یادگیری زبان دوم
بیش از نیمی از جمعیت جهان در حال یادگیری و یا صحبت کردن به زبانی غیر از زبان مادری خود هستند. در سالهای اخیر رابطه زبان و شناخت در دوزبانه و چند زبانهها مورد توجه قرار گرفته است و تاثیر آن بر رشد شناختی، دیدگاههای متفاوتی را به خود جذب کرده است. برخی معتقدند که دو زبانی و چند زبانی تاثیر مثبتی بر کارکردهای عالی شناختی دارد و در مقابل تحقیقات دیگر آن را عامل نواقص شناختی و حتی عقبماندگی ذهنی میدانند. لنبرگ(۱۹۶۷) این فرضیه را مطرح کرد که زبان را میتوان فقط در یک دوره حساس به دست آورد؛ یعنی قبل از مسیر تکامل جانبی شدن مغز و در حدود سن بلوغ. در صورتبندی اصلی فرضیه این دوره بحرانی فقط باید پیامدهایی برای فراگیری زبان اول داشته باشد اما آیا این فرضیه در مورد یادگیری سایر زبانها نیز صدق میکند؟ اگر اینگونه باشد، کودک خردسال زبان دوم و یا سوم بهتری نسبت به بزرگسالان یاد میگیرد و در نتیجه به سطوح بالاتری از مهارت نهایی در زبان دیگر میرسد. نتایج بهدست آمده در تحقیقات مختلف بر روی این فرضیه، شواهدی را علیه آن نشان میدهد و از فرضیه دوره بحرانی برای یادگیری زبان پشتیبانی نمیکند. گرچه دیرکرد و اکتساب تاخیری زبان اول منجر به تغییرات در سازمان عملکردی بزرگسالان میشود، حتی این دیرکرد تاثیر خود را بر سازمان آناتومیک مغز نیز میگذارد.
رفتار والدین یکی از موضوعات مهمی است که نه تنها یادگیری کودک را در زبان تحت تاثیر قرار میدهد، بلکه در کل فرایند تحصیل و یادگیری دانشآموز دخیل است. چهار عامل مهم تاثیرگذار والدین عبارتاند از:
۱- ویژگیهای والدین، خانواده و محل زندگی
۲- باورها و رفتارهای کلی والدین
۳- اعتقادات والدین به ویژه در رابطه با کودک
۴- رفتارهای خاص والدین
همچنین تحقیقات نشان میدهند که تشویق والدین بر نگرش و انگیزه یادگیری دانش آموز تاثیر میگذارد. همچنین شرایط محیطی و فشار روانی و اضطراب نیز میتوانند روی اکتساب زبان در انواع مختلف معیارهای پیشرفت زبان، سطوح آموزشی و زبانهای مقصد تاثیرگذار باشند. البته نوع و میزان اضطراب در عملکرد یادگیری دخیل است. برای مثال، اگر اضطراب فراتر از حدی باشد که فرد را برای انجام کاری برمیانگیزاند، ممکن است عملکرد فرد را مختل کند. از طرف دیگر در یادگیری زبان باید به این نکته توجه داشت که زبان یک عامل فرهنگی است و یکی از بهترین شیوههای یادگیری زبان، قرارگیری در بافت فرهنگی است که زبان مقصد در آن به عنوان زبان رسمی رایج است. کودکان میتوانند قصد اعمال دیگران را درک کنند و اینکه اقدامات در چهارچوب فعالیتهایی تنظیم میشوند که از فرهنگ و شیوههای آن، درک مشترک و اهداف آنها بروز میکنند. به این ترتیب، تقلید نه تنها راهی برای انجام کارهایی است که دیگران انجام میدهند، بلکه میتواند راهی برای همسویی با فعالیتهای فرهنگی باشد. بنابراین توسعه یک زبان نیز باید با مشارکت در فعالیتهای فرهنگی که در آن استفاده میشود، درهمآمیخته باشد. مشارکت در فعالیتهای زبانی نیز صرفا یک تلاش زبانی نیست و رفتارها و زبان بدن را هم در بر میگیرد. هنگامی که انسان در محیط جدیدی قرار میگیرد معمولا از او انتظار میرود که مشارکت خود را در فعالیت جمعی در طول زمان افزایش دهد. این عرصه برای کودکان پیشدبستانی و مهدکودکی مهیا است. در این محیطها کودک به مرور آماده مکالمه و مشارکت زبانی در یک جمع بزرگتر که مدرسه است میشود. همچنین توسعه زبان تا حدی به استعداد الگویابی انسان متکی است و به روشی الگوسازی شده قابل تقلید است. به این ترتیب، مشارکت در رویدادهای مکرر یک جامعه اجتماعی- فرهنگی ممکن است برای کودکان امکان درک کلمات، معانی آنها و کارکردهای زبانی از مواجهه با آنها را فراهم کند.
