تعريف بيتفاوتي سياسي چيست و آيا اكنون با چنين پديدهاي در ايران در جامعه ايران مواجهيم؟
خوب است پيش از آنكه مفهوم سلبي اين پديده را بگوييم، وجه اثباتي آن و تعلق خاطر و دلبستگي يا باتفاوتي را بشناسيم.
چه جامعه يا چه فردي بيتفاوت نيست؟ وقتي سخن از دلبستگي و تعلق ميگوييم، ما بايد در اين باره به سه ركن توجه كنيم:
1. موضوع تعلق چيست؟
2. رابطه تعلق چيست؟
3. چه كسي تعلق پيدا ميكند؟
كسي كه به چيزي يا پديدهاي تعلق پيدا ميكند، از چه منظري احساس وابستگي دارد و به چه منظوري و در چه ظرف زماني و مكاني به آن تعلق دارد؟
اگر انسان «تعلقگر» را در ميان اين سه ركن ببينيم، مفهوم تعلق و وابستگي يا «بيتفاوتي» را درمييابيم.
انسان در دو حوزه ميتواند نسبت به چيزي يا پديدهاي احساس دلبستگي پيدا كند. اين حس در حوزه معنوي، فكر، فضليت، انديشه، جنبههاي اعتقادي است و «بايدهاي متعالي» كه در ذهن و ضمير فرد شكل ميگيرد.
محور دوم تعلقگرايي و وابستگي انسان و حس دلبستگي انسان، برميگردد به حوزه مادي و ناسوتي و جنبه دنيوي معيشتي، شايد هم جنبههاي غريزي؛ آنچه فصل مشترك عموم انسانهاست.
در اين دو حوزه، دلبستگيها كمي بايد باز شود.
گمان ميكنم ابتداييترين توجه و دلبستگي و تعلق انسان، همان مراتب تعلقات و تمنيات در حوزه زندگي و معيشتي اوست.
انسان موظف، تكليفي در خانواده و پيرامونش دارد و بايد بتواند از منظر يك عنصر فعال به عنوان يك تكليف، در ميدان پرتزاحم و پرفراز و فرود زندگي به گونهاي حركت كند كه درواقع، بقا و پايداري او را تضمين كند. چون وجه غريزي است و به حيات مادي انسانها تعلق دارد و چه بخواهد چه نخواهد، براي ضرورت حيات، يك امر پايدار خواهد بود. شايد آن را «مورد تعلقترين» سوژه بدانيم، چون احساس حيات و زندگياش را بايد تدارك ببيند. البته حكم كلي نيست. در اين مسير، انسانهايي سراغ داريم كه نادرند و آنقدر در اين زمينه استثنا كم است؛ مثل آنان كه به خودكشي ميرسند و حتي اين مرتبه نازل دلبستگي را هم چشم ميپوشند.
از اينها كه بگذريم تقريبا عموم انسانها، هر آن كس كه به مفهوم ارسطويي (حيوان ناطق) تعلق به دنياي خاكي دارد، در اين حوزه مشترك است و كمتر سخن از كسي بگوييم كه حوزه دلبستگي برايش مطرح نباشد. البته هر قدر كه از مرتبه عادي و نازله و غريزي فاصله بگيريم، انسانها تعلقات ديگري هم برايشان مطرح است.
انسان هر قدر به لحاظ روحي تعالي پيدا كند، سرفصلهايي از دلبستگيهاي معنوي و روحي برايش شكل ميگيرد، به لحاظ كمّي و تأثير انسانها محدودتر ميشود. هر انساني كه در مقام جوانمردي و در حوزه خدمت به همنوعان، كسوت خدمت ميپوشد و هر كس كه در حوزه اخلاقيات و تعلقات روحي به بشريت و ضرورت پاسخگويي پايبند باشد، اين گروه از انسانها، در اين حوزه تعريف ميشوند، اما در حوزه تعلقات ناسوتي، عنصري كه دلبستگي شخص را از خود خارج كند؛ يعني ورود كرده به تعالي؛ تعلق به همسر و فرزند و دوست و پدر و ديگران.
