در بیست و هفتمین سال حضور پوران درخشنده در سینمای ایران، خانم کارگردان شاهد به نمایش درآمدن دهمین فیلم بلندش است؛ فیلمی که همچون آثار پیشین ناظر بر دغدغههای اجتماعی است اما با این تفاوت که سوژه بکر و تابویی که درخشده در پی ساخت اثری از آن برآمد، حتی در سطح مطالعات علمی و پژوهشی و حوزه نشر نیز چندان مورد پردازش قرار نگرفته بود.
«تعرض به کودکان»، به خودی خود سوژه ملتهبی است، حال اینکه این سوژه درباره تعرض به دختربچهها شکل داستانی به خود بگیرد و در قالب یک سناریوی مسنجم، مبنای تولید یک فیلم بلند سینمایی قرار بگیرد، در نوع خود اقدام بسیار حساس و دشواری - آن هم در فضای سینمای ایران است که بسیاری از فیلمها با مضامینی با حساسیت کمتر از اینها، امکان اکران نمییابند و بنابراین درخشنده که در مقام تهیه کننده و یکی از دو سرمایه گذار ساخت فیلم، پا پیش گذاشته، شجاعت به رخ داده است.
خانم کارگردان هرچه پیش میرود، پختهتر فیلم میسازد و علی رغم آنکه به «هیس! دخترها فریاد نمیزنند» نیز نقدهای جدی وارد است اما نسبت به آثار پیشین درخشنده یک سروگردن بالاتر است و البته آنچه از مباحث فنی پراهمیتتر است، سوژهای است که پوران درخشنده نتوانسته از دغدغه پردازش به آن بگذرد و ریسک بالای توقیف فیلمش و بر باد رفتن سرمایه شخصی اش را به جان خریده و پذیرش این ریسک برای بیان یک معضل اجتماعی مگو، جای تحسین دارد.
«هیس! دخترها فریاد نمیزنند» هم اکنون با کمترین ممیزی، بیست و هفتمین روز نمایشش را پشت سر میگذارد و فروشش از مرز یک میلیارد تومان در پایتخت عبور کرده است. پوران درخشنده نیز در مقام تهیه کننده و کارگردان طی چهار هفته اخیر علاوه بر آنکه پاسخگوی رسانه ها و منتقدان بوده، به تماشای فیلمش در سالنهای مختلف نشسته تا اطمینان حاصل کند که فیلمش با کیفیت مطلوب در حال اکران است؛ امری که کمتر کارگردانی به آن با این دقت توجه میکند.
درخشنده در گفت و گویی با «تابناک» به بیان مواضعش پرداخت که مشروح آن از این قرار است:بگذارید از اینجا شروع کنیم که در پروسه تولید، دشوارترین لحظه کی بود که شما را تا این نقطه پیش برد که شاید اصلاً نتوان «هیس..» را ساخت؟من فکر میکنم تمام لحظاتش از زمانی که سرگذشتهای متفاوت آدم های متفاوت به دستم رسید، زمانی که تحقیقات را شروع کردم، زمانی که با بیش از 700 بازیگر مصاحبه و تست بازیگری گرفتم، زمانی که مجوز پروانه ساخت را گرفتم و ساختمش، زمانی که پروانه نمایش را گرفتم، زمانی که بیش از 22 بار با مخاطبان در سالن سینما نشستم و فیلم را دیدم، سخت بود. آسان نبود فیلمی درباره آدم هایی بسازی که بغض های فروخفته شان را در سالن فریاد بزنند. باز هم نگران بودم که این حرف باید زده شود اما خیلی محترمانه، با وسواس، آبرومندانه و با دقت به همه جوانبش زده شود. احساس می کردم دیگر سکوت جایز نیست و بارها به دستم و زمین گذاشتم و دیدم نمیتوان سکوت کنم و این اتفاق که به فاجعه انسانی تبدیل میشود، مثل خوره تمام وجودم را گرفته است.
