هنوز زمان زیادی نیست که مرز ایران را رد کرده ایم، تنها 26 کیلومتر جلوتر، وقتی از پیچ و خم های کوه کوپت داغ گذر می کنی، کم کم شهری نمایان می شود که از دور خودنمایی می کند و مثل یاقوتی سرخ در دل کویر قره قوم می درخشد.
به گزارش «روزگارنو»، معماری شهر از دور ،شهر لاس وگاس را برایم تداعی کرده و جلوتر می رویم.از راننده درباره جاده می پرسم،می گوید:"مسیری که الان در آن هستیم،مسیر معروف جاده ابریشم در قدیم می باشد".جاده ابریشم! درباره اش زیاد خوانده ام. در ولقع شبکه راههای به هم پیوستهای بمنظور بازرگانی در قاره آسیا بوده که خاور و باختر و جنوب آسیا را بهم و به شمال آفریقا و خاور اروپا متصل میکرده است.در این میان شهرهای گذرگاه نیز به دلیل داشتن کاروانسرا، محل استراحت مسافران بوده و همین باعث رونق زیادی در این شهرها بوده است.کم کم دیواره های شهر کنار رفته و ساختمانها مشخص می شود.شهری کوچک ولی پر از هیاهو!
اینجا را عشق آباد می نامند و براستی که نامش برازنده اش است.عشق آباد، به عنوان پایتخت سیاسی ترکمنستان محسوب شده و ضمنا مرکز استان بالخان نیز می باشد.
نام عشقآباد در قدیم «اَشکآباد» بوده است و آن را برگرفته از نام ایرانی «اشک یکم» (سردودمان سلسله اشکانیان) به همراه واژهٔ فارسی «آباد» دانستهاند.اما به مرور زمان اسم آن تغییر یافته و از "اشک آباد" به "عشق آباد" تبدیل شده است.
در تاریخچه شهر آمده: این شهر در سال 1881 توسط نیرهای اشغالگر روسیه به اشغال در آمد. نام اين شهر در سال 1920 با روي كار آمدن بلشويكها به «پالتارسك» تغيير يافت و پس از تشكيل جمهوري شوروي سوسياليستي تركمنستان در سال 1924 و الحاق آن به اتحاد جماهير شوروي نام سابق آن يعني عشق آباد دوباره در سال 1927 اعاده شد و طي 10 سال به سرعت توسعه يافت.
در ساعت 1 و 17 دقيقه بعد از نيمه شب روز 6 اكتبر سال 1948 زمين لرزهاي به شدت 9 تا 10 درجه ريشتر در عشق آباد به وقوع پيوست كه در نتيجه آن شهر تقريبا با خاك يكسان شد. از جمله قربانيان اين زمين لرزه خانواده رييسجمهوري سابق تركمنستان آقاي صفرمراد نيازف بود. آقاي نيازف در آن زمان كودكي 8 ساله بود و تنها كسي از اعضاي خانواده بود كه از زمين لرزه جان سالم بدر برد.
پس از زمين لرزه شهر به تدريج باز سازي شد. در سالهاي دهههاي 50 و 60 قرن بيستم ميلادي دراين شهر آكادميعلوم تركمنستان، دانشگاه دولتي تركمنستان (دانشگاه مختومقلي كنوني)، پژوهشكدههاي علميو تحقيقاتي، تئاترها و موزهها تاسيس گرديد.
با توجه به این پیشینه تاریخی و سراسر بدشانسی، اما چیزی که من در این کشور می بینم،همگی فرهنگ و تمدن است و اثری از آن زلزله خانمان سوز نیز به چشم نمیخورد.گویا مردم این خطه افراد پرتلاشی هستند که گذشته تلخشان، بر زندگی امروزشان تأثیری نداشته و با انرژی فراوانی در جهت ساخت کشورشان قدم بر می دارند.
براساس آمار رسميجمعيت عشق آباد هم اكنون 607800 نفر بوده و وسعت آن تقريبا30 هزار هكتار است.
گشتی در اطراف شهر می زنیم.
از دور مقبره ای نظرم را به خود جلب می کند.از راننده درباره آن می پیرسم، می گوید:"مقبره چنگیز خان،جنگجوی قرن 14 میلادی" گویا در زمان حیات چنگیز خان این منطقه جزو قلمرو وی محسوب شده و آرامگاهش را نیز در همین مکان قرار داده اند.
البته روایات متعددی درباره این مکان نقل کرده اند.مثلا عده ای معتقدند تا سال 1941 کسی نمی دانسته چه کسی در این مقبره به خاک سپرد شده است.سرانجام قبر توسط کارشناسان و باستان شناسان نبش شده و جسد مردی با قدی بسیار بلند و دارای موهای قرمز رنگ
مواجه شده اند.آثاری که در اسکلت وی باقی مانده،دال بر لنگ بودن اوست. از این رو این مکان را به آرامگاه تیمور لنگ نسبت داده اند.دو روز پس از انتشار این خبر در سراسر جهان، آلمانهای نازی به اتحاد جماهیر شوروی حمله کردند.
پس از دیدن این مقبره که با کاشی های فیروزه ای رنگ تزئین شده بود، جاده ابریشم را به سمت جنوب شرق ادامه دادیم.
