پشت هركدام از اشياي درون اتاقش يك داستان است. همه آنها هديه زنان و مرداني است كه تا لبه پرتگاه نابودي رفتهاند اما او دستشان را گرفته و نجات داده. آن گلدان آبيرنگ با آن گلهاي بلند قرمز كه شكوه نوابينژاد ميگويد در عكسها و فيلمها خيلي قشنگ ميافتد يادگار زني است كه خانواده از هم پاشيدهاش با كلام اين زن سامان گرفته است.
روي ميز كار «مادر مشاوره ايران» جاي سوزن انداختن نيست چون تمام اين هدايا كيپ تا كيپ هم چيده شدهاند تا مادر باتجربه روانشناسي كشور، داستان اين نابسامانيهاي بهسامان رسيده را هر روز مرور كند و در جواب نگاه كنجكاو مراجعان توضيح دهد كه حتي از همپاشيدهترين خانوادهها هم با اكسير عشق و بخشش، قابل ترميماند.
شكوه نوابينژاد، چهرهاي جدي و مصمم دارد، اما حرف كه ميزند محبت از آن ميتراود. سرنوشت او با خيلي از زنها متفاوت است؛ زني كه در زندگي خانوادگياش طعم خشونت و ناامني را هرگز نچشيده و به پاس آرامشي كه آن را موهبتي خدايي ميداند، در تلاش است تا عشق، احترام و تكريم انسانها را به خانوادهها هديه كند.
شكوه روانشناسي ايران اما يك دغدغه دارد؛ او نگران قوانيني است كه به ظاهر براي حفظ خانوادهها نوشته ميشود،اما در عمل موجب ناامني و تشويش ميشود. آنچه در پي مي آيد حاصل گفت و گوي ما با اوست.
بعضي از كشورهاي دنيا انجمني به نام انجمن زنان كتك خورده دارند، اين نشان ميدهد كه خشونت عليه زنان در تمام نقاط دنيا وجود دارد، اما چه اتفاقي ميافتد كه زنان هدف خشونت خانگي قرار ميگيرند و كتك ميخورند؟خشونت خانگي پديدهاي است كه متاسفانه در تمام جهان حتي در كشورهاي پيشرفته آن هم با آمار خيلي بالاتر وجود دارد. آمار زناني كه در خانه و خانواده از عزيزترين، موثرترين، مطمئنترين و محبوبترين افراد زندگيشان كتك ميخورند، آمار بالايي در دنياست و اين مساله خيلي دردناك است، چون وقتي خشونت در خانه اتفاق ميافتد اساس و بنيان خانواده را متزلزل ميكند يعني خانوادهاي كه خودش بتنهايي به عنوان مهمترين و نخستين بستر تربيت مطرح است و نهادي فوقالعاده مقدس و قابل تكريم نيز محسوب ميشود.
پس نهادي كه قابليت ايجاد رشد جسمي، رواني، عاطفي، معنوي، اجتماعي، ذهني و اخلاقي را دارد، انجام رفتار و اعمال غيربشري در آن خيلي دردناك است. خشونت عبارت از ضرب و شتمي است كه به اشكال مختلف تجاوز اعم از جسمي، رواني و جنسي عليه هر موجود زندهاي اتفاق ميافتد كه موجب شكنجه و آزار ميشود. خشونت در تمام مكاتب الهي و انساني و قوانين مذموم است، بنابراين همگان با نگاهي كريه و زننده به خشونت نگاه ميكنند.
موضوعي كه خشونت را دردناكتر و حساستر ميكند خشونت خانگي است. ممكن است در همه محيطها خشونت وجود داشته باشد، اما خشونت خانگي مذمومترين آنهاست كه هم خشونت عليه زنان و هم عليه مردان را شامل ميشود. متاسفانه ما در كشور خودمان آمار دقيقي در ارتباط با خشونت عليه زنان در اختيار نداريم اما در غرب، آمارها خيلي بالاست. اخيرا مقالهاي ميخواندم كه اعلام ميكرد 42 تا 50 درصد زنان آمريكايي حداقل از سوي شوهران يا يكي از مردهاي زندگيشان يك بار كتك خوردهاند.