زمانی که حس کردم این یک تکلیف است، گفتم باید این فیلم ساخته شود، حتی اگر بروم پولی که برای تهیه دفتر خودم داده ام، پس بگیرم و این فیلم ساخته شود. فقط می توانم بگویم همه اینها با هدایت و حمایت خدا شکل گرفت، چون من از خدا خواستم که اگر قرار است این فیلم با این موضوع حساس ساخته شود، در مسیری قرار دهد که خودش میداند و در نهایت در مسیری قرار داد که احساس مسئولیت را یک حس تایید و تاکید زد، چرا که جامعه نیازمند آگاه شدن و این هشدار و پیشگیری قبل از درمان است.
ما همه در برابر آینده مسئولیم، گرچه این موضوع تنها متعلق به جامعه ما نیست، منتها در آمریکا و کانادا و... حرف خودشان را می زنند اما در جامعه ما به دلیل اینکه اخلاق مدار هستیم و بعضی از مسائل را به شکل تابوی عجیب و غریبی نگاه میکنیم و اگر در جامعه ما این تابو شکسته شود، آدم ها خورد میشوند و آدم ها مورد قضاوت قرار میگیرند و این آدم ها در هر مقطعی و سنی باشند، از بین میروند. پس حالا تا اینجا به این شکل پیش رفتهایم، بیاییم یک نگاهی بکنیم و ببینیم چقدر در زندگی به این مهم فکر کردیم که بچهها ما آینده را میسازند. ما با سکوتمان و با امکانات ظاهری که برایشان فراهم میکنیم، از یک موضوع مهمی به اسم روح و روان غافل شده ایم.
این رویکرد را باید از بچگی شکل داد، باید از بچگی با آنها دوست بود، از بچگی بگوییم: «من مادرت هستم، بگو عزیزم» و وقتی گفت، تنبیهش نکنیم، انگشت اتهام به سویش نباشد و وقتی گفت تازه بگوییم وظیفه ما چیست؟ علاج واقعه را قبل از وقوع باید کرد. چرا نباید این زنگ خطر عرفی را به صدادرآوریم که جامعه به واسطه مسئله ای به نام ترس از آبرو، چالش دیگری پیدا کند؟ تعریف کنیم که ترس از آبرو یعنی چه؟ آیا یک انسانی داغان شود و سالها این درد را بکشد و در پنهان کاری و سکوت با خودش این درد را حفظ کند یا اینکه بتواند بیاید حرفش را بزند و ما بتوانیم جامعه را درست هدایت کنیم و جلو ببریم؟
یک نگاه انسانی داشتن مهمه یا اینکه یک روزمرگی بیاید و خودش را ببرد و این روزمرگی تا کی است؟ بالاخره انسان مثل یک پیامبر است؛ می آید، یک پیغام را میدهد و میرود. وظیفه ما در این پیام رسانی چیست؟ آیا ما باید سکوت کنیم و یا باید به وظیفه مان به عنوان انسان هایی که انتخاب شده ایم تا بیاییم و یک پیغامی را بدهیم، عمل کنیم. اینجا بود که احساس کردم باید این تکلیف رو به سرانجام برسانم.
زمانی که قصد ساخت این اثر را داشتید، فیلمهای مشابه خارجی را تماشا کردید و شکل پرداخت آنها ته نشین ذهن تان شد و یا هر تصویر ذهنی داشتید کنار گذاشتید و بدون پیش زمینه فکری، در این زمینه آغاز کردید؟موضوعی که در این فیلم مطرح میشود، در همه جای دنیا وجود دارد. برای نمونه فیلم «تلما و لوئیز» که در آمریکا ساخته شده (ریدلی اسکات / 1991) دو خانم قصد یک سفر را دارند اما در این سفر چه اتفاقاتی برای اینها پیش میآید؟ این آدم ها توسط آنهایی که به آنها بع نوان یک جنسیت و وسیله نگاه میکنند، در حد هیولا شدن و مرگ جلو می روند. نمونه های دیگر همچون اوپرا وینفری که به این مقولات میپردازد، خودش زاییده آن شرایط است، یعنی خودش مورد سواستفاده قرار گرفته است. به همین دلیل آدم هایی را به برنامه اش دعوت میکند که شرایط مشابه خودش را دارند.