تحقیقات نشان دادهاند که یادگیری و استفاده از یک زبان اضافی، بر ساختار و عملکرد مغز تاثیر میگذارد. برای مثال، از جمله مناطقی که این تاثیر را حس میکنند، مناطق درگیر در کنترل شناختی هستند. همچنین دوزبانیِ مادامالعمر با تاخیر در شروع زوال عقل همراه است و شاید دلیل این موضوع این است که افراد دو زبانه در مقایسه با تک زبانهها به افزایش توانایی برای کنترل زبانها، حل رقابت زبانی برای جدا نگه داشتن زبانها و اجتناب از تداخل زمینه محور نیاز دارند. کنترل زبان از ادغام سیستمهای قشری و زیرقشری متمایز مرتبط با عملکردهای اجرایی کلی پدید میآید و در افراد دو زبانه به دلیل استفاده گسترده از این سیستمها، ارتباطات مغزی قویتر توسعه مییابند و از آنجایی که نواحی مرتبط با کنترل زبان مانند قشر پیشپیشانی در برابر پیری آسیبپذیرتر هستند، تجربه دو زبانی ممکن است مغز را در برابر بیماریهای مرتبط با سن محافظت کند. همینطور بر طبق نتایج تحقیقات انجام شده، هرچه استفاده از زبانها و تجربه داشتن در آنها بیشتر باشد، فعالسازی واژگانی خودکارتر و تداخل بین زبانی بیشتر میشود. بنابراین با بزرگتر شدن کودکان و انباشته شدن تجربه، اثرات مثبت دو زبانی باید بیشتر شود. میتوان گفت که تجربه و تمرین طولانیمدت با دو زبان تاثیر مثبتی بر عملکرد شناختی دارد؛ حتی این تاثیر مثبت در نوزادانی که در معرض دو زبان قرار میگیرند نیز گزارش میشود. محققان این فرضیه را مطرح کردند که کودکان کوچکتر ممکن است به دلیل تداخل بین زبانی بیشتر، با نیازهای کنترل توجه بیشتری روبهرو شوند و یک مزیت دو زبانی را در بهروزرسانی حافظه کاری و کنترل فعال در سنین پایینتر میدانند.
یادگیری زبان سوم
تحقیقات انجام شده در زمینه یادگیری زبان سوم نشان داده اند که سواد در دو زبان، فراگیری زبان سوم را تسهیل میکند. شواهد بر این نکته اشاره میکنند که داشتن سواد در زبان مادری، توانایی اکتساب و توسعه زبان سوم را نیز افزایش میدهد. میتوان گفت شاید علت این امر، ایجاد تجربه بیشتر در فراگیری زبان و انتقال این تجربه به زبان جدید است و یک اثر تعمیم یافته است که صرفا به فعالیتهای مبتنی بر سواد در آن زبان محدود نمیشود. مطالعات نشان میدهند که کودکان چند زبانه نسبت به کودکان تک زبانه، تعامل متفاوتی با معلم خود دارند. معلمان هنگام تعامل با کودکان چند زبانه از ارتباطات غیرکلامی بیشتر از زبان پیچیده استفاده میکنند که این امر فرصت تعامل کودک با معلم را محدود میکند. علاوه بر این، کودکان چند زبانه ممکن است برای درگیر شدن موثر با فعالیتهای کلاسی با مشکلاتی مواجه شوند؛ احتمالا به این دلیل که در پیروی از قوانین فرهنگی فرهنگ اکثریت مشکل دارند (همانطور که گفتیم، زبان و فرهنگ ارتباط پیچیده و درهمتنیدهای با یکدیگر دارند). همچنین رشد زبان کودکان تک زبانه و چند زبانه در سنین قبل از مدرسه و سنین مدرسه متفاوت است که میتوان این تفاوت را در چهار عامل اصلی مورد بررسی قرار داد.
