خراسان: ساعت حدود ۲۲:۳۰ بود که در حال عبور از مقابل پارک ملت بودم که ناگهان برق کاردهايي که در دست ۲ جوان، آماده فرود آمدن بر پيکر ديگري بود من و اندک رهگذران را ميخکوب کرد.
يکي از آنان در حالي که با لگد به شکم طرف مقابل مي کوبيد و قصد داشت با کارد نيز ضرباتي را بر او وارد آورد، با فريادهاي ترسناک مي گفت: نامرد فلان فلان شده اين است رسم رفاقت؟! اين است رسم مردانگي، من به تو پول دادم و گفتم برايم «بنگ» بياور ولي تو رفتي آشغال آورده اي و پول را هم گذاشتي داخل جيبت!خيال کردي که با کي طرف هستي؟ الان با همين کارد مي فرستمت سينه قبرستان!
و دوستش که او نيز براي دفاع از خود کاردي در دست داشت، در حالي که سعي داشت کوتاه بيايد در مقابل برخي حملات و کتک هاي طرف مقابل خود فقط مي گفت: من که داخل جنس نبودم که بدانم چه هست؟ من هم آن ها را از کس ديگري خريدم.
در مقابل اين گفته او، دوستش عصباني تر شد و مي خواست کارد را بر روي شانه اش فرود بياورد که ناگهان موتورسيکلت سواري مانند اجل معلق سررسيد و يکي از ترک نشينان آن از موتور پياده شد و دست او را گرفت و اجازه نداد ضربه اي بزند.
او جوان فروشنده مواد را داخل خودروي پرايدي که جلوي پاي شان توقف کرد انداخت و در حالي که در خودرو باز بود، جوان مهاجم هم چنان که به دنبال او مي دويد ضربه اي به پهلوي او زد در آن وقت شب نيز اندک رهگذران و رانندگان براي تماشاي صحنه اين درگيري توقف کرده بودند و کسي جرأت جلو رفتن نداشت.
يکي از رهگذران که گويا سر و گوشش از اين ماجراها پر بود و چنين چهره هايي را مي شناخت گفت: اين ها ساقي هاي اطراف پارک ملت هستند. بگذاريد همديگر را بکشند. و من در حالي که اين پرسش را در ذهنم مرور مي کردم که چه کسي به اين ها لقب «ساقي» داده است و اگر حافظ بفهمد ساقي هاي امروزي چه کساني هستند آيا در اشعار خود تجديد نظر نخواهد کرد؟ به راهم ادامه دادم.