در كشورهاي اروپايي هم اين آمار خيلي بالاست، اما چون از ايران آماري در دست نداريم نميتوانيم اوضاع خودمان و ساير كشورها را با هم مقايسه كنيم، اما به هرحال ترس از خشونت در زنان باعث ميشود كه بتدريج اعتماد به نفس و عزت نفسشان را از دست بدهند، يعني وقتي احساس كنند همسرشان بالقوه و بالفعل، خشونتهاي جسمي و رواني را روي آنها اعمال ميكند، اين ترس و وحشت باعث ميشود تمام تلاششان را بكنند که از پشتيباني صددرصد همسرشان برخوردار شوند، حتي در موارد غيرمنطقي. مسلما اين فرمانپذيري آن هم به خاطر ترس و وحشت، فضاي ناآرامي را در خانه ايجاد ميكند كه همه اعضا از جمله فرزندان را تحت تاثير قرار ميدهد.
ما در دادگاهها و پزشكي قانونيمان شاهد اين درد و رنجها و شكنجهها هستيم كه زنان در مورد خشونتهاي جسمي، دادخواهي ميكنند، اما به اعتقاد من خشونتهاي رواني مثل تحقير، استهزا، كوچك شمردن، قابل ندانستن و مرد را جنس برتر و زن را جنس فرودست شمردن شديدتر از خشونتهاي جسمي است، چون با اين كارها زنان را شكنجه رواني ميكنيم.
اشكال اساسي در خشونتهاي رواني اين است كه برخلاف خشونتهاي جسمي كه آثار درد و رنج را ميتوان نشان داد و براساس آن دادخواهي كرد، در خشونتهاي رواني اين امكان وجود ندارد، يعني نميتوان به مراجع قانوني نشان داد كه تمسخر و توهين چه آثاري بر روان او باقي گذاشته، در حالي كه برخورد اين مراجع نيز با خشونتهاي رواني، عموما سليقهاي است. در شكنجه جسماني بعد از بهبود جسم، قابليت فراموشي را دارد اما آثار شكنجه رواني به اين زودي از بين نميرود.
بيشتر ما از زمان كودكيمان زناني را ديدهايم كه قرباني خشونت در خانه بودهاند و هنوز هم گاه و بيگاه شاهد اين صحنهها در اطرافمان هستيم. زماني كه كودك بودم فكر ميكردم زناني كه كتك ميخورند آدمهاي ضعيفي هستند و هنوز هم اينگونه فكر ميكنم. از ديدگاه روانشناسي، زناني كه قرباني خشونت خانگي ميشوند و پذيراي كتك ، توهين و تحقير چه نوع شخصيتي دارند؟تحقيقات نشان داده خانمهايي كه در طول زندگي خانوادگي و زناشويي، كتك خوردن را تجربه ميكنند چند دسته هستند؛ يك دسته كساني هستند كه در خانوادههايي بزرگ شدهاند كه بارها شاهد كتك خوردن مادرانشان يا خودشان بودهاند و در آن فضا قبح كتك خوردن و كتك زدن ريخته است. از نظر شخصيتي نيز زنان كتك خورده، كساني هستند كه عزت نفس پاييني دارند و چون براي خودشان كرامت، عزت، مقام و جايگاه قائل نيستند خيلي زود در معرض خشونت قرار ميگيرند. اين زنان افسرده نيز هستند و به خاطر اينكه عزت نفس هم ندارند وارد يك سيكل معيوب ميشوند يعني از طريق خشونت جسمي يا رواني تحقير ميشود و بعد از اين تحقير شدن، دوباره عزت نفساش پايين ميآيد و افسردگياش تشديد ميشود و بار ديگر مورد خشونت قرار ميگيرد.
پس چنين زناني به خاطر ويژگيهاي خاص شخصيتيشان به خشونت تن ميدهند.بله، چون عزت نفس و كرامت براي خودشان قائل نيستند.
در فرهنگ ما و خيلي از فرهنگهاي مشابه، وقتي زني قرباني خشونت شوهر ميشود و به خانواده خودش پناه ميآورد، اعضاي خانواده او را به بازگشت به زندگي زناشويي و صبور بودن در مقابل شوهر دعوت ميكنند. با اين استدلال كه بالاخره او مرد است و عصباني ميشود، اما اين واكنش نميتواند منطقي و انساني باشد چون مسلما از بار خشونتها نميكاهد. به نظر شما بهترين واكنش در چنين شرايط چيست؟متاسفانه نگرش برخي از خانوادهها در مواجهه با خشونت اين گونه است، يعني ميگويند اشكالي ندارد كه اين مرد خشن است، چون در عوض خانه را خوب اداره ميكند. بعضي از مراجعان من هم گاهي چنين حرفهايي ميزنند، مثلا خانمي مراجعه کرده بود كه تمام بدنش از شدت كتك كبود بود، اما ميگفت اشكالي ندارد! اگر شوهرم كتك ميزند چون به ما خيلي ميرسد و مثلا ما را به سفر ميبرد. در واقع خيلي وقتها نگرش زنها و خانوادهها، رفتار غلط مرد را تقويت ميكند. وقتي رفتار مرد تقويت شود به الگو اما در عوض تبديل ميشود.