اولین عامل زبان، ارزیابی است که مستلزم در دسترس بودن معیارهای قابل مقایسه برای هر یک از زبانهای کودک است که گویش صحبت شده توسط کودک را منعکس میکند. زبان ارزیابی یکی از توضیحات مناسب برای نمرات کمتر واژگان در میان کودکان چند زبانه است. به طور خاص، مطالعاتی که تنها یکی از زبانهای کودکان را ارزیابی میکنند، نشان دادهاند که کودکان چندزبانه امتیاز کمتری نسبت به همسالان تکزبانه خود دارند؛ بهویژه زمانی که کودکان به زبان دوم خود ارزیابی میشوند. هنگامی که همه زبانهای کودکان مورد ارزیابی قرار میگیرند، به ویژه زمانی که کودکان چند زبانه، زبان خود را به طور همزمان فرا میگیرند، کل نمرات واژگان آنها (یعنی جمع کردن کلمات همه زبانها) از تک زبانهها بیشتر است. این نتیجه نشان میدهد که کودکان چندزبانه در مقایسه با همسالان تکزبانه در کسب کلمات جدید تاخیر ندارند؛ بلکه واژگان آنها در دو زبان توزیع شدهاست.
عامل دوم، سن شروع یادگیری زبان سوم است که اغلب به محیط یادگیری زبان و پیوندهای اجتماعی و عاطفی کودک با هر جامعه زبانی مرتبط است. سن شروع یادگیری زبان سوم نیز برای توضیح تفاوت در نمرات واژگان برای کودکان چندزبانه مشخص شده است. کودکان چند زبانهای که همه زبانها را به طور همزمان یاد گرفتهاند یا چند زبانههای همزمان، تواناییهای متعادلتری در بین زبانهای خود دارند. این نتایج در تضاد با کودکانی است که زبان سوم خود را پس از شروع یادگیری دو زبان اول یا متوالی خود آموختهاند که اغلب تواناییهای پیشرفتهتری در زبان اول و تواناییهای ضعیفتری در زبان دوم خود دارند. برای دو زبانههای متوالی این زبان میتواند کمترین تجربه را با آنان داشته باشد. البته جای تعجب نیست که ممکن است به تخمین کمتری از اندازه واژگان منجر شود.
سومین عاملی که میتواند بر نمرات واژگان تأثیر بگذارد، الگوی قرار گرفتن در معرض زبان فعلی است. میزان قرار گرفتن در معرض زبان، یک عامل پویا است که میتواند در طول زمان به دلیل تغییر در استفاده از زبان در خانه، شروع مدرسه یا نقل مکان تغییر کند. برای کودکان چند زبانه همزمان، تفاوتهایی را می توان به دلیل میزان قرار گرفتن در معرض هر زبان مشاهده کرد؛ به صورتی که زبانی که در معرض قرار گرفتن بیشتر است، واژگان بزرگتری نسبت به زبانی با مواجهه کمتر خواهد داشت. بسیاری از کودکان چند زبانه متوالی پس از ورود به مدرسه، کاهش سریعی را در مواجهه با زبانهای دیگر خود تجربه میکنند که منجر به رشد آهستهتر واژگان برای این زبان میشود. برای چند زبانههای همزمان و متوالی، میزان مواجهه میتواند تفاوتهای مشاهدهشده در بین کودکانی را توضیح دهد که سنهای یادگیری زبان مشابهی دارند؛ اما با توجه به مواجهه با زبان متفاوت هستند.
چهارمین عامل زمینه اجتماعی زبانی است که به جامعه وسیعتری که کودکان در آن زندگی میکنند، اشاره دارد و میتواند بر گزینههای آموزش، فرصتهای استفاده از هر یک از زبانهای کودکان در خارج از خانه و نگرشهای مربوط به یادگیری دو یا چند زبان تأثیر بگذارد. زمینه اجتماعی- زبانی میتواند بر نمرات واژگان کودکان چند زبانه تأثیر بگذارد. اکثر کودکان چند زبانه، زبان اکثریت را در مدرسه میآموزند (مثلاً انگلیسی) و زبانهای اقلیت را در خانه یا در جامعه خود میآموزند (مثلاً عربی). در مقابل، برخی از کودکان چند زبانه در مناطقی که با زبانهای مختلف صحبت میکنند، با چندین زبان اکثریتی زندگی میکنند که در مدرسه استفاده میشوند و از حمایت رسمی دولت نیز برخوردار هستند. اما چند زبانههای زبان اقلیت عملکرد کمتری نسبت به همتایان تک زبانه خود دارند. زمینههای اجتماعی- زبانی نیز ممکن است برخی از تفاوتهای مشاهده شده در مطالعات را توضیح دهد. به طور خاص، تفاوت در زمینههای زبانی- اجتماعی ممکن است نتایج بلندمدتی مانند کاهش واژگان زبان اول در پایان دبستان ایجاد کند. به نظر میرسد بافت زبانی- اجتماعی به تواناییهای زبانی و نتایج بلندمدت کودکان دو زبانه کمک میکند.
زهرا حدادپور
کارشناسی روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی تهران