مقدماتيترين مبادي اوليه افتتاح و گشودن وابستگي هاي معنوي است. درواقع، نظير انساني كه موضوع تعلق قرار ميگيرد و به موضوع و پديدهاي غير از خود بينديشد و در برابر اين دلدادگي و دلبستگي، از موضع شخصي خود بگذرد و به سوي او برود، ولو اينكه به منافع شخصياش لطمه بخورد، تا مرز رهبران بزرگ اجتماعي كه حاضر ميشوند همه امكانات و فرصتهاي خود را بذل كرده و در راهر ملت و قبيله و خانوادههاي خود اهدا كنند و ما عاليترين مرحله اين دلبستگي و چسبندگيها را در حركت انبيا شاهد هستيم، اين اوج دلدادگي در حوزه معنوي است. پيامبر خدا(ص) آنگونه كه در قرآن اشاره ميشود، حس دلبستگي و فداكاري و جوانمردياش به اندازهاي بالاست كه خداوند به او نهيب ميزند كه چقدر در اين زمينه اصرار ميروزي؟ حتي از لفظ «حرص» استفاده ميكند.
حالا ميرسيم به بحث بيتفاوتي اجتماعي در جامعه ايران.
گمان ميكنم دلبستگيهاي فرد به جامعه، به تناسب نوع اعتماد متقابل و مناسبات رفت و برگشت ميان جامعه و اوست. «جامعه» طرف سخن با انساني است كه دلبستگي و دلدادگي يا بيتفاوتي خود را اعلام كند.
حال پرسش اين است چه سازمان، چه پديده و يا چه تركيبي، پديدهاي به نام جامعه را نمايندگي ميكند؟ معمولا جامعه، آينه تمامنماي منزلت و هويت خود را انتخاب ميكند يا رهبران، حاكمان.
وقتي نسبتي را كه مردم (انسان) با نظام و حاكميت دارند، بررسي كنيم، ميتوانيم ميزان وابستگي يا عدم وابستگي يا بيتفاوتيها يا باتفاوتيها را بگوييم.
همان دو سرفصلي كه گفتم:
1. دلبستگيها و تعلقات مادي، معيشتي و غريزي
2. دلبستگيها و تعلقات فكري، معنوي و انديشهاي انسان
در حوزه تعلقات اجتماعي، حس مشترك انسانها در حوزه منافع شخصي ـ معيشتي، زندگي مادي غريزي است و نيز جرياني كه توسط حاكمان به نمايندگي از جامعه در حوزه زماني و مكاني او قرار دارد و قدرت دارد. اگر انسان با آن جريان، حس مشترك داشت و معطوف به يك هدف بود، اين دلبستگيها قابل تعريف است. شما جمعيتي را در راه تهران ـ قم يا تهران ـ اصفهان، در اتوبان در حال حركت ميبينيد. همزمان فردي كه به موازات آنها از بيابانها حركت ميكند.
اگر انسانها، مجموعه قواعد، محورها، سياستهاي درون سازمانها و نهادها را با خود همراه و همسو ديدند و حس مشترك بود، امر اجتماع به جريان ميافتد. آن هم در صورتي كه گفتم اگر حس مشترك ديدند.
حالا در حوزه معنويات، درست آنچه در حوزه معيشت و غريزه و زندگي ناسوتي انسان نام برديم، در حوزه مباحث معنوي و تكاليف در حوزه اخلاق، دين، انسانيت، حقوق بشر، در حوزه تعالي روح و انسانيت، هر چه يك انسان با جامعه خود كه عبارت از حاكمان و سازمانها و سياستهاست، حس دلبستگي پيدا كند، از بيتفاوتي فاصله ميگيرد.
در كشورهاي جهان سومي، مثل ما (ايران) كه عقبماندگي تاريخي داريم، حقوق فرد و اجتماع، كمتر تعريف شده است. «توانمندي» يا «باتفاوت بودن» در مقاطعي جهشي اتفاقاتي افتاده كه نامش را «انقلاب» ميگذاريم.