البته روش برخورد ما اين نيست كه خانم خانه هم در مقابل مرد را كتك بزند، بلكه ميخواهيم كاري كنيم تا خشونت از محيط خانواده بيرون برود. الان ما شاهديم كه برخي از دختران و زنان جوان ما به سمت ورزشهاي رزمي كشيده شدهاند چون ميخواهند به اين روش از خودشان در مقابل خشونت همسرانشان محافظت كنند؛ اما اين روش اصلا درست نيست. زن و شوهرها بايد مهارت حرف زدن را ياد بگيرند. اكثر مراجعان من ميگويند در يكي دو جمله اول، دعوايمان ميشود. پس وقتي زن و مرد مهارت گفتوگو كردن نداشته باشند و زن هم از نظر شخصيتي افسرده و بدون عزت نفس باشد و مرد هم پرخاشگر باشد، مسلم است كه كار به خشونت ميكشد در حالي كه اگر زن و مرد بياموزند كه چگونه با هم حرف بزنند، هرگز يك صحبت معمولي به دعوا و كتككاري ختم نميشود.
پس به اعتقاد من افراد بايد مهارت گفتوگو، حل مساله و روشهاي اصلاح رفتار را بياموزند، چون سكوت كردن در اين شرايط به همان اندازه خشونتورزي خطرناك است.
منظور از روشهاي اصلاح رفتار چيست؟ يعني شما به مراجعانتان چه مهارتهايي را ميآموزيد تا ديگر خشونتگر و خشونتپذير نباشند؟ابتدا ميخواهم در مورد مرداني كه خشونت ميكنند صحبت كنم. اين مردان اغلب در خانوادههايي بزرگ شدهاند كه پدر يا برادرشان كتك ميزده است و آنها ناظر كتكخوردن مادرشان در خانه بودهاند. اين مردان به احتمال زياد خودشان نيز بارها كتك خوردهاند. كتك زدن، كوتاهترين راه براي تربيت است، چون راه صحيح تربيت، صبوري و آرامش و احترام است. پس وقتي پدر و مادر راه درست تربيت را نميدانند، كوتاهترين راه يعني كتك و فحاشي،تحقير را انتخاب ميكنند كه بيشك كودك نيز آنها را ميآموزد و از آن الگوبرداري ميكند و خشونت به جزئي از شخصيتش تبديل ميشود. بنابراين همين پسر وارد زندگي زناشويي با دختري ميشود و شما ميبينيد كه همان كارهايي كه پدر در خانواده انجام ميداده، حالا پسر در خانواده خودش انجام ميدهد. مرداني كه كتك ميزنند اغلب دچار افسردگي نيز هستند و گرفتار حالتهاي پارانوئيد. در اين افراد، بدبيني و سوءظن خيلي شايع است. پس زني كه كتك ميخورد و مردي كه كتك ميزند هر دو اختلال شخصيت و رفتار دارند كه بايد درمان شوند چون يك آدم طبيعي و سالم وقتي مشغول برقراري ارتباط است هيچگاه به خشونت و فحاشي متوسل نميشود، اما مهمترين راه اصلاح رفتار در گام نخست اين است كه زن و مرد براي خودشان احترام، عزت و تكريم قائل باشند. يكي از ائمه ميفرمايند: شخصي كه تحقير شد هر كاري را ميتوان از او انتظار داشت.
اين حرف كاملا درست است و در مورد تمام افراد بزهكار و تحقير شده كاملا ديده ميشود. مردي كه الان در حال كتك زدن است به خاطر قدرتاش نيست، بلكه به خاطر احساس حقارتي است كه درونش وجود دارد، به اين علت است كه در يك خانواده نابسامان تربيت شده يا به خاطر اين كه دچار اختلال شخصيتي است. يک آدم عصباني که عصبانيتش از کنترل خارج است و دچار بدبيني و سوءظن است ممكن است از هر رفتار همسرش، سوء برداشت كند و به خشونت متوسل شود. من بارها در مشاورههاي خودم خانمهايي را داشتهام كه از نظر نجابت ، اصالت و خانمي در حد كمال بودند، اما همسرانشان رفتار و حركات آنها را تعابير منفي ميكردند تا بتوانند سوژهاي براي كتك زدن داشته باشند.
