصلا زندگی مسئله است- سلاحورزی)، آنچه به نظر میرسد اسباب برونرفت کشور از وضعیت فعلی و تغییر اوضاع شود، محدودکردن قدرت دولت با استفاده از قدرت قانون است؛ قدرتی که مبتنی بر حقوقی باشد که برایشان تلاش کردهایم.
جعفر بلوری طی یادداشتی در شماره امروز کیهان با عنوان چرا غرب «اسرائیل» را به «اوکراین» ترجیح داد؟ نوشت: «شاید» جنگ غزه برای همه آن کشورهای غربی که درگیر جنگ اوکراین هستند، آنقدر مهم نباشد، اما این «شاید» ظاهرا هنوز شامل آمریکا نشده است. امروز برای آمریکاییها، سرنوشت جنگ غزه و «اسرائیل» بنا به دلایل متعدد از سرنوشت جنگ اوکراین مهمتر است. یکی از دلایل این ادعا، همین رهاشدگی است که، درباره اوکراین میبینیم. اوکراینی که دیگر زیرساختی برایش باقی نمانده و تقریبا ویران شده و با حملات ویرانگر روسیه بافتِ سِنیِ جمعیت آن تغییر کرده! اوکراینی که وزارت دفاعش میگوید، دیگر نظامیِ زیر ۴۰ سالی برایش باقی نمانده و با لشکر پیرمردها به جنگ ادامه میدهد! اوکراینی که رئیسجمهورش از ۱۵ مهرماه به این سو، نه یک بار و دو بار که دهها بار گفته است «با آغاز جنگ غزه، آمریکا و اروپا ما را رها کرد و مثل سابق به ما کمک نمیکند.» یکی از دلایل از اهمیت افتادن اوکراینی که بالا توصیفش رفت میتواند، همین اوصاف باشد. اوکراین باخته است و غربیها نمیخواهند روی بازنده شرطبندی کنند! چنین اوکراینی برای غرب، آیا ارزش هزینه کردن بیشتر را دارد؟!
برای اطمینان، اخبار وگزارشهای اوکراین را که این روزها منتشر میشود مرور کنید. این روزها وقتی گزارش یا خبری از اوکراین منتشر میشود موضوع آن دیگر، کمکهای مالی و تسلیحاتی غرب نیست، بلکه «کمبود شدید نیرو و تسلیحات ارتش اوکراین به دلیل توقف حمایتهای غرب»، «پیشرویهای آنچنانی ارتش روسیه» و «قطعی بودن شکست اوکراین در صورت ادامه این وضع» است. برخی اندیشکدههای غربی حتی سال ۲۰۲۴ را «سالی وحشتناک برای اوکراین» پیشبینی کردهاند و این هشدارها و پیشبینیها هم تاثیری در تغییر رویکرد غرب نسبت به اوکراین، ایجاد نکرده است. قطعا طولانی شدن جنگ اوکراین و شکست خوردن زلنسکی در اتخاذ چنین رویکردی از جانب غرب (پشت کردن به اوکراین و زلنسکی) مؤثر است. اما ما فکر میکنیم، دلیل اصلی این نیست.
دلیل اصلی این تغییرِ رویکرد، مسئله «اسرائیل» و اهمیت این رژیم برای غرب - بهخصوص آمریکا - است. حمایت از رژیم صهیونیستی برای برخی از کشورهای غربی، دلایل ایدئولوژیک هم دارد. به قول ستوننویس واشنگتن پست «ایدئولوژی نیروی محرکه دولت بایدن برای ورود به جنگ غزه و یمن بوده است نه اقتصاد و تجارت جهانی و...»، اما همه چیز ایدئولوژی نیست. رژیم صهیونیستی بنا به دلایل متعدد برای آمریکا اهمیت بسیار زیادی دارد. از نفوذ بالای لابیهای صهیونیست در مراکر قدرت و ثروت آمریکا و برخی کشورهای غربی بگیر تا تبعات بزرگ شکست و نابودی «اسرائیل» در منطقه، همه باعث شده آمریکا بین اسرائیل و اوکراین، صهیونیستها را انتخاب کند. شما بفرمایید، در صورت نابودی رژیم صهیونیستی -که قرائن و شواهد فراوانی هم برای آن موجود است
- چه اتفاقی در منطقه خواهد افتاد؟ اوضاع محورهای مقاومت - از حزبالله عراق و لبنان تا انقلابیون یمن و... - در منطقه و جهان چگونه خواهد شد؟ اوضاع ایران چطور؟!
- مدیریتخواندهها میگویند، گاهی برای درک میزان اهمیت یک «موضوع» باید Coast Benefit کرد. بدین معنی که باید دید چقدر برای این «موضوع»، هزینه شده و این موضوع چقدر برای هزینهکننده «فایده» دارد. میزان این «هزینهکرد» نیز، اهمیت موضوع را نشان میدهد. اگر دو سال و چند ماه است که غرب برای اوکراین هزینه میکند، ۷۵ سال است که «دولت اسرائیل» در این منطقه از سوی انگلیس و آمریکا «جعل» و برای آن میلیاردها میلیارد هزینه شده است. این هزینههای سرسامآور هم فقط به شکل دلاری و اقتصادی نبوده است. بگذارید کمی واضحتر حرف بزنیم. تشکیل و جعل «دولت اسرائیل» و حمایت از این رژیم آپارتاید و نژادپرست چقدر برای آمریکا هزینه -سیاسی، اقتصادی و... - داشته است؟ جعل چنین رژیمی باعث کشته شدن چند میلیون انسان در این ۷۵ سال شده است؟ باعث بروز چند جنگ شده است؟ آیا راهاندازی پروژه سنگین و پرهزینه داعش، برای در حاشیه امن قرار گرفتن همین اسرائیل نبود؟ همین حالا آیا دفاع از این رژیم اقتصاد و امنیت منطقه و بعضا حتی جهان را مختل نکرده است؟ اکونومیست میگوید، فقط جنگ با اسرائیل آن هم فقط در دریای سرخ، اقتصاد جهان را مختل کرده است. با این وجود میشنویم که آمریکا و چند کشور اروپایی میگویند، میخواهند ائتلافی دریایی تشکیل داده و به نفع اسرائیل، به جنگ یمنیها بروند و حاضر هم نیستند صهیونیستها را برای توقف تجاوز به غزه و کشتار وحشیانه فلسطینیها تحت فشار قرار دهند. آیا این همه هزینه دادن برای خاطر یک رژیمِ آپارتایدِ در حال محاکمه در دادگاه لاهه به جرم نسلکشی، نشاندهنده میزان اهمیت آن رژیم برای آمریکا و غرب نیست؟! حتی تضعیف رژیم صهیونیستی میتواند معادلاتِ - نهتنها منطقه - که جهان را به نفع محور مقاومت و در راس آن ایران تغییر دهد و این چیزی نیست که غرب «توان» تحمل آن را داشته باشد. راز به میدان آمدن تمام ظرفیتهای غرب، مرتجعین عرب و صهیونیسم جهانی در این جنگ، پیروز نشدن طرفی است که «اسلام» را نمایندگی میکند. غرب شاید بتواند پیروزی روسیه بر اوکراین و ناتو را با تمام تبعات سیاسی و ژئوپولیتیکش تحمل کند، اما پیروزی جبهه بزرگ مقاومت اسلامی را، هرگز نمیتواند تحمل کند.