تهران امروز: متهم به قتل مادر، شوهر خواهر و خواهرزاده و دو وكيل و قاضي دادگستري كه بر سر ارثيه چند ميلياردي دست به اين جنايت زده است راز اين قتلهاي فجيع را در دسيسههاي خواهران و بيتوجهي مادرش به خود دانست.
آغازگر محاكمه نماينده دادستان تهران بود كه با خواندن كيفرخواست متهم گفت: متهم 60ساله پرونده به نام حميد روز دوم آبان ماه سال 88 طي يك اقدام هولناك و با شليك دهها گلوله فاطمه مادرش، سيامك شوهر خواهرش، صدف خواهرزادهاش، مجيد وكيل مدافع مادر و خواهرانش و محمد منصوري قاضي شوراي حل اختلاف را در آپارتمان مادرش در خيايان مقدس اردبيلي كشته است.
وي مدعي شده به خاطر اختلاف سر ميراث پدري دست به اين اقدام زده است. با توجه به اينكه متهم از نظر رواني مورد بررسي قرار گرفته و فرضيه جنون وي رد شده است به عنوان نماينده دادستاني براي وي طلب مجازات قانوني را دارم.
سپس وكيل مدافع دو خواهر و خواهر زاده متهم كه اولياي دم سه نفر از مقتولان يعني فاطمه، سيامك و صدف بودند به جايگاه آمده و با بيان اينكه يكي از موكلان من اعلام رضايت كرده اما دو وكيل ديگرم درخواست قصاص متهم را كردهاند با تشريح زندگي متهم گفت: حميد فرزند بسيار محبوب پدر و مادرش بود. پدرش فرش فروشي ثروتمند بود.
حميد در دانشگاه شريف درس خوانده و پس از فراغت از تحصيل در رشته مهندسي سازه براي ادامه تحصيل روانه كانادا شد. وي پس از تحصيل در كانادا روانه آمريكا شده و در كارش بسيار موفق شد طوري كه حق امضا در چند ايالت را به دست آورد. مدتي بعد حميد زنش را طلاق داد اما پدر و مادرش از خانوادهاي خوب براي او در تهران زن گرفتند.
متاسفانه حميد در مصاحبههايش حرفهايي را عليه مادرش گفته كه صحت ندارد. پدر و مادر او به شدت حميد را حمايت ميكردند. مادر حميد زماني كه زنان اصلا درس نميخواندند از يكي از دانشگاههاي خارج از كشور فارغالتحصيل شده بود. اين زن در خانوادهاي معروف بزرگ شده بود و پدرانش نسل اندر نسل پزشك بودند و جد اعلاي او هم پزشك دربار نادر شاه بوده است.
در ادامه دو نفر از اولياي دم به جايگاه آمده و براي متهم درخواست قصاص كردند. سپس حميد در مقام دفاع از خود برآمد. وي خطاب به قضات گفت: من سال 54 از دانشگاه شريف فارغ التحصيل شده و به كانادا رفتم اما پيش از خروج از ايران از موضوعي با خبر شدم كه تا اين لحظه زندگي مرا دگرگون كرده است.
من متوجه شدم مادرم با يكي از شركاي ايتاليايي پدرم رابطه دارد. چون مادرم را خيلي دوست داشتم از فهميدن اين موضوع خيلي معذب شدم. موضوع را به مادرم گفتم و از او خواستم ديگر اين رابطه را ادامه ندهد. از آن روز به بعد روابط من و مادرم خراب شد. مادرم از آن روز به بعد شروع به بدگويي از من نزد فاميل كرد و سر زبانها انداخت كه حميد شيزوفرني گرفته است. بعد هم به كانادا رفتم.
در كانادا به خاطر اين موضوع دچار افسردگي شديد شده و مدتي در بيمارستان بستري شدم. بعد، مدتي پس از طلاق دادن همسرم به ايرا ن برگشتم اما مادرم و خواهرهايم رفتار خيلي بدي با من داشتند.دوباره در ايران ازدواج كرده و اين بار به آمريكا رفتم. آنجا همه مرا به عنوان مهندسي موفق ميشناختند و آنقدر اسم در كردم كه مشترياني از سراسر دنيا از من درخواست طراحي نقشه ساختمانهاي مدنظرشان را ميكردند.
اما اين زندگي شغلي من بود، من زندگي عاطفي مناسبي نداشتم.مشكل بزرگ عاطفي من رفتارهاي بد مادرم درباره من بود. او به همه فاميل گفته بود حميد آدم منحرفي است و از آنها خواسته بود از زن و فرزندانشان در مقابل من مراقبت كنند. در آمريكا شبانه روز كار ميكردم تا زندگي مرفهي براي زن و فرزند چهارسالهام «اميد» مهيا كنم.
