سالهای دهه هفتاد، سالهای عجیبی برای مردم ایران بود؛ در آن سالها، لایههای زندگی اجتماعی در ایران در حال تغییر بود و مردمی که هشت سال جنگ تحمیلی را همراه با داغ عزیزان و ویرانی خانهها و سختیهای آن چشیده بودند، هماکنون به دروازههای تازهای رسیده بودند تا تجربههای جدیدی داشته باشند.
به گزارش «تابناک»، هنگامی که تری ونهبلز و تیم ملی فوتبال استرالیا با کلی شانتاز خبری در هشتم آذر ماه سال ۷۶، راهی کشور خطرناکمان (به زعم ایشان!) شدند، شاید بسیاری از ما دوست داشتیم، پاسخشان را به زبانی بدهیم که برای نشان دادن مهارتشان در آن به سرزمینمان میآمدند، چراکه پس از نزدیک به یک دهه سختی جنگ، اینک فرصتی یافته بودیم تا مردم با خیال آسوده، گونههای دیگر زندگی را دریافته و خود را در میدانهای دیگر بیازمایند.
خلاصه آن که همپای همه نمادهایی که در آن سالها، به ایرانی حس فتح دروازههای جدید جهانی را میداد، تیم سیبیلوی محمد مایلی کهن با علی دایی، خداداد عزیزی، کریم باقری و احمد عابدزاده و بسیاری دیگر از نام آشنایان، بزرگترین افتخار فوتبالی ایران را پس از پیروزی انقلاب به دست آورد تا آن تیم به یادماندنی و ستارههایش، جای خود را در دل و یاد مردم به عنوان یکی از همان نمادها باز کند.
شاید هماکنون و از نگاه خیلیها، تیمی که پیش از بازی نذر صلوات و پس از هر گل، سجده میکرد و دعای ملت ایران را پشت سر خود داشت، با اصول حرفهای فوتبال روز نخواند که قطعا هم نمیخواند؛ اما چه خوب و چه بد، همان تیم با مربی مذهبیاش، تا کنون بلندترین قله افتخار فوتبال ایران را به دست آورده و با گذشت پانزده سال (از روز هشتم آذر) همچنان ایرانیها از آن با افتخار و به عنوان «حماسه ملبورن» یاد میکنند و آن بازی را نماد تلاش بیاندازه و شمار غیرت ملی، افتخار و فوتبال ناب ایرانی میدانند.
گذشته از بازی به یاد ماندنی و موقعیت خاطرهانگیز آن و رستگاری در پایان بازی، بیگمان شمار کم افتخارات تیم ملی در این سالها، دلیل اصلی این باشد که همچنان بازی ایران و استرالیا، نقطه اوج فوتبال ما در سی سال گذشته بوده است؛ چنانکه شاید پس از این بازی، پیروزی برابر آمریکا و راهیابی به جام جهانی ۲۰۰۶ هم از افتخارات بزرگ فوتبال ما باشد، ولی هیچ یک به مانند این بازی در یاد ایرانیها ماندگار نشد.
* اما چه شد که هشتم آذر ۷۶ از یاد ایرانیها نرفته و نمیرود؟! * چگونه میشود، پس از پانزده سال، هیچ یک از تیمهای ملی ایران در دورههای گوناگون، استواری و انرژی تیم سال ۹۸ را نداشتهاند؟ چرا نسل فوتبال ما در سال ۹۸ هنوز «نسل رؤیایی» شناخته میشوند و هنوز هیچ یک از تیمهای ملی، نتوانستهاند، جای آن تیم را در یادهای مردم بگیرد؟ سالهاست این پرسشها، اذهان فوتبالدوستان ایرانی را آزار میدهد؛ تیمی که روزگاری خود را به قله فوتبال آسیا رساند و قدرت برتر این قاره بود، در سراشیبی سقوط قرار گرفت؛ چنان که نه تنها اکنون این تیم، نماد غرورآفرین در میان ایرانیها شناخته نمیشود که سلطه مطلق ژاپن و کره جنوبی و استرالیا را پذیرفته و دیگر بازی با لبنان و ازبکستان هم لرزه بر اندام ما میاندازد؛ یعنی پرپر شدن رؤیای جهانی شدن فوتبالمان که میرفت محقق شود اما رفته رفته نابود شد!
بیگمان، یکی از دلایل پیروزی تیم دهه هفتاد و ماندگاری آن در یاد ایرانیها، این بود که این تیم، به گونهای برونداد زندگی اجتماعی ما ایرانیها در یک دهه گذشتهاش بود. کشوری که برای پاسداشت خاک خود، قهرمانیها و از جانگذشتگیها کرده و روحیه غیرتمندانه در آن نهادینه شده بود، تیم ملی هم داشت که به آن افتخار میکرد. کمتر کسی است که به یاد نداشته باشد، علی دایی با طحال پاره در بازی با بحرین، بیست دقیقه بازی کرد یا در همان سال هفتاد و شش، احمدرضا عابدزده به رغم مصدومیت شدید، دلاورانه در برابر توپهای ژاپنیها ایستاد؛ سر بانداژ شده علی دایی، یکی از همان نمادهای پیروزی است که مدتهاست رنگ باخته؛ نه اینکه مصدوم نداشتهایم که شاید دلاورانه نجنگیده و البته اسیر حاشیه شدهایم.