از مولانا به یادگار دارم از شانزده سال که می گفت که خلایق همچو اعداد انگورند عدد از روی صورت است چون بیفشاری در کاسه ای آنجا هیچ عدد نیست (مقالات شمس )
اما مولانا برای در کاسه شدن این خلایق محدودیت قائل میشود دانه های انگور برای در کاسه رفتن، اتحاد و شیره شدن و شیرین شدن باید رسیده باشند از دیدگاه مولانا کفر اصرار بر نارس ماندن است و آنگاه کفر سرد.
از جوانههای تاک تا رسیدن تاکستان، دانه های انگور از غورگی کفر تا شیرگی ایمان در حرکتند. پس کفر غوره بودن نیست، غوره ماندن است.
غوره های نیک کاخر قابلند از دم اهل دل آخر یکدلند
سوی انگوری همی رانند تیز تا دویی بر خیزد و کین و ستیز
نتیجه اینکه حرکت و پویندگی به سوی رشد و تکامل را ایمان می خواند!
اما اگر خوشههای انگور را دیده باشید در انتهای خوشه معمولا چند دانه دیده میشود که هرگز شیرین نمی شوند و بسیار سفت و ترش باقی میمانند حتی اگر هفت پاییز برآنها بگذرد.
دانه های سنگ بسته، دانه هایی که در حالت خامی و غورگی باقی ماندهاند و خداوندگار این سکون در خامی را کفر میداند و آنگاه اصل کفر.
دانه ای کو سنگ بست و خام ماند در ازل حق کافر اصلیش خواند
اما خامی چیست که مولانا کفر را، در نهایت نارس ماندن و خام ماندن و خام را کافر اصلی مینامد. جواب با خود او:
سختگیری و تعصب خامی است تا جنینی کار خون آشامی است
تعصب و نگاه بسته به مسائل اعم از مادی و معنوی قابلیت رشد را از انسان میگیرد و او را به انزوای فکری دچار میکند. و در نهایت چنین انسانی از رسیدن به کاخ کمال بازمیماند
این جهان همچون درخت است ای کرام ما براوچون میوه های نیم خام
سخت گیرد خامها مر شاخ را زان که در خامی نشاید کاخ را
چون بپخت و گشت شیرین لب گزان سست گیرد شاخ ها را بعد از آن
تفاوت بزرگی در دیدگاه مولانا با ما وجود دارد؛ از دید او انسان در آغاز در اوج کفر است. کودکان کافر تنها در پویش و حرکت خود باید دست از این کفر بردارند تا لایق یگانگی در دنیای انسانیت شوند! همه خطاهای بزرگ و کوچک انسان را پویشی به سوی ایمان میداند؛ ایمانی که تنها در بلوغ اندیشه و ترک تعصب و ناپختگی نهفته شده است.
هادی پیرایی / وبلاگ سیب و گندم