حاج صفرقلي رحمانيان، پيرترين رزمنده دفاع مقدس است كه در سال 1285 هجري شمسي در شهرستان جهرم واقع در استان فارس ديده به جهان گشود.
به گزارش «جوان»، اكنون او در سن 104 سالگي، آرام ميان بستر بيماري آرميده و قلب دوستداران خودش را به درد آورده است. عليرضا و مريم رحمانيان دو فرزند بزرگوار ايشان هستند كه براي جويايي از احوال پدر به سراغشان رفتيم. درحالي كه خود حاج صفرقلي به دليل كهولت و بيماري توان سخن گفتن ندارد.
روحيه جوانيعليرضا: ايشان زمان حكومت احمدشاه را درك كرده بود و در دوران حكومت رضاشاه، سربازي بسيار متدين و مذهبي بود و جالب اينكه در اوج خفقان حكومت رضاخان تنها كسي بود كه در پادگان نماز ميخواند و نمازش را به هيچ عنوان ترك نميكرد. چندينبار هم به خاطر اين كارش شلاق خورده بود. ميگفتند اينجا پادگان است نه مسجد، اما زير بار نميرفت و به كار خود ادامه ميداد و حتماً نمازش را اول وقت به جا ميآورد. در واقع از همان ايام جواني اهميت ويژهاي به مسائل ديني و مذهبي ميداد. خصوصاً ايشان بسيار با نماز مأنوس بود و هست به طوري كه بهرغم انجام كارهاي سنگين 70 سال نماز شب ايشان ترك نشد. در عين حال كه به كارهاي دامداري و كشاورزي هم مشغول بود در آن هواي گرم بيش از چهار ماه در سال روزه بود.
ارتباط با مراجععليرضا: ايشان روحيه ولايتمداري عجيبي دارند. از همان قديمالايام ارتباط نزديكي با مراجع و علما داشت. در واقع بايدها و نبايدهاي زندگي خويش را از مراجع ميگرفت. به خاطر همين ارتباط زياد و نزديك، بهرغم اينكه سوادي نداشت، معلومات ديني بالايي داشت. ضمن اينكه توسط بيت آقاي آيتاللهي از مسائل سياسي نيز باخبر ميشد.
حبيبي ديگر، كربلايي ديگر74 سالش بود كه جنگ شروع شد. با شنيدن نداي هل من ناصر ينصرني امام(ره) عزم خود را جزم كرد تا هر طور شده در جبهه حضور پيدا كند. ديگران را هم با خود همراه ميكرد. پسران، نوهها، برادرزادهها و... هميشه تكيه كلامش اين بود: «امروز امامخميني به مثابه امام حسين(ع) است؛ همانطور كه ميگوييم كاش با حسين در كربلا بوديم و او را ياري ميكرديم، امروز هم سردمدار اين كربلا، نواده همان حضرت است.» با اينكه بيش از 70 سال سن داشت اما با روحيه و توانمندي يك شخص 50 ساله در صحنههاي جنگ حضور پيدا ميكرد. خودش ميگفت اين توانمندي را مرهون اهميت دادن به نماز و معنويات ميدانم. حدود 66 ماهي كه در جبهه بود انصافاً نقشي اساسي در روحيه دادن به رزمندگان داشت. در واقع وسيلهاي براي ترغيب رزمندگان بود و با همين تشويقها ما به طور خانوادگي به جبهه رفتيم. روحيه جواني داشت و ميان رزمندگان حجتي بود براي ديگران. در عملياتهاي مختلفي هم شركت كرد؛ عملياتهايي مثل خيبر، فاو، كرخه، بيتالمقدس، خرمشهر، محرم و... هم در قرارگاه بود هم خط مقدم. هميشه ميگفت «خدا حافظ است اگر خدا بخواهد شهيد ميشوي» و هميشه جنگ را به كربلا ربط ميداد. با همين روحيه بود تا اينكه جنگ تمام شد.
حلالت نميكنمعليرضا: شب عمليات خيبر بود. با هم در يك دسته بوديم. بيست متري عراقيها بوديم و نزديك بود كه درگيري شروع شود كه آرام و يواش در گوش من گفت: اگر لحظهاي بترسي حلالت نميكنم. آن موقع توقع شنيدن چيز ديگري داشتم كه با اين حرف شوكه شدم.