معمولا آقايان ميگويند كتك زدن من واكنشي به رفتار همسرم است يعني زن بايد ياد بگيرد من را عصباني نكند اما به نظر من اين يك توجيه است چون يكي از نشانههاي آدمهاي سالم اين است كه كنترل خشم دارند و ميتوانند بدرستي ارتباط برقرار كنند.
شما ميگوييد يكي از علل خشونت در مردان اين است كه در كودكي صحنههايي چون كتك خوردن مادر را ديدهاند، اما مگر قرار نيست كه ما ادب را از بيادبان بياموزيم؟ چرا وقتي صحنه دردآور كتك خوردن ما در را ديده حالا خودش آن صحنه را براي همسرش تكرار ميكند؟ادب را از بيادبان بياموزيم هميشه صادق نيست. بچهها در خانواده در سالهاي اوليه شكلگيري شخصيتشان در اختيار ما پدر و مادرها هستند و از دو طريق ياد ميگيرند يعني چيزهايي كه ما مستقيما به آنها آموزش ميدهيم و چيزهايي كه با ديدن رفتار ما ميآموزند. بچهها از پدر و مادرشان الگوبرداري ميكنند پس وقتي ميبيند پدر، مادر را كتك ميزند و اين عمل مرتب تكرار ميشود و مادر با مظلوميت در را ميبندد و پردهها را ميكشد و صدايش را پايين ميآورد تا آبرويش نرود، بچه فكر ميكند اين الگويي است كه بايد از آن تبعيت كند. همين طور دختربچه با ديدن مادرش فكر ميكند كه بايد همين كارها را تكرار كند و وقتي عليه او خشونتي شد مثل مادرش رفتار كند.
وجه تمايز خانواده با ساير نهادهاي تربيتي اين است كه چون در سالهاي اوليه كودكي با ما كار ميكند و آدمهاي مهم زندگيمان در آن حضور دارند، اثر زيادي روي ما ميگذارد.
الان بخش زيادي از رفتار، باورها و شخصيت ما همان چيزي است كه در خانواده آموختهايم پس اين يك فرمول كلي نيست كه ما به محض ديدن افراد بيادب از آنها درس بگيريم و بيادبي نكنيم. البته اينكه با ديدن رفتار زشت و غلط ديگران از آن درس بگيريم و خودمان تكرارش نكنيم شعور بسيار بالايي ميخواهد و نيازمند درك وسيعي است كه ميتواند يك روش باشد اما عموميت ندارد و همچنان الگوگيري از رفتار خانواده در راس قرار دارد.
شما هم اشاره كرديد كه زخم زبان كاريتر از زخم جسمي است، پس بياييد در مورد خشونتهاي رواني صحبت كنيم كه خيلي در فرهنگ ما رايج شده است. به نظر شما چه اتفاقي براي ما مردم افتاده كه مدام با خشونتهاي كلامي به جان هم ميافتيم؟من هم در اثر تجربه و هم به خاطر تحقيقاتي كه انجام دادهام دريافتهام كه عمل تحقير ديگران و فحاشي به آنها به منظور كوچك كرد نشان فقط از يك گروه آدم برميآيد يعني آدمهاي تحقير شده. براي من اصلا قابل قبول نيست كه آدمي كه براي خودش به عنوان يك انسان ارزش و معنا قائل است حاضر شود ديگران را له كند. چه با بدنش و چه با زبانش. كساني ميتوانند ديگران را تحقير كنند كه بيمارند پس حتما بايد درمان شوند، يك فرد عصبي و داراي سوءظن بايد درمان شود.
درمان اختلالاترواني بسيار مهم است ولي ما متاسفانه به اين موضوع اهميت نميدهيم اما مثلا وقتي زخم معده داريم هر كاري براي بهبودمان انجام ميدهيم. در واقع ما براحتي از كنار اختلالات رفتاري ميگذريم و مثلا ميگوييم فلاني آدم خوبي است اما فقط عصبي است، بدون اينكه توجه كنيم اين عصبانيت ميتواند به چه مسائلي ختم شود. يك آدم عصباني بايد ياد بگيرد كه خشمش را كنترل كند. من در مشاورههاي پيش از ازدواج به سلامت روان دختر و پسر خيلي اهميت ميدهم.