نمونه های آنها با ما خیلی فرق دارند. نمونه های آنها اشخاصی هستند که از حق خودشان دفاع میکنند و به هر حال در این ماجرا حرف شان را میزنند اما نمونه ما محکوم به وازدگی، فرورفتن در خود و کلنجار با خود، گناهکار شمردن خود و همه آن چیزهایی که آنها را دارد، داغان می کند و نه متجاوز را. منتها در جامعه ایران هر حرفی را نمیتوان زد و باید هر حرفی را لای یک پرده ای بپوشانی تا بتوانی مطرحش کنی و در این کار شرایطم، این گونه بود. سختی کار من همین بود که چطور با عرف جامعه که نمی توان به آنها نزدیک شد و راجع به چیزی حرف بزنم که آینده جامعه ام است و به مردم جامعه ام آسیب میرساند.
من در طول این فیلم حتی زمانهایی بود که برایم به شدت سخت بود که بازیگر کودک و خردسال فیلمم را چطور توجیه کرده و این مفاهیم را به این کودک منتقل کنم که چطور این نقش را بازی کند که این هم با همکاری خانواده بازیگر شکل گرفت که بتوانم با کمترین چیزی که بتوانم بگویم، بیشترین بازی را بگیرم و در واقع این نقش را با یک نگاه درآورد؟ نمونه ما با هند، با افغانستان، با عراق فرق دارد. البته مشابهتهایی وجود دارد و این یک موضوع فراگیر است. من سعی کردم تلخی را طوری مطرح کنم که مخاطب بتواند با آن ارتباط برقرار کند، درکش کند و خودم هم احساس بدی نداشته باشم.
زمانی که مضمون کلی فیلم مشخص شد اما محتوای کامل اثر مشخص نبود، خیلیها راجع به همان تابو گارد گرفتند و پس از به نمایش درآمدن فیلم، قضاوتها کاملاً تغییر کرد. شما چقدر با این تغییر مواضع قبل و بعد از ماجرا مواجه بودید؟ وقتی قرار بود فیلم به جشنواره برود، قضاوت ها به این شکل بود اما من توضیح دادم که قصد به هیچ عنوان قصاص قانون نیست. بحث من قصاص اجتماعی است. اینکه چطور میشود در جامعه ای که زندگی میکنیم، نسبت به آدمهای اطرافمان اینقدر بی تفاوتیم و فجایعی که در سکوت اتفاق میافتد و نگاهی نمی کنیم.
من می خواستم یک لحظه بایستیم، بگوییم چه شد و تازه ببینید چه اتفاق میافتد و بعد به قصد اصلاح حرکت کنیم. خیلی قضاوت ها تغییر کرد و من خیلی خوشحالم، از اییکه مردم با آگاهی می خواهند بروند فیلم را ببینند و انتخاب کنند. این اتفاق خوبی است و من به فال نیک میگیرم که جلوی هر چیزی را نگیریم و بگذاریم آگاهی توسعه یابد و جامعه را به طرف ارزشهای والای انسانی ببریم و اشاره کنیم چه چیزی را بدست می آوریم و چه چیزی را از دست میدهیم.
وقتی یکی میمیرد، می گوییم چربی خون داشت، ورزش نمیکرد و در زمان حیات نگش نمیداریم که بگوییم، کجا داری میروی و داری میمیری. از این نظر فکر میکنم موضوع این فیلم یک موضوع بسیار بسیار بسیار مهم برای جامعه ما بود و من مدت ها نمیتوانستم بخوابم و زندگی کنم.
چقدر از فیلم نسبت به نسخه جشنواره مشمول ممیزی و کوتاه شدن برای اکران شد؟آنچه مجموعاً توسط ممیزی و همچنین توسط خودم برای اکران عمومی از نسخه جشنواره کوتاه شد، سه الی چهار دقیقه بود.
