«چارلی چاپلین»، طنزپرداز اندیشمند آمریکایی، در آثار سینماییاش که «تبسّم و تفکّر» را همزمان و توأمان پیش میبرد، تعریف جالبی از طنز و تراژدی دارد که تا حدودی فیلسوفانه است. میگوید: «زندگی از نزدیک تراژدی و از دور یک کمدی است.»
(خدا را شکر که این یک جمله در فضای مجازی به مرحوم حسین پناهی عزیز نسبت داده نشده است، بلانسبت!)
به گزارش تابناک به نقل از اطلاعات، این نگاه و نگرش دقیق و عمیق، فقط دوری و نزدیکی «مکانی» را در بر نمیگیرد، که «زمانی» نیز هست. به لحاظ زمانی و تاریخی هم وقتی که از بسیاری اتفاقات و حوادث روزگار فاصله میگیرید، ممکن است به مرور بر میزان و مقدار طنز آنها افزوده شود و ارزش افزوده پیدا کنند!
به گزارش تابناک به نقل از روزنامه اطلاعات؛ این خبرهایی که در اینجا برای شما گلچین شدهاند، بیشتر در حال و هوای «عید نوروز» هستند؛ خبرها به صورت درهم انتخاب شدهاند؛ بس که اوضاع زمانه درهم است. سوا کردن رسیدهها و بهترهایش با خودتان!
راستی، ظاهرا چون قرار است که امسال، برخی برنامههای نوروزی در شیراز و در کنار تختجمشید و پاسارگاد برگزار شود، فلذا بد نیست که وقتی در لحظات تحویل سال جدید، به اتفاق خانواده گرامی، دور سفره هفت سین نشستید، این «هفت پند»کوروش کبیر را به خود و عزیزانتان یادآور شوید که گفت: «متنفر مباش، عصبانی نشو، شاد زندگی کن، کمتوقع باش، همیشه لبخند بزن، زیاد ببخش، یک دوست خوب داشته باش!» (که الحمدلله اسباب و امکانات لازم برای تحقق همه این موارد به شدت موجود میباشد!)
*ساعتهای متفاوت سال تحویل!
الان را نگاه نکنید که کلّ ملت ایران ـ یکپارچه و متحد ـ در یک ساعت و یک دقیقه و یک ثانیه ثابت و مشخص به استقبال تحویل گرفتن سال جدید میروند (بدون دادن رسید و سررسید). در گذشته که امکانات مثل الان نبود، هر شهری برای خودش یک ساعت تحویل مجزایی داشته است. فقط همین یک اختلاف را کم داشتیم که زندهاش کنیم!
اسنادش هم موجود است. در سال ۱۳۳۲ این روزنامه با چاپ خبری در تاریخ ۲۶ اسفند، ساعات تحویل سال جدید را در پایتخت و مراکز استانها اعلام کرده است. ظاهرا این زمان تحویل براساس افق هر شهر محاسبه و اعلام میشده. الان خدا را شکر، لحظه تحویل سال برای کل کشور، یکسان و مطابق با عدالت و نظام هماهنگ پرداخت حقوق ها(!) است. این میان اگر اختلافی هم میان پایتخت با سایر شهرها و شهرستانها هست، بر سر قیمت و نرخ انواع خدمات و اجناس و کالاهاست که معمولا هر جای کشور، ساز ناساز خودش را میزند!
*متن تلگراف تعطیلی ۲۹ اسفند
مردمی که الان «تلگرام» دارند، از لذّت مشاهده «تلگراف» بیخبرند. با این که خیلی هم پیشرفته نبود، اما قابل فیلتر شدن هم نبود. شما همین متن تلگراف اعلام تعطیلی ۲۹ اسفند به عنوان «روز ملی شدن صنعت نفت» به دستور دکتر محمد مصدق را در سال ۱۳۳۰ مشاهده بفرمایید.