سرباز مطيع امر ولايتعليرضا: زماني كه قطعنامه توسط امام(ره) پذيرفته شد، برخي از اين كار ايشان ناراحت بودند و ايراد ميگرفتند. يادم ميآيد آن موقع جواب پدر به اين افراد اين بود كه: «حالا كه امام گفته آتشبس تابع ايشان هستيم.» حتي گاهي به شوخي ميگفت: «اگر امام بگويد پشت سر صدام نماز بخوانيد، بايد بخوانيم. ما كه از امام ديندارتر و داناتر نيستيم.» استدلال ايشان هم اين بود كه اگر اين ايراد را بخواهيم به امام بگيريم پس بايد به صلح امام حسن(ع) نيز ايراد بگيريم.
تمبر يادبود حاج صفرقليمريم: وقتي جنگ تمام شد، روحيه معنوي و تمسك ايشان به دين و معنويات دو چندان شد. هميشه در مورد جنگ و جهاد و ارزشها و شهادت صحبت ميكرد و ميگفت اگر شهيد نشديم راه امام و شهدا را اينطور (بيان ارزشها و ايثار و شهادت) ادامه ميدهيم. عليرضا: بعد از اينكه بهعنوان پيرترين رزمنده مطرح شد، تمبر يادبود ايشان توسط شركت پست جمهوري اسلامي و مركز فرهنگي دفاع مقدس خرمشهر چاپ شد كه الان در موزه آستان قدس رضوي و موزه خرمشهر نگهداري ميشود. تجليل از ايشان در واقع فقط به صورت رسانهاي بوده كه صداوسيما و نشريات اين اقدام را انجام دادهاند. مثلاً اخيراً صداوسيماي فارس مستندي از ايشان ساختهاند به كارگرداني آقاي رضايي. شبكه دو سيما هم يك مستند نيم ساعتي ساخته است. در همين حد از ايشان تجليل شده نه بيشتر. متأسفانه امروز به نمادهاي ارزشي خود بياعتنا هستيم.
ملاقات با مقام معظم رهبريعليرضا: اواخر سال 86 بود كه ايشان از طرف دفتر رهبري به ملاقات با مقام معظم رهبري دعوت شد. وقتي خدمت آقا رفت، آقا پيشاني او را بوسيدند و دعا كردند تا انقلاب امام زمان(عج) خدا او را نگه دارد. ضمن اينكه آقا فرمودند: «شما اصحاب ما هستيد» كه پدرم همانجا گفت: «من اصحاب شما نيستم، من نوكر شما هستم.»
وضعيت جسمانيمريم: حدود چهار يا پنج سال پيش بود كه وقتي ايشان براي خواندن نماز صبح بيدار شد، به زمين خورد و لگن ايشان شكست و زمينگير شد. روزبهروز حال ايشان بدتر ميشود به طوري كه در حال حاضر قادر به خوردن يك ليوان آب هم نيست و من و خواهرم از ايشان پرستاري ميكنيم. اخيراً هم خونريزي معده داشت كه بحمدالله اكنون حال ايشان رو به بهبودي است.
دو پرستار نمونهعليرضا: دو خواهر بزرگوارم، مريم و زهرا از هستي و همه چيز و ازدواج خود گذشتند تا بتوانند به پدر خدمت كنند. به نظر من اين دو بزرگوار بهعنوان نماد فرزند صالح و ايثارگر بايد معرفي شوند. واقعاً با تمام وجود از پدر پرستاري ميكنند و با وجود يكصد فرزند و نوه و نتيجه، فقط اين دو نفر به تنهايي مراقبت از ايشان را به دوش ميكشند و جالب اينكه اين كار را وظيفه شرعي خود ميدانند و آنقدر با تمام وجود و مشقت فراوان اين كار را انجام ميدهند كه متأسفانه هر دو دچار ديسك كمر شديد شدهاند.
فراموشي يك قهرمانمريم: متأسفانه مسئولان توجه چنداني به ايشان نكردند و طي اين چند سال بيماري، كسي به ايشان سري نزد. فقط اين اواخر، فرمانده سپاه فسا، آقاي اسماعيلي و معاون سپاه پاسداران شيراز سردار گزني به ديدار ايشان آمدند.