آنقدر در كار به من فشار آمد كه باعث شد به يك بيماري نادر به اسم سندرم خستگي مفرط دچار شوم. اين بيماري مثلاماس است. هر چه دارو مصرف ميكردم و تحت درمان قرار ميگرفتم باز هم فايدهاي نداشت و روز به روز مرضم شدت ميگرفت. تا اينكه زنم سال 82 به من گفت از دوري از خانوادهاش خسته شده براي همين به اتفاق اميد به ايران برگشت. وقتي او در ايران بود پدر و مادرم به او گفته بودند حميد بيمار است و بلايي سرت ميآورد بهتر است از او جدا شوي.پدرم به وي گفته بود حميد بالاخره تو را ميكشد و من با اطلاع از اين حرف خيلي ناراحت شدم.
وقتي به ايران آمدم دوباره حالم خيلي بد شد تا اينكه يك ماه و نيم قبل ازحادثه، پدرم فوت كرد.شب فوت پدرم با اينكه من تنها پسر خانواده بودم مادرم از خانه پدري بيرونم انداخت و با تباني با خواهرهايم همه حسابهاي بانكي پدرم را خالي كرده و يك ميليارد تومان فرش او را هم از حجره برداشتند و بين خودشان تقسيم كردند. آنها گفتند سهم تو فقط 150ميليون تومان است در حالي كه من مطمئن بودم دروغ ميگويند و پدرم 20ميليارد تومان سرمايه داشت.
سر اين موضوع كار به شكايت كشيد و پاي محمد منصوري قاضي شوراي حل اختلاف به زندگي ما باز شد. مادرم به جاي محبت به من كه تشنه آن بودم با من تندي كرده و به من توهين ميكرد. من حاضر بودم اگر او با من درست و با مهرباني صحبت كند ارثيه پدرم را به او ببخشم اما وي هر روز رفتارش با من بدتر ميشد. روز حادثه براي تحرير ارثيه من و وكيلم به اتفاق محمد منصوري، وكيل مادرم، سيامك و صدف در خانه مادرم بوديم. دفاتر و حسابهاي پدرم هم در خانه مادرم پيدا شد.
فرشها هم آنجا بود. بعد از 7 ساعت جر و بحث با مادرم آشتي كردم اما كار يكدفعه با دخالت وكيل مادرم خراب شد. او به من گفت چرا به مادرت توهين كردهاي و اصلا نسبتي با وي نداري.
من با وكيل مادرم درگيري لفظي پيدا كرده كه وي خطاب به قاضي منصوري گفت از من شكايت دارد و از او خواست اين دعوا را هم صورتجلسه كند. منصوري هم به نفع او نوشت و فحشهايي را كه وي به من داده بود ثبت نكرد. من اعتراض كردم كه منصوري با تندي گفت دادبزني مياندازمت هلفدوني تا حساب كار دستت بيايد.
من عصباني شده و از اتاق بيرون رفتم. نميدانم چه شد اما صدايي به من ميگفت بزن بكش، بزن بكش.من هم ضامن اسلحهاي را كه همراهم بود كشيده و دو مرتبه به اتاق برگشتم. ديگر نه چيزي ميديدم نه صدايي ميشنيدم فقط شروع به شليك كردم.
بعد هم از خانه بيرون رفته و با ماشينم به خانه رفته و روي تخت دراز كشيدم.يك كارگر افغاني داشتم كه او را استخدام كرده بودم تا تنها نباشم. از او خواستم در را قفل كند و برود. دو روز بعد هم ماموران به خانه ريخته و دستگيرم كردند.
متهم در پاسخ به اين سوال كه چرا با خود اسلحه حمل ميكرده است گفت: من به اسلحه و تيراندازي علاقه داشتم. در آمريكا كه بودم هميشه مسلح بودم. به ايران هم كه آمدم سلاحها را با خودمآوردم. مدتي پيش فردي با من تماس گرفت و گفت خواهرانت ميخواهند تو را بكشند براي همين ديگر هر وقت پيش آنها ميرفتم اسلحهاي با خود ميبردم.
حتي چند روز قبل از حادثه يك مامور قلابي براي كشتن من آمد كه فهميدم از طرف خواهرهايم اجير شده است اما او را ترسانده و فراري دادم.
جناب قاضي! مقصران اصلي اين ماجرا خواهرهايم هستند. آنها اين فتنه را به پا كردند. پدرم پول داد تا خواهرم در دانشگاه گران جورج واشنگتن درس بخواند اما من در دانشگاه دولتي كانادا درس ميخواندم و هميشه هم كار ميكردم.من سرانجام آنقدر كار كردم تا بيمار شدم. الان هم در زندان از داروهاي تك نسخهاي گراني استفاده ميكنم كه بدون آنها نميتوانم زندگي كنم.
در مورد بيماري رواني هم بگويم دايي من و پسرش هر دو شيزوفرني داشتند و به همين خاطر هم خودكشي كردند. ما خانوادگي افراد باهوشي هستيم، ما هوش اجتماعي و عاطفي كمي داريم و مشكل هم از اين ناحيه است.
شغبه 113 دادگاه كيفري تهران هم در پايان جلسه وارد شور شد تا راي خود را درباره متهم صادر كند.