با این که متن تلگراف خیلی خوشخط نیست و به نسخههای پزشکان محترم پهلو میزند، اما لذتی در خواندنش هست که اینک پس از ۷۴ سال، بیشتر احساس میشود. اگر ۲۹ اسفند تعطیل نشده بود، الان شما مجبور بودید بدون هیچ پیشزمینهای مستقیم وارد تعطیلات نوروزی شوید. قلب انسان هم تحمّلی دارد.
ما هرچه داریم، از نفت داریم. چینیها هم این مطلب را تأیید میکنند. به خصوص این قضیه ملی شدن نفت که باعث شد نفت مال مردم باشد و سهم هر یک از آحاد ملت، مستقیما بر سر سفره معیشتی?شان قرار گیرد. فقط باید در این سالها مراقبت میکردند نفتی نشوند که خب مشکل خودشان است. هر نعمتی، تبعاتی هم دارد، ولو نعمت نفتی! (خدا مرحوم آغاسی را هم رحمت کند این آخر سالی!)
*مراسم باشکوه چهارشنبهسوری!
سهشنبه آخر سال، همان روزی است که ملت ایران آن را در خانههایشان «شب چهارشنبهسوری» هم صدا میزنند. البته چندسالی است که این روز را در تقویم ها مینویسند: «روز تکریم همسایگان»!(لابد به ضرب انواع ترقه و بمبهای صوتی وارداتی از چین همسایهدوست!)
برای آنها که سالها به صورت قاچاقی و پنهانی و پارتیزانی به برگزاری مراسم چهارشنبهسوری اقدام میکردند، خیلی جای شگفتی است که از طریق آرشیو روزنامه اطلاعات، باخبر شوند که حدود ۶۱ سال پیش، جشن شب چهارشنبهسوری، طی مراسم باشکوهی در برخی اماکن برگزار میشده است، بدون ترقه در کردن و انفجار بمب و خون و خونریزی!
همچنین ۲۷ اسفند۱۳۴۲ با چاپ یک گزارش همراه با عکسهای اختصاصی، خبر از برگزاری مراسم باشکوه جشن شب چهارشنبهسوری در ورزشگاه امجدیه تهران میدهد و در ادامه مینویسد که:«همچنین مردم در خیابانها و محلات شهر با روشن کردن آتش و برگزاری مراسم جشن، این مناسبت ملی را گرامی داشتند.»
بیمناسبت نخواهد بود اگر باتوجه به تجربیات این دو سه دهه، با جمعآوری ترقهجات چینی مخصوص از بین بردن اعصاب ملت شریف ایران، دوباره خیلی زیبا برگردیم بر گِرد همان آتشی حلقه زنیم و از دیدار دوستان و اقوام گرم شویم که نشان آتشپرستی ما نبود، بل نماد گرامیداشت یکی از جلوههای حضرت باری بود و آن آتشی که نمیرد همیشه، در دل ماست و به قول حضرت لسانالغیب: از آن به دیر مغانم عزیز میدارند!
*نرخ آرایشگاهها در آستانه نوروز
در راستای سیاست منحوس شفافسازی قیمتها، اتحادیه آرایشگران مردانه و زنانه تهران در آستانه نوروز ۱۳۵۲، اقدام به ارائه «نرخنامه» مصوّب خود در رسانهها میکند که روزنامه دیرین اطلاعات مورّخ ۲۲ اسفند ۱۳۵۲ نیز خبر مربوط به آن را به شرح پیوست منتشر کرده است. اینطوری لااقل آدم تکلیف سر خودش را میداند! قیمتهای آن موقع، الان برای ما «جوک» است.
(توجه: این توالت معمولی داخل جدول با آن توالت عمومی داخل جامعه فرق دارد. توالت عمومی الان پولی شده است. همین روزهاست که مالیات بر درآمد هم به آن تعلق بگیرد!)