یک هوشیاری که منتقدان اعتقاد دارند انجام دادید، این بود که با فارابی شریک شدید، چون بسیاری از منتقدان اعتقاد دارند اگر با فارابی شریک نشده بودید، این فیلم هیچ گاه رنگ پرده سینماها را نمیدید، کما اینکه برخی فیلمها با مضامینی آرام تر حتی بدون مباحث ممیزی، مدتها است در صف اکران قرار دارند. آیا این رویکرد وجود داشته است؟من خیلی تلاش کردم که ابتدا با سرمایه خودم بسازم و با همان پول آپارتمانی که قصد داشتم بخرم شروع کردم اما خب طبیعی است که بعد از این باید یک جایی کمکم می آمد. نه، بارها من مورد بی توجهی قرار گرفتم و بارها بارها برای خواب های دنباله دار(۱۳۸۸) بچههای ابدی (۱۳۸۵)، رویای خیس (۱۳۸۴) که تمام اینها آسیبهای اجتماعی بود و هیچ کمکی به لحاظ اکران نشدم. همین الان هم مردم دارند ما را جلو می برند و تمام تکیه من بر مردم است و هیچ کس به آن شکل کمکی نمیکند و حق تضییع شده خودشان را حمایت از این فیلم میگرند، چون این فیلم سیمرغ بلورین خودش را از مردم گرفت و فیلم محبوب تماشاگران بود و این مهم ترین فیلم عمر است.
به نکته خوبی اشاره کردید. خیلی از کارگردانهایی که ملودرام یا تراژدی ساخته اند و نتیجه نگرفته اند، از این سو افتاده اند و فیلمهایی ساختهاند که اصلاً محتوا نداشته و بعد پاسخ شان هم این بوده که این فیلم را ساختهام که سرمایه هدر رفته ام در فیلم های قبلی، بازگردد. با توجه به اینکه برخی از فیلمهای قبلی تان به لحاظ گیشه موفق نبود و برخلاف «هیس...»، دورنمای مناسبی از گیشه نیز برایش قابل تصور نبود، چطور این حس برایتان پیش نیامد که رویه تان را عوض کنید؟از روزی که با فیلم «رابطه» وارد سینمای ایران شدم، تمام ده فیلمم با مضمون آسیب های اجتماعی بوده است. از رابطه که درباره ناشنواها بوده، از پرنده کوچک خوشبختی که در مورد جسمی حرکتی ها بوده، از عبور از غبار که درباره کلیوی بوده، از زمان از دست رفته که درباره زنان نازا بوده، عشق بدون مرز که با موضوع طلاق و بچهها با دو ملیت مختلف بوده و بعد حتی شمعی در باد که موضوع اعتیاد از نوع جدیدش و مواد توهم زا بود و تا رویای خیس که درباره دوران بلوغ است و تا بچه های ابدی که درباره بچه های سندروم داون است و تا خواب های دنباله دار که درباره بچه های کار است، دغدغه اش را داشتم و خودم هم سهیمش شدم که ساخته شود، چون موضوع و دغدغه من، موضوع آسیبهای اجتماعی بود.
من می توانستم بروم و یک پزشک موفق شوم، همان گونه که در پزشکی قبول شدم اما سینما را انتخاب کردم، چرا که حس کردم سینما وسیله ارزشمندی است برای رسیدن به اوج انسانیت. واقعاً خودم را آماده کرده بودم که بابت این فیلم هم متضرر شوم. من فیلم نمی سازم که پول در بیاورم، این تعهد انسانی من است به عنوان یک فیلم ساز و خصوصاً یک فیلم ساز زن، چرا که موضوع برای من خیلی اهمیت داشت و من نسبت آن نمیتوانستم بی تفاوت باشم و بروم و مثلاً درباره اسکی فیلم بسازم. من خودم را از این مردم می دانم و جایگاه شان برایم خیلی مهم است و من نسبت به جامعه مان نمی توانم بی تفاوت باشد و وقتی احساس مسئولیت باشد، چنین امری یک وظیفه است.