از انقلاب آغاز كرديم. اگر بخواهيم ادعا كنيم وقتي 98 درصد مردم، اعلام وفاداري به نظام ميكنند، با جريان حاكم موافقند، «نقطه درخشان» ارتباط و اعتماد است. از اينجا به بعد، بيتفاوتيها يا كمتفاوتيها دچار تنازع و فراز و فرود ميشود. به هر حال هر مقدار كه رهبران، حاكمان و مديران و كساني كه حوزهاي از قدرت را در اختيار ميگيرند و به تكاليف پا به پاي قدرت تفويضي وفادار باشند، طبعا رابطه متصل دلبستگي فرد و جامعه را حفاظت و صيانت ميكنند، اما اگر اين حقوق با تكاليفي كه با هم تلازم دارد، فاصله گرفت، امكان سوءاستفاده و در پي آن، كماعتمادي و در صورت طولاني بودن اين رفتار، بياعتمادي و بيتفاوتي پديد ميآيد.
ما دو نكته مهم در فرهنگ دينيمان داريم: «جعل وراثت» و «جعل امامت»
مستضعفان را به قدرت برسانيم. «جعل وراثت» در تلازم با جعل امامت است؛ به اين معنا كه شما اختياري را به دست آوردهاي با نام يك «حق» اجتماعي، اما بلافاصله يك «تكليف» اجتماعي را در برابرت ميبيني. اگر كساني اين تلازم و همزادي را شكستند و در راستاي حقوق شخصي خود به كار گرفتند، ضمن خيانت به اصل «مسئوليت»، مايه شكست رابطه انسان و سياستهاي حاكم ميشوند.
ميتوانيم بگوييم كه دوران انقلاب تا پايان جنگ تحميلي، همبستگي و همگرايي بين «فرد و جامعه» وجود داشته است، اما از سال 68 نتوانستند همسويي سهگانه سياستها، سازمانها و راهبري و هدايتها را به گونهاي تنظيم كنند كه به تعلقات جامعه پاسخ دهند؛ اين گسست، فاصله بين حاكميت و مردم را بيشتر كرده است.
پس اگر «رهبران»، «سازمانها» و «سياستها» نسبت به هر يك از جمعيت هفتاد ميليوني كه هفتاد ميليون «پايه» هستند، يك هفتاد ميليونيوم فشار ميآورند، به همان مقدار هم «سرويس و خدمات» بايد برسانند.
متأسفانه، از ناحيه دولت، بسيار سخن گفته ميشود. آنان در مقامي هستند كه اين قوام و اقتدار را از دوش آحاد جامعه بردارند و بر دوش جمع محدودي از جامعه بگذارند و «مشروعيت» خود را به گروه خاص دهند.
اوج عدم بيتفاوتي در سه دهه تاريخ پس از انقلاب را تنها در دهه نخست انقلاب شاهديم. از سال 57 تا 68. از سال 68 به اين طرف، اين عدم «بيتفاوتي» رنگ باخته. در مقاطعي به عنوان «صداي اعتراض»، نوعي وحدت اجتماعي را نشان ميداده كه اوج اينگونه رفتار (صداي اعتراض) دوم خرداد 76 بود، اما ريشه بيماري بيتفاوتي از درون جامعه رخت برنبسته و امروزه در اوج سوءتفاهمها و بيتفاوتيها هستيم. امسال، سال اتحاد ملي است. شعار شريفي است. حتما در نگاه مقام رهبري اين بوده كه «اتحاد ملي» دچار ضعف شده كه ايشان تأكيد ميكنند به «اعتصام ملي» اصل شايستهاي است.
براي برونرفت از اين وضعيت بيتفاوتي عمومي چه ميتوان كرد يا چه نبايد كرد؟
ـ كساني از مصالح ملي سخن ميگويند كه صاحب قدرت و رأي هستند. اينها بايد فرصتهايي فراهم كنند كه نخبگان جامعه، شريفترين، صادقترين، كارآمدترين، تأكيد ميكنم به ويژه كارآمدترين و صادقترين افراد، بيايند و مقدرات كشور را به دست گيرند؛ به علاوه، كساني كه به «قدرت» ميرسند و مقدرات مردم را در اختيار ميگيرند، بايد نسبت به مردم «صادق» باشند و از «علم» كمك بگيرند.
«عوامزدگي و عوامفريبي» سم مهلك اراده انسان است كه گاه مجبور ميشوي تحت تأثير عوامگرايي، اراده مشفقانه را لگدمال كني.