*قیمت خنده دار شیرینی در سال ۱۳۵۲
روزنامههای کشور در اسفند ماه نیم قرن پیش، موظف بودند قیمت مصوّب خانه اصناف را برای اطلاع و استحضار ملت شریف ایران منتشر کنند تا کاسبها با مشورت شیطان از این قیمتهای اعلامشده تخطی نکنند. در همین راستا نیز روزنامه اطلاعات ۲۲ اسفند ۱۳۵۲ نرخ انواع شیرینی و آجیل را به روایت صنوف مربوطه منتشر کرده که جالب است. دو سه قلم را ملاحظه بفرمایید:
ـ انواع شیرینی تر با خامه / ۸ تومان
ـ شیرینی آلمانی و دانمارکی/ ۱۲ تومان
ـ زولبیا و بامیه درشت / ۶ تومان
ـ پسته درجه۱ بوداده و خام /کیلو ۳۰ تومان
ـ مغز بادام پاک کرده و بوداده /کیلو ۳۰تومان
در حال حاضر اما روزنامهها در اسفندماه، جدول مربوط به قیمت شیرینی و آجیل را منتشر نمیکنند. به جایش خیلی شیک جدول نرخ دلار و سکه را منتشر میکنند که بزنم به تخته، برای خودش ساعت میشمارد. دلار بالا برود، پسته و شیرینی بالا میرود. زبان حال دلار و طلا هم که این روزها همان زبان حال مولاناست: ما ز بالاییم و بالا میرویم!
در حال حاضر، قیمت یک دانه پسته در حدود ۳۰۰۰تومان است. یعنی با یک دانه پسته الان، در سال ۱۳۵۲ میشد ۱۰۰ کیلو پسته خرید دم عید! خوش به حال حافظ مالیاتندیده که بیخیال این قیمتها میگفت:
ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند!
*قالی شویی خیابانی!
قدیم که هنوز شرکتهای قالیشویی اختراع نشده بودند و خیابانهای سطح شهر هم مثل الان شلوغ و پر آدم و آهن سیّار نبود، وقتی که فصلخانهتکانی قبل عید میشد، عدهای از خانمهای خانهدار، قالیهای منزل خود را توی کوچه و خیابان میشستند. قالی را روی آسفالت فرش میکردند و پاچهها را در حد شرعیاش بالا میزدند و همینطور پاچه ورمالیده، اقدام به شستشوی قوالی (قالیها!) میکردند. گشت ارشادی هم نبود که رد شود و بگوید بکش پایین پاچهات را خواهر!
اینجوری بود که بعضی از مردم، فرشهای کثیف خود را مجانی میشستند و منت قالیشوییهای فعلی را نمیکشیدند که بعضا فرش را سالم ببرند و بعد چند روز، پاره تحویل دهند. حالا بیا ثابت کن پاره نبوده!... رفیقی میگفت مادرم دو سه تا از قالیهای منزلمان را به یک قالیشویی ارزانقیمت داده، الان چند روز است که طرف گوشیاش را خاموش کرده و پاسخگو نیست! خوش به حال فرش رفته تا عرشِ سلیمان که شستشو لازم نداشت.
در این راستا بود که ۶۱ سال پیش، پلیس تهران با صدور اعلامیهای از شهروندان خواست تا به منظور جلوگیری از سدّ معبر و کاهش دید رانندگان سستدست، از شستن قالی و قالیچه در معابر شهر خودداری کنند. روزنامه اطلاعات ۱۹ اسفند ۱۳۴۲ این اطلاعیه را منتشر کرده بود. اگر چه از خود روزنامه هم برای تمیز کردن شیشه پنجرههای منزل استفاده میکردند اما پلیس هیچ اطلاعیهای در این خصوص صادر نکرد. فلذا تا الان ادامه پیدا کرد!
*تعقیب بچه ژیگولوها در آخر سال!
