قدس: پدری به پسر 10سالهاش آموزش دزدی داد تا به خانه همکلاسیهایش رفته و دست به سرقت بزند.
پسر دانشآموز که دیگر جنبوجوش گذشته را نداشت وقتی با خانم معلم دلسوز درددل کرد، پرده از دنیای تاریک خانهشان برداشت.
اواخر مردادماه سال جاری، یک معلم به همراه پسر نوجوانی به دادسرای شهید محلاتی تهران رفت و خواستار تعقیب پدر یکی از شاگردانش شد.
این خانم معلم به دادیار پرونده گفت: «سعید روزی که به مدرسه آمد، پسری شاد و خندان بود و خوب درس میخواند، سر کلاس مودبانه شوخی میکرد. من در دو پایه سوم و چهارم معلمش بودم و روحیاتش را میشناختم تا اینکه دیدم مدتی است گوشهگیر شده و زیاد سر به سر دوستانش نمیگذارد».
وی افزود: ما در مدرسه از شرایط مالی و اخلاقی خانوادهها مطلع هستیم و میدانستیم سعید زندگی متوسطی دارد و شنیده بودم پدرش به خاطر اعتیاد مدتی است سرکار نمیرود، احتمال دادم همین موضوع موجب افسردگی این پسر شده باشد. به همين خاطر دیروز وقتی مدرسه تعطیل شد از سعید خواستم در کلاس بماند تا در باره موضوعي با هم حرف بزنيم.
دستپاچگیاش برایم عجیب بود، ترس در چهرهاش به راحتی دیده میشد، احساس کردم رازی دارد که تصور داشته من میدانم! خواستم آرام باشد و گفتم میتوانم سنگ صبورش باشم.
خانم معلم که بغض داشت، ادامه داد: «سعید همان ابتدا به گریه افتاد، وقتی شنیدم از 7 ماه پیش پدر و مادرش طلاق گرفتهاند و او باید نزد پدر معتادش زندگی کند، خیلی ناراحت شدم اما این دلیل اصلی افسردگی شاگردم نبود، پدرش نهتنها او را کتک میزند بلکه مجبورش میکند به بهانه میهمانی به خانه دوستانش برود و در يك فرصت مناسب از آنها دزدی کند تا پول برای اعتیاد پدرش تهيه کند».
با ادعاهای این خانم معلم دلسوز، سعید نیز گفت: من از دزدی خوشم نمیآید و همه دوستانم مثل برادرانم هستند، آنها اعتماد میکنند و من را به خانههایشان میبرند و خیلی ناراحتم...
وی افزود: «پدرم از 3 سال پیش معتاد است تا اینکه مادرم پس از بارها اقدام برای ترک وی وقتی بابا کریم را از سر کارش اخراج کردند، تصمیم به طلاق گرفت و همین موجب شد من و خواهر 2 سالهام از هم جدا شویم، پدرم برای اذیت کردن مادرم اجازه نداد من با او باشم.
از وقتی مادرم رفت، خانهمان پاتوق دوستان پدرم شد، از ترس به اتاقم رفته و در را قفل میکردم تا اینکه پولهای بابا کریم تمام شد و او یک شب پس از نوازش کردن به من گفت، حاضر است اجازه بدهد من با مادر و خواهرم زندگی کنم اما یک شرط دارد. گفتم هر شرطی باشد میپذیرم، وقتی شنیدم میخواهد به خانه دوستانم رفته و دزدی کنم تعجب کردم، همیشه میشنیدم دزدی کار بدی است اما پدرم اصرار داشت من این کار را بکنم و چون میخواستم از خانهاش بروم، پذیرفتم. دفعه نخست که به خانه یکی از دوستانم رفتم یک چنگال غذاخوری کش رفتم و به پدرم دادم، آن روز حسابی کتک خوردم و بعد باباکریم به من یاد داد چه چیزهایی سرقت کنم و به کجاهای خانه سرک بکشم، از آن به بعد من طلا و پول دزدی میکردم و به پدرم میدادم، هر بار وعده ماه دیگر را میداد تا من به نزد مادرم بروم».
سعید با گریه گفت: گاهی بچهها به من متلک میگفتند که نشان میداد به من شک دارند. به روی خودم نمیآوردم تا اینکه از خودم بدم آمد، نمیخواستم دوستی پیدا کنم و از خانهشان دزدی کنم، تقریبا تنها شدم و خانم معلم فهمید.
با ادعاهای ناراحتکننده این خانم معلم و پسر دانشآموز دادیار پرونده دستور داد پلیس پدر تبهکار سعید را بازداشت کند.
این مرد وقتی پیش روی دادیار قرار گرفت، ابتدا خواست اعتیادش را بیماری بداند اما شنید اتهامش دزدی است و سر به زیر انداخت.
وی گفت: «هیچ پدری دوست ندارد پسرش دزدی کند اما اعتیادم موجب شد همه غیرت و ارادهام را از دست بدهم، همیشه از دود بدم میآمد اما وقتی یک بار به روستایمان رفتم و چند روزی آنجا ماندم به صورت تفریحی مواد مخدر مصرف كردم و بعد از آن منقلی شدم تا جایی که از محل کارم دزدی کردم و آنها من را اخراج کردند.
وی افزود: همسرم نیز من را تنها گذاشت البته حق داشت نفرتانگیز شده بودم، من دزدی بلد نبودم و پولی در بساط نمانده بود به خاطر همین به پسرم آموزش دادم و چون میدانستم دوست دارد نزد مادر و خواهرش باشد آن را شرط رهاییاش گذاشتم.
پدر سعید گفت: هر روز پشیمان میشدم اما ارادهای نداشتم، گریههای پسرم را میدیدم اما چشم میبستم، من خیلی پدر بدی هستم.
بنابر این گزارش، دادیار پرونده با صدور قرار بازداشت برای پدر تبهکار، پرونده سعید را به اداره سرپرستی ارجاع کرد و پیشنهاد داد حضانت وی به مادرش داده شود.