عليرضا: اما هنوز همسنگرهاي ايشان و رزمندگان به ياد پدر هستند و به ديدار او ميآيند. هيچ توقعي از مسئولان نداريم. اينها با خدا معامله كردند. از بنده خدا در هر مقامي كه باشند هيچ توقعي ندارند، ولي از منظر ديگر بايد بگويم مسئولان نبايد فراموش كنند اگر مقامي دارند اگر رياستي دارند به خاطر از جان گذشتگي اين آدمهاست. اگر مسئولان هم اينها را فراموش كنند، اينها هيچ وقت فراموش شدني نيستند و در واقع مسئولان خود را فراموش خواهند كرد. وقتي از كسي تجليل ميكنيم، تجليل از شخص نيست تجليل از ارزشهاست. واي به حال كساني كه از اين مسائل غافل شوند. تأسف براي آنهاست. تجليلها الان بيشتر به صورت مناسبتي است، زباني است نه عملي. اين جمله امام(ره) را به ياد آوريم كه فرمودند: «نگذاريد ايثارگران در پيچ و خم زندگي، به ورطه فراموشي سپرده شوند» كه متأسفانه الان وضعيت اين طور است.
از فرداي قيامت ميترسممريم: زماني كه لگن ايشان شكست، عمل جراحي صورت گرفت. متأسفانه بعد از عمل ايشان نتوانست بلند شود. از همان موقع من و خواهرم زهرا تمام كارهاي شخصي ايشان را انجام ميدهيم. من دبير ادبيات فارسي هستم، از صبح تا ظهر به مدرسه ميروم و از ظهر كه به خانه برميگردم بعد از خواب كوتاهي- كه اين فقط تفريح ماست- شروع به پرستاري از پدر ميكنم تا فردا صبح كه به مدرسه ميروم. من و خواهرم اصلاً از اين وضعيت ناراحت نيستيم. حتي با اينكه به خاطر مراقبت از پدر و بلند كردن ايشان ديسك كمر شديد گرفتهايم. ما عاشق پدرمان هستيم و تا آخر عمر از ايشان مراقبت ميكنيم. گاهي ديگران با بعضي از حرفهايشان ما را دلگير و ناراحت ميكنند، مثلاً برخي از نزديكان ميگويند به فكر 10 سال ديگر باشيد، چه كسي ميخواهد از شما كه ديسك كمر گرفتهايد پرستاري كند. يا اينكه ميگويند ايشان را به خانه سالمندان ببريد. اين حرفها ما را خيلي ناراحت ميكند
[مريم در حالي كه گريه ميكند ادامه ميدهد]
من به معجزه اعتقاد دارم گاهي با اين ايمان ضعيف حس ميكنم به خدا بسيار نزديك ميشوم و مطمئن هستم همان خدايي كه قادر است استخوانهاي پوسيده را دوباره به انسان تبديل كند، همان خدا قادر است ما را شفا دهد. بنابراين از اين وظيفه شرعي خود هيچگاه خسته نميشويم و حتي اگر فلج شويم باز هم به پدر خدمت خواهيم كرد؛ با انگيزه جلب رضايت خدا. شايد باور نكنيد من وقتي به مدرسه ميروم و برميگردم حتماً دست پدر را ميبوسم، در آن لحظه حس تقرب به خدا را دارم به طوري كه اگر بگويند همه دنيا را به تو ميبخشيم از اين بوسيدن دريغ نخواهم كرد. خدا را شكر ميكنم كه اين الفت را بين ما برقرار كرده است. ما هيچ وقت از اين وضعيت ناراحت نبوده و نيستيم. گاهي شبها چندينبار از خواب بيدار ميشويم و به پدر رسيدگي ميكنيم به خاطر اين خواب و بيداري، چشمهايم مشكل پيدا كرده، اما هيچ وقت از اين وضعيت ناراضي نيستم. من از فرداي قيامت ميترسم كه اگر خداوند مرا مؤاخذه كند چه بگويم.
دعا براي ما كارگشاستمريم: از هيچكس توقعي نداريم. اگر كسي بخواهد كاري انجام دهد خودش بدون اينكه به او بگويند بايد انجام دهد، نه اينكه منتظر پخش گزارش شود. ما از مسئول و غيرمسئول توقعي نداريم جز دعا، دعا براي ما كارگشاست.