راستش ما تا همین روزهای آخر سالی، همچین خیال میکردیم که آنچه از آن ـ حالا درست یا غلط ـ به «تهاجم فرهنگی» و «تهاجم فرنگی» نام میبرند، مخصوص و سفارششده همین روزگار پرتهاجم ماست ـ که برماست! نگو که در دهه۴۰ خورشیدی هم این بساط دایر بوده و در بر همین پاشنه میچرخیده. آن زمان، جوانانی که با آرایش و پوشاک غربی در سطح معابر و اماکن ظاهر میشدند، اصطلاحا «ژیگولو» یا «ژیگولت» نامیده میشدند. (بعدها خیلی صمیمانه، به آنها بچه قرتی هم گفته میشد!)
در همین راستا که عرض شد، در این روزنامه اسفند ۱۳۴۲ خیلی شیک و ژیگول، گزارشی از وضعیت ژیگولوهای تهران منتشر کرده است. با این تیتر درشت که: «ژیگولوها در تهران مورد تحقیرند» و بعد در ذیل این تیتر تحقیرآمیز، چنین عنوان شده که:«اساتید دانشگاهها، مدیران مدرس و پلیس با مظاهر ناباب تمدن غربی مبارزه میکنند.» (توجه بفرمایید که زمان شاه استها!)
پلیس تهران هم با قاطعیت اعلام کرده که:«از تشکیل مجالس رقص به وسیله افراد بیصلاحیت جلوگیری میکند.» (ظاهرا هر ننهقمری نمیتوانسته اقدام به تشکیل مجالس رقص کند و میباید صلاحیت آنها احراز میشده. احتمالا با ارائه مدارکی دالّ بر اشراف و احاطه شخص بر انواع حرکات موزون و ریتمیک، آشنایی با حدّ شخصی ترقّص، آگاهی از این مطلب که وقتی قِر تو کمر فراوونه، طرف بدونه کجا بریزه و.... احراز صلاحیتهایی دیگر از این دست!)
*کاشت درخت در وسط لالهزار
از قدیم و ندیم میگفتند که:«برعکس نهند نام زنگی کافور»! چنان که آدم کور را «عینعلی» و شخص کچل را «زلفعلی» نام نهند، در صورتی که شاعر که از اتاق فرمان اشاره میکنند جناب مولاناست، می فرماید:
هیچ اسمی بی مسمّی دیـدهای؟
یا زگاف و لام گل، گل چیدهای؟
نام فـروردین نیـارد گـل به بـاغ
شـب نگـردد روشـن از نام چراغ
عین همین خیابان معروف «لالهزار» تهران که آدم از شنیدن نامش همچین تصوّر میکند که لابد خیابانی است سرشار از لاله و آلاله ودرخت و اشجار. حال آن که از همان طهران قدیم، مثل کف دست ما که بی موست، فاقد هرگونه درخت بوده و بیشتر به داشتن چراغهای روشن سر در سینماها و تماشاخانهها معروف بوده است. و الان البته به مغازههای برقی و الکتریکی. تا که روشن گردد از صدها چراغ!
در مورّخ ۱۵ اسفند ۱۳۵۲، خبری مصوّر از کاشت نهال در خیابان لالهزار تهران چاپ می شود و در زیر عکس آن میآید:«خیابان لالهزار در هر فصل چنان پررفت و آمد و شلوغ است که هر عابر متوجه بیبرگ و باری این معبر قدیمی نمیشود. تنها در تابستان داغتر، عابران در مییابند که اگر سایه درختانی در طول خیابان، آنها را پناه.....» بدهد، چه حالی میکنند!
الان باید عکاس و خبرنگار بفرستیم لالهزار ببینیم آن نهالهایی که ۵۱ سال پیش در این خیابان قدیمی کاشته شد و خبرش چاپ شد، فیالحال برای خودشان ماشالا هزار ماشالا درخت قابلی شدهاند یا که مثل درختهای عمارت داییجان ناپلئون(عمارت امینالسلطان در کوچه اتحادیه لالهزار)، از بیخ ریشهکن و تبدیل به سیخ کبریت یا زغال خوب برای رفقای ناباب شدهاند؟!