عصبانيت خارج از كنترل را ميتوان درمان كرد هم با دارو و هم با مشاوره درخصوص الگوهاي غلط رفتاري در دوران كودكي. مشاوره افراد را آگاه ميكند يعني اگر چه نميتوانند به دوران كودكي برگردند و آن صحنهها را اصلاح كنند، اما ميتوانند از اثرات سوء اين الگوها خود را برحذر دارند.
ما آدمها در زندگي بايد به دنبال حل مساله باشيم نه اينكه به خشونت به عنوان سريعترين راه متوسل شويم. شما وقتي با كسي درگير شويد مطمئن باشيد سمومي كه وارد بدنتان ميشود خيلي بيشتر از آني است كه به طرف مقابل دست ميدهد. براي همين به خاطر آرامش خودمان هم كه شده بايد از توسل به خشونت پرهيز كنيم.
بله و به قول آن حديث معروف، خشم اولش ديوانگي و آخرش پشيماني است. اما خانم نوابينژاد! خشم به عنوان يكي از ويژگيهاي موجود زنده، حسي اجتنابناپذير است. لطفا بگوييد تا چه حد از عصبانيت طبيعي است.عصباني شدن يك وضعيت نامطبوع هيجاني است ولي طبيعي است چون همه آن را تجربه ميكنند. ما وقتي عصباني ميشويم كه با يك ناكامي روبهرو شدهايم. افسردگي هم خودش را ميتواند با دو شكل نشان دهد يكي با سكوت و در خود فرو رفتن و يكي با خشم و عصبانيت و فرياد زدن.
ابتدا بايد ببينيم چرا يك فرد عصباني ميشود و چرا آستانه مقاومتش تا اين حد پايين است. در واقع خود عصباني شدن يك پديده طبيعي است چون همه آدمها آن را در طول زندگي تجربه ميكنند، اما مهم اين است كه اگر اين عصبانيت در حد جنون است، فرد بيمار محسوب ميشود و نياز به درمان دارد. اما در اكثر موارد تكنيكهايي وجود دارد كه فرد ميتواند بياموزد و استرس و خشمش را كنترل و مديريت كند.
گفته ميشود محدوديت و محروميت قائل شدن براي آدمها در زندگي از مصاديق خشونت است كه به نظر من ما زنان ايراني، مسلمان و بويژه خاورميانهاي اين موضوع را خوب درك ميكنيم. به اعتقاد من دادن حق طلاق به مرد، نگاه به زن به شكل يك دارايي، تمكين زن از مرد و... واژهها و مواردي است كه در قانون و فرهنگ ما سببساز بروز خشونت ميشود. شما با من هم عقيده هستيد؟نه كاملا به صورت صد در صدي موافق نيستم، اما در عين حال با بخشي از گفتههاي شما همعقيدهام. مساله تمكين، طلاق در دست مرد يا تعدد زوجات جزو قوانين شرع است و قوانين ما نيز به علت نشأت گرفتن از شرع به چنين مواردي توجه كرده است. پس مواردي كه مربوط به شرع ميشود در آن بحثي نيست اما در اين كه خيلي از اين قوانين را ميشود تلطيف و اصلاح كرد، شكي نيست.
پس حقوقدانان و علما و دانشمندان ما ميتوانند با دست بردن در اين قوانين وضعيت خشونتآور آنها را از بين ببرند همچنين از طريق فرهنگسازي باعث بالا رفتن دانش و آگاهي مردم بشوند. ما الان در اين دو بخش مشكل داريم و اين همان مشكلاتي است كه شما به آن اشاره ميكنيد.
ما نيازمند قانون حمايت از خانواده به معناي واقعياش هستيم تا همه اعضاي خانوده را در بر بگيرد و نه فقط مردها را. اگر قانوني فقط به مردها توجه كند وزن و فرزند را ناديده بگيرد مسلما سبب خشونت عليه خانواده ميشود. ما هيچ قانوني درباره حفظ حقوق مادر نداريم با اين كه در دين و فرهنگمان مدام از مقام و جايگاه مادر حرف ميزنيم.
همه اينها به خانواده آسيب ميزند. قانون بايد فضاي خانواده را براي تمام اعضا به فضايي امن و دوستداشتني تبديل كند.
به اعتقاد من برخي قوانين سبب دلهره زنان و فرزندان ميشود چون آنها آيندهاي نامعلوم را پيش روي خود ميبينند.
