خراسان: براي اولين بار در ايستگاه اتوبوس همديگر را ديديم. او نگاه مي کرد و لبخند مي زد. پس از چند دقيقه اتوبوس سر رسيد و ما سوار شديم. پسر جوان داخل اتوبوس هم زيرچشمي نگاهم مي کرد و من متاسفانه به لبخندهايش پاسخ دادم.
دخترجوان افزود: در ايستگاه موردنظر از اتوبوس پياده شدم اما در حالي که به سمت خانه در حرکت بودم فهميدم آن پسر جوان تعقيبم مي کند. او در کوچه اي خلوت صدايم زد و با پرسيدن سوالي در مورد نشاني يک خيابان سر صحبت را باز کرد.پسرجوان سپس شماره تلفن همراهش را روي تکه کاغذي نوشت و آن را به دستم داد.
من فرداي آن روز نيز او را نزديک خانه مان ديدم و دوباره با هم صحبت کرديم. نمي دانم با کدام عقل به اين پسر جوان زنگ زدم و با هم ارتباط تلفني برقرار کرديم.
«پيمان» با حرف هاي احساسي اش مرا شيفته خود کرد.چند ماه گذشت و يک روز مادرم که متوجه تغيير حرکات و رفتارم شده بود، پرسيد مشکلي داري يا اتفاقي افتاده؟ که گفتم به پسري جوان علاقه مند شده ام.
مادرم تاکيد کرد که در حال حاضر در اين باره چيزي به پدرم نگوييم. اما او مشتاق بود پيمان را ملاقات کندمن به پيشنهاد مادرم يک روز که پدرم و برادرم به شهرستان رفته بودند، پسر مورد علاقه ام را به خانه مان دعوت کردم، ولي مادرم مرا به داخل آشپزخانه صدا زد و گفت: اين پسر نمي تواند همسر مناسبي براي آينده ات باشد و فکر نمي کردم اين قدر بي سليقه باشي، هر چه زودتر او را دست به سر کن برود. من به داخل اتاق پذيرايي برگشتم و پس از آن که پيمان يک ليوان شربت خورد از او خواستم که برود.
دختر جوان گفت: پيمان رفت و هنوز چند دقيقه نگذشته بود که فهميدم اين پسر حقه باز مبلغ ۳۰۰ هزار تومان وجه نقد و طلاجات مادرم را از داخل کشوي ميز سرقت کرده است.پليس وي رادستگير کرد ومشخص شد او سابقه چندين فقره سرقت رابا همين ترفند داشته است.