«دیگران کاشتند و ما خوردیـم»
ما نکاریـم، دیگران بخورنـد!
*آجیل شب عید در کوچه برلن!
از همان نیم قرن پیش هم با آمدن اسفند ـ که امیدواریم چشم نخورد! ـ صحبت از آجیل شب عید، نقل محافل میشده است؛ حتی در کوچه برلن جنب سفارتخانه آلمان که نمیدانیم چقدر اهل تخمه خوردن هستند!
۱۴ اسفند ۱۳۵۲، خبرها و عکسهایی از شلوغی کوچه برلن و خرید لباس و نهال و آجیل و میوه برای شب عید منتشر شد که: «مواظب قیمت آجیل شب عید باشید»! (آدم نداند، خیال میکند برای این روزها تیتر زده است که قیمت یک عدد بادام هندی، در حدود سه هزار و هشتصد تومان تمام میشود. حالا اگر مردی، مشت مشت بخور!)
در متن این گزارش خبری در ۵۱ سال پیش آمده است: «از حالا خانوادهها به فکر خرید شیرینی و آجیل عید هستند. کاسبها هم به علامت ارزانی و شگون،راسته را چراغانی کردهاند. گرچه ارزانی خود نوعی روشنایی است. امیدواریم اتاق اصناف، کمیته حمایت از مصرفکننده، مرکز بررسی قیمتهای شهرداری و دهها سازمان دیگر، قادر باشند که آجیل[شب عید]را به قیمت ۱۵ خرداد به فروش برسانند.»
ملاحظه میفرمایید؟... دهها ارگان و سازمان بودند که مواظب بودند قیمت آجیل شب عید، الکی افزایش پیدا نکند؛ حتی آجیل مشکلگشا که الان بیچاره خودش دچار مشکل شده است!
هر چه بگندد، نمکش میزنند
وای به وقتی که بگندد نمک!
*حاجی فیروزهای قندپهلو!
عکاس همیشه در صحنه در اسفندماه ۱۳۵۲ که نگارنده یک کودک فسقلی و خواننده شعر کودکانه «مرغ زرد کاکلی» بوده است، در حین گشت و گذار خبری در سطح شهر تهران با یک برادر حاجی فیروز خوشذوقی مواجه میشود که گویا اشعار فیالبداهه میخوانده است.
عکاسباشی نامبرده، همانجا ایستاده با وی به گفتگو مینشیند و عکس او را با این شرح و تفصیل در روزنامه آن موقع چاپ و منتشر میکند: «حاجی فیروزها هم زرنگ شدهاند. آنها هم افتادهاند دنبال اسم و رسم و شهرت و چاپ عکس در مطبوعات. مثل بقیه هنرمندان. این شعر را یک حاجی فیروز به محض دیدن خبرنگار عکاس اطلاعات، برای او خوانده است. چه میشود کرد. هنرمند، هنرمند است.
عکـاس خـودم سلامـو علیکـم
عکـاس خـودم سرتـو بالا کـن!
عکـاس خـودم اینقـده نکـن نـاز
عکـاس خـودم، عکسمـو بنـداز!
عکاس خودم عکسمـو قاب کـن
وقت کردی ببر روزنامه چاپ کن!
اربــاب خـودم بــزبــز قنــدی
هنرمند میبینی،چرا نمیخندی؟
اینجــا تهــرونـــــه؟ ـ بعلــه
هنــر فـــراوونـــــه؟ ـ بعلــه
تـوی تلـویــزیــونــه؟ ـ بعلــه
بشـکـن بشـکـنـه، بــشـکــن
هنــر مــال منـــه، بشـکـــن
عکاس خودم فلاش روشن کـن
عکسمو بگیر، زحمتو کم کـن!»
بله، حاجی فیروز هم همان حاجی فیروزهای قدیم. الان که اکثر حاجی فیروزها به ضرب قرص اعصاب، تظاهر به شادی و دایره نوازی میکنند! (در دایره قسمت، اوضاع چنین باشد!)
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.