در این راه و در میان کوه های حاشیه ای و هم مرز با کشور همسایه قرقیزستان، گروهی عشایر زندگی می کنند که هنوز به کار دامپروری مشغول بوده و چهارپایانشان را در میان علفزارهای اطراف سیر میکنند.اینجا صحرای تاکلاماکان نامیده اند.کوه تیان شان نیز کمی آنطرف تر به چشم می خورد.برایم عجیب است که این قوم عشایر شتر نیز پرورش داده و از آن بهره مند می شوند.
وقتی با مردم عشایر صحبت می کنم،پسری 16 ساله جلوتر آمده و خود را معرفی میکند.او درباره مهارتش در تیراندازی و شکار گفته و با افتخار 2 بار در مسابقات محلی رتبه اول را کسب کرده است.لقبش را "عقاب" نامیده اند.از عشایر خداحافظی می کنیم، و به مسیرمان ادامه می دهیم.
براساس كشفيات باستانشناسي سكونت در عشقآباد از اواخر سده اول قبل از ميلاد آغاز شده است، ولي در اراضي شهر عشق آباد كنوني از آثار معماري آن دوره چيزي برجاي نمانده است.ولی به هر حال آثار قدیمی نیز به چشم می خورد.نمونه آن کاروانسرایی است که به روایتی متعلق به 1000 سال پیش بوده و با وجود ناخوشی های زمانه، هنوز هم پابرجاست.دریاچه ای که در کنار این کاروانسرا واقع شده از سرمای شدید ماه مه یخ زده است.مردم محلی این جا را "یخچال قرقیزستان"-کشور همسایه- می نامند.
سرمای اینجا استخوانهایم را به لرزه درآورده و تاب ماندن ندارم.پس از راننده می خواهم که سریعتر این مکان را ترک کنیم. پس از یک ساعت و نیم تاختن در دل بیابان و گذشتن از کوه های سنگی و شنی این ناحیه، به خانه هایی پرت در این منطقه برمیخوریم.خانه هایی که می گویند، برای مسلمانهاست.اما چرا اینجا، آنهم در وسط بیابان؟!شخصی در این ناحیه به چشم نمی آیند.پس محل را بدون توقف ترک کردیم.
فکرم مدام پیرامون زندگی مسلمانان دنیا می گردد.به تجربه طی سفرهایی که تاکنون به تمام دنیا داشته ام، بجز ایران که همگی مسلمان بوده و تفاوتی میان مذاهب در کشورشان نسیت، مسلمانان در تمام کشورهای دنیا، مردم مظلومی هستند که به اجبار یا از سر ناچاری به نقاط پرت سفر کرده و در آنجا سکنی می گزینند.
بلاخره پس از 2 ساعت در جاده ای که کم کم از حال بیابانی به سبزی می گراید، به منطقه ای می رسیم که راننده آنرا "اجاق چین" می نامد.از تعجب چشمانم گرد شده و به اطراف می نگرم.ما تنها 4 ساعت از سردترین ناحیه قرقیزستان فاصله گرفیتم و حال در قلب اجاق چین هستیم .اینجا گرمای آزاردهنده ای دارد.باورکردنش برایم کمی سخت است،اما یقین دارم که خداوند به زیبایی می تواند این سرما و گرما را در کنار هم بچیند.
گرما نیز اجازه نمی دهد تا زیاد در این مکان بمانم .پس عزم رفتن می کنم و مجددا جاده را پیش می گیریم.کمی خسته شده ام، اما زیبایی های این منطقه نمی گذارد تا بخوابم.جنگلهای زیبا و انبوه در میانه راه، نظر هر بیننده ای را به خود جلب می کند.
در بین مسیر از راننده درباره مقصد بعدی می پرسم.می گوید"غار،می خواهیم به غار برویم".از این خبر زیاد خوشحال نمی شوم چون از کودکی با غارها رابطه خوبی نداشتم.
اما باید اعتراف کنم که زمانی که به آنجا رسیدیم، نظرم به کلی درباره غار تغییر کرد.اینجا آنقدر زیبا و دیدنی است که ساعتهاست من را مجذوب خود کرده است.
مجموعه غارهای Mogao با نقاشی های دیواری و مجسمه های قدیمی، هر انسانی را مسحور می کند.این مکان توسط راهبه ای در سال 1900 کشف شده و به همراه آن تعداد زیادی از نسخ قدیمی نیز پیدا شده است.از جمله این نسخ، کتابچه ای متعلق به دولت چین بوده است که در قرن نهم با الماس نگاشته شده و به عنوان اولین نسخه چاپی کتاب در دنیا در این مکان نگه داری می شود.
کم کم سفر رو به پایان است و باید با این مکان جادویی خداحافظی کرد.به هنگام گذر از جاده برای رسیدن به شهر، از مناطق حفاظت شده محیط زیست نیز عبور می کنیم .هنوز هم در جای جای این منطقه دیده بانی های قدیمی متعلق به قرن چهاردهم میلادی و زمان تردد در جاده ابریشم به چشم می خورد.
گشت وگذار در شهر را به سفر بعدی موکول می کنم.اما در همین چند ساعت که در شهر بودم متوجه شدم که مردم این خطه آداب و رسوم خاصی دارند.مثلا به عنوان نوشیدنی، چای با طعم گل سرخ که به آن "گل محمدی" می گویند، میل می کنند.از غذاهای سنتی و اصیل منطقه نیز میتوان به کباب بره اشاره کرد.