خراسان: از لحظهاي که عروس اين خانواده شدم پدر شوهر و مادر شوهرم با سخت گيري هاي خودشان عذابم داده اند. آن ها خيلي سرد و بي تفاوت با من و پسرشان برخورد مي کنند.متاسفانه پدر شوهرم هر وقت صحبتي به ميان مي آمد از دوران جواني و نامزدي خودش با غرور حرف مي زد و مي گفت در يک سال دوران نامزدي اش يک بار هم به ديدن همسرش نرفته است و ...
او براي نامزدم تکليف تعيين کرده بود که هفته اي يک بار و آن هم فقط براي ۲ ساعت همراه مادرش به خانه ما بيايد و مرا ببيند.در اين شرايط مادر من که خيلي دامادش را دوست داشت به طور پنهاني بيشتر شب ها سهراب را براي شام به خانه مان دعوت مي کرد و ما حتي يک بار هم بدون اطلاع خانواده شوهرم و به طور کاملا پنهاني با هم به مسافرت رفتيم و خيلي هم خوش گذشت.
رويا افزود: سهراب هميشه از برخوردهاي تحقيرآميز والدينش گلايه مي کرد و مي گفت برادر بزرگش نيز با وجود آن که ۴ سال از او بزرگ تر است آدم بسيار سخت گيري است و ...!
نامزدم با اين حرف ها دل مرا به رحم آورد و سعي مي کردم به او محبت بيشتري کنم اما در اين رفت و آمدهاي پنهاني متوجه شدم باردار هستم. من موضوع را به مادرم اطلاع دادم و از طريق خانواده ام اين مسئله به گوش پدر شوهر و مادر شوهرم رسيد اما آن ها مرا طرد کرده اند و مي گويند اجازه نمي دهند چنين عروسي پا به خانه پسرشان بگذارد و مشکل به وجود آمده را لکه ننگي براي خانواده خود مي دانند. آن ها شب گذشته نامزدم را نيز از خانه شان بيرون کرده اند.
در اين وضعيت من و سهراب تعادل روحي و رواني خود را از دست داده ايم و نمي دانيم چگونه مشکل خود را حل کنيم. اي کاش بزرگ ترهاي ما به جاي سخت گيري زياد يا محبت بيش از حد و اندازه کمي راهنمايي مان مي کردند تا اين مشکلات براي ما به وجود نمي آمد.