وقتي امنيت ما از دست برود و ما احساس ناامني كنيم جاي آن را خشونت ميگيرد. در اين موضوع، بحث فرهنگسازي نيز خيلي بااهميت است. زن در جامعه و در رسانههاي ما بايد هميشه مورد تكريم باشد. تمام مردان بزرگ عالم در دامان همين زن تربيت شدهاند، چون زن نقش تربيتكنندگي دارد و البته گاه اشكال اساسي از خود ما زنهاست چون ما پسرها را خشونتطلب و دخترانمان را خشونتپذير تربيت ميكنيم. ما بايد دختر و پسرمان را با عزت و كرامت تربيت كنيم تا نه آن به سمت خشونت عليه همسرش برود و نه اين خشونت را بپذيرد.
زن و مرد بايد روش درست برخورد و رفتار با همسر را ياد بگيرند تا فضاي خانه به فضايي امن، شيرين و شاد تبديل شود.
مدتي است مركز امور زنان رياست جمهوري لايحهاي با عنوان لايحه امنيت زنان را در دست تدوين دارد تا در صورت تصويب نهايي، براي مرداني كه عليه زنان دست به خشونت خانگي ميزنند، مجازات كيفري تعيين شود.آيا شما با تدوين چنين لوايحي موافقيد و اساسا مجازات كيفري را راهحل پيشگيري از خشونت ميدانيد؟به نظر من نه به همان اندازه كه وقتي زن به دست مرد در خانه كتك بخورد، بنيان امن خانواده به خطر ميافتد وقتي مرد به عنوان پدر، متحمل مجازات كيفري شود بنيان امن خانواده متزلزل ميشود. مجازات مرد خانه نميتواند كمككننده باشد و هدف مقدسي كه ما براي خانواده در نظر داريم را تامين نميكند.
اينگونه قوانين درست مثل اين است كه بعضي از همكاران ما به زنان كتكخورده ياد ميدهند كه آنها هم شوهرانشان را بزنند، اما مگر زندگي صحنه جنگ است؟ اينجا خانواده است؛ يك فرزند در اين ميان مشغول بازي است، آن ديگري گوشهاي خوابيده، كسي ديگر مشغول ناهار خوردن است. مگر ميدان جنگ است كه ما زن را قوي كنيم تا شوهرش را بزند و مرد هم جريتر شود و خشونت را بيشتر كند؟
در واقع فرهنگ بايد اصلاح شود. اين نگرش قديمي و كهنه مردسالاري به عنوان جنس برتر بايد از بين برود. به نظر من بايد در زندگي از آموزههاي قرآن درس بگيريم چون هيچ سند دنيوي مثل قرآن نتوانسته جايگاه زن و مرد در خانواده را تبيين كند، آنجا كه ملاك برتري را تقوي ميداند و تاكيد ميكند كه زن و مرد از يك ريشه و جوهر هستند.
اشكال كار ما اين است كه دستورات خدا را هم اجرا نميكنيم. چه سودي دارد كه مرد، زنش را بزند، او را كبود كند و تازه اگر زن جرات داشته باشد به كلانتري برود و پرونده را به پزشكي قانوني ببرد؟ آيا اينها در شأن يك خانواده است؟
يك مرد به عنوان مدير خانواده چهقدر بايد احساس حقارت كند كه وجود او در خانواده، خانواده را به اينجا كشانده؟
گاهي اوقات اوضاع به گونهاي ميشود كه بچهها براي شهادت عليه پدر به محكمه ميروند. به نظر من ارزشهاي خوب اسلامي را بايد در جامعه پياده كنيم و فرهنگ و آگاهي مردم را بالا ببريم.
مرد و زن حق ندارند در چارچوب خانواده هيچ نوع تعدي عليه يكديگر داشته باشند. اگر خانوادهاي براساس انصاف، احترام، عزت، تكريم و تقوا بنا نشود ، نميتواند رسالت اصلي خود كه تربيت و رشد و تعالي است را انجام دهد.
قوانين بسيار مهم است اما در چارچوب خانواده، اخلاق است كه حكم ميكند. در هيچ قانوني در دنيا ما با اصطلاحاتي چون بخشش، گذشت، وفاداري و تكريم روبهرو نميشويم، اما كم نيستند زناني كه با تكيه بر همين امور اخلاقي، چارچوب خانواده را حفظ ميكنند.
درواقع اين اخلاق است كه ميتواند خانواده را در مقابل شكست و خيانت حفاظت كند. مردي كه به هر شكلي به خانواده خيانت ميكند و زني كه پايش را به خطا ميگذارد، مفهوم خانواده از بين ميرود و ديگر اين كانون، يك مأمن و پناهگاه عاطفي نخواهد بود تا ما با غمها و شاديها و موفقيتهايمان سراسيمه وارد آن شويم و گزارش بدهيم.
خانوادهاي كه گرفتار خشونت شده و به قول شما در آن يك جنگ تمامعيار بهپاست، آيا اميدي هست تا با مشاوره و رفتاردرماني به حالت عادي برگردد؟به نظر من، براي اين منظور در خانوادهها بايد كارهاي زيادي صورت بگيرد. اول بايد دولت فضاي امني ايجاد كند تا نه مثل غربيها، فضايي براي تجمع زنان كتكخورده، بلكه محلي براي نجات دادن زنان از دست مرداني كه وحشيانه به جان آنها افتادهاند، به وجود بيايد تا سلامت آنها بيش از اين به خطر نيفتد و شرايط آرام شود.
مشاوره براي چنين خانوادههايي الزامي است، همچنين درمان اختلال شخصيت براي زن يا مردي كه بيمار است. همين طور اين زن و مرد بايد در روابطشان با همديگر همينطور در روابطشان با ديگران مشاوره شوند. من قطعا كسي را كه ديگران را تحقير ميكند و كتك ميزند،سالم نميدانم و معتقدم كه بايد كمكهاي درماني بگيرد، اما اولين گام اين است كه در اين خانهها، آرامش بيايد و افراد به صورت موقت از هم دور شوند، چون گاهي اوقات زندگي كردن با بعضي از اين آدمها خيلي خطرناك است و كم نيستند زنان و كودكاني كه بر اثر اين خشونتها از بين رفتهاند.
همه كساني كه شما را ميشناسند به حضور شما در جامعه زنان افتخار ميكنند. شما با بيش از 70 سال متعلق به دورهاي هستيد كه دختران را عمدتا از تحصيل محروم ميكردند و با زور در خانه نگه ميداشتند، اما بيشك شما كه مراحل رشد و ترقي را پشت سر گذاشتهايد، در خانوادهاي با فرهنگ رشد كردهايد. چطور شد كه شما خانم نوابينژاد، ما در مشاوره ايران شديد؟هر وقت كسي در اين باره از من سوالي ميكند، در مرحله اول ميگويم كه من خدا را خيلي شكر ميكنم، چون قطعا اين يك توفيق الهي براي من بود و كمترين شكي در اين باره ندارم و دوم خانواده يعني پدر و مادرم. آنچه از نظر اهميت علم و ايجاد انگيزه براي كسب معلومات و دانش است، من از پدرم دارم. خانه دوران كودكي من بسيار بزرگ و با يك حياط وسيع بود كه حيوانات اهلي در ته باغ زندگي ميكردند و من به خاطر همه اينها، دوران كودكي شيرين و شادابي داشتم. در خانه ما، اكثر اتاقها مجهز به كتابخانه بود و ما با كتاب مانوس بوديم.
يادم هست كه در دورهاي بايد كتابهايي را هر روز حتي چند صفحه ميخواندم و هر شب پدرم از ما ميپرسيد كه چه چيزي از آن ياد گرفتم. همين باعث ايجاد انگيزه در من و عشق به درس خواندن شد.
اما اينكه مرهون مادرم هستم، به اين علت است كه او از پدر من بسيار مذهبيتر بود و ما را با مذهب آشنا كرد. ما يك خانواده پرجمعيت سنتي بوديم كه در محدوده سهراه امينحضور كوچه آبشار بازارچه حاج اميرآقا كه به اسم پدر من است و هنوز كاشي آبياش وجود دارد، زندگي ميكرديم. مادرم اخلاق و معنويت را به ما آموخت و بيشتر از هر معلمي ايشان در بستر عشق و محبت و احترام به ما درس زندگي داد.
بقيه خواهرها و برادرها هم مثل شما پيشرفت كردهاند؟خواهر بزرگم كه فرزند اول خانواده است، متخصص زنان و زايمان است. برادرم هم تحصيلات عاليه داشت، اما سه خواهر ديگرم بعد از ديپلم ازدواج كردند و من كه بچه آخر بودم، به خاطر علاقه خودم و محبت و ديد باز و سعهصدري كه پدرم داشت، ادامه تحصيل دادم.
البته زماني كه تحصيلم تمام شد و وارد بازار كار شدم، واقعا بايد بگويم كه همسرم نقش فوقالعاده مهمي در زندگي من داشت و دارد و خدا خيرش بدهد كه هميشه كمك و همراه و همدل من بود. من دو پسر دارم كه آنها هم نسبت به من همين حالت را دارند كه از اين جهت هم ممنون خداوند هستم. يك عروس و يك نوه هم دارم.
من هم معتقدم شما مورد لطف خداوند قرار گرفتهايد، چون اينكه يك انسان در چه خانوادهاي به دنيا بيايد، انتخابي نيست؛ بلكه شانس و لطف خداوند در آن دخيل است. مسلما شما در زندگي خانوادگيتان هيچگاه خشونت را تجربه نكردهايد، درست است؟من در خانواده خودم هيچگاه خشونت را تجربه نكردهام و از دوران كودكيام تا به حال اصلا چنين مواردي را به ياد ندارم. الان مراجعاني دارم كه ميگويند پدرم فوقالعاده مذهبي است و صبحها ما را با كتك براي نماز صبح بيدار ميكند، ولي من اصلا اين موضوع را نميتوانم درك كنم، چون ايجاد رابطه با خدا، بسترش از عشق و خواستن و محبت است.
من خدا را بسيار سپاسگزارم كه هيچ وقت چنين مواردي را تجربه نكردهام و حرفهاي به عنوان مشاوره دارم كه به آن عشق ميورزم. من دنبال برقراري آرامش در خانوادهها هستم؛ همان چيزي كه خودم تجربهاش كردم و ميدانم كه چه نعمتي است.
پس نتيجه ميگيريم شما در زندگيتان هيچگاه خشونت نديدهايد و خشونت نكردهايد.بله.
يادتان هست آخرين باري كه نتوانستيد خشمتان را مديريت كنيد چه زماني بود؟از خيلي وقت پيش ياد گرفتهام كه در اوج عصبانيت كاملا آگاه باشم كه چه چيزي ميگويم و چه رفتاري انجام ميدهم. مواردي بوده كه خيلي عصباني شدهام و احساس كردم كه حقم تضييع شده، ولي به لطف خدا آن موقع هم كلامي از زبانم درنيامده كه بعد پشيمان شوم يا حركتي كنم كه مدتي بعد خجالتزده باشم.
همه ما ميتوانيم اين را ياد بگيريم البته اگر خشونت نديده باشيد، خودتان كتك نخورده باشيد و در فضاي كتك و جنجال نبوده باشيد. البته اگر هم خشونت ديده باشيم باز هم ميتوانيم ياد بگيريم كه بر خشممان غلبه كنيم، چون خوشبختانه تا انسان نفس ميكشد و سلولهاي خاكستري مغزش كار ميكند ميتواند ياد بگيرد. يادگيري موجب تغيير رفتار ميشود. يعني خشم از بين نميرود اما اين خشم تحت كنترل قرار ميگيرد.
از صحبتهاي شما برميآيد كه خشونت در اجتماع را تجربه كردهايد. درست است؟بله. مگر ميشود در جامعه خشونت را تجربه نكرد؟
هرجايي كه حقوق فرد تضييع شود و هرجا كه انسان به يك مانع غيرمنطقي برخورد كند، دچار خشم ميشود منتها بايد اول خشم را مديريت كند و بعد در آرامش به فكر حل مساله باشد. ما بايد به دنبال يافتن راه حل براي مشكلات باشيم و اگر خودمان نميتوانيم، از افراد خوشفكر و مورد اعتماد كمك بگيريم.
لازم است گاهي اوقات ما از بروز خشم پيشگيري كنيم كه به نظر من در روابط زناشويي حتما ميتوان پيشگيري كرد و البته به شرطي كه زن و مرد سلامت باشند و اگر هم بيمارند خودشان را درمان كنند.
دوست دارم در چند جمله به همه ما يك درس زندگي بدهيد.درس زندگي نميتوانم بدهم، اما ميخواهم از تجربيات خودم حرف بزنم و آن اينكه در روابط انساني كه بيشترين و متنوعترينش در خانواده است، بيش از هرچيز اخلاق حاكم است. من اعتقاد راسخ دارم كه در قوانين خانواده براي احساس امنيت كل اعضا و نه فقط مرد بايد تجديدنظر كلي صورت بگيرد و اعتقاد راسخترم اين است كه ما به بچههايمان و رسانهها به مردم، ارزشهاي اخلاقي را ياد بدهند تا اخلاق در تمام روابط زندگيمان چه به صورت عام و چه به صورت خاص در خانواده حاكم شود.
و آخرين جملهاي كه هميشه دوست دارم بگويم اينكه هميشه خداوند را حاضر و ناظر بر افكار، احساسات و اعمالمان بدانيم.
منبع: جام جم