اجازه بدهید اندکی درباره بازی، بازیگران نیز صحبت کنیم. بازیهای این فیلم قابل توجه بود اما بازی بابک حمیدیان بسیار شاخص بود و این اهمیت زمانی بیشتر میشود که در مییابیم با جامعه ای مواجه هستیم که بسیاری اوقات تفاوتی میان سریال و فیلم سینمایی با واقعیت قائل نمیشوند و نقش بازیگران را جدی میگیرند. کدام بازیگران نقشی که حمیدیان بازی کرد را رد کردند و در آخر چطور به حمیدیان رسیدید؟بازیگر ما هم قربانی این شرایط میشود. یعنی بازیگر ما هم با بازی نکردنش، شرایط مشابه همان شخص آسیب دیده را تجربه کرده و سکوت میکند. من می خواستم این اتفاق نیافتد اما به هر حال به خیلی ها پیشنهاد داده شد و ترجیح دادند بازی نکنند که مورد اتهام قرار نگیرند. اجازه بدهید اسم نبرم اما خداوند به من کمک کرد که یک بازیگر خلاق و هنرمند به اسم بابک حمیدیان پیدا شد که وقتی که آمد، برای من، این دغدغه که چطور این نقش با چه کسی جلوی دوربین میرود را به طور کامل برطرف کرد.
وقتی جلوی دوربین می رفت، همه دست می زدند و به واقع بازی نکردن را بازی کرد. حمیدیان خیلی واقعی بازی کرد و واقعاً آنقدر طبیعی بود که لحظاتی ممکن بود از او متنفر شوید. با چنان انعطاف و بدون اینکه یک ذره اغراق در بازی اش داشته باشد، یک بازی زیر پوستی خیلی رئالی را انجام داد. به نظرم حمیدیان بازیگر خلاقی است است.
راجع به بازی طناز طباطبایی نیز شاهد نقدهای مثبتی بودیم اما این تعبیر وجود داشت که اغراق آمیز بازی می کردند. این تعبیر را قبول دارید که در برخی سکانس ها بازیهایشان به اندازه نبود؟من فکر می کنم به اندازه بود. فکر کنید، وقتی یک نفر 20 سال واخرده شده و 20 سال زجر میکشد و درد را در درون خودش حمل میکند و وقتی میخواهد از این درد حرف بزند و تخلیه کند، به راحتی نیست و این سنگینی فشار حاصله در این بیست سال پمپاژ میشود. چه طناز طباطبایی، چه مریلا زارعی، چه آقای هاشم پور، چه فرهاد آئیش که زمان کوتاهی بودند و چه آقای اسماعیل سلطانیان و تمامی بازیگران حتی اگر زمان کوتاهی مقابل دوربین حضور داشتند، تمام شان شخصیت بودند و هیچ کس تیپ نبود و همه به شکل باورپذیری داشتند شخصیت ها را جلو می بردند و من از تک تک شون تشکر میکنم، چون باعث شدند بتوانم حرفم را راحت تر بزنم.
یک نقطه ضعف برخی فیلم سازان زن ایران، نگاه جنسیتی بسیار پررنگ است که به نقطه ضعف اثر تبدیل میشود اما این نگاه را در آثار شما و به خصوص در «هیس...» نمی بینیم و تمامی مردان هیولا و تمامی زنان فرشته خو به تصویر کشیده نمیشوند. چطور خودتان را از نگاه تک بعدی زنانه که می توانست به فیلم هایتان لطمه جدی وارد کند، محفوظ نگه داشتید و برخلاف برخی کارگردانان خانم، برای دفاع از زنان، مردن را در هزارتوی داستان له نکردید؟من معتقدم که انسان ها یک تعادلی می تواند درونشان باشد. انسان ها لزوماً این گونه نیستند که بدِ بد یا خوبِ خوب باشند و خاکستری اند. وقتی شهاب حسینی نقش بازپرسی را بازی میکند که خودش دختر دارد و خودش برای حکمی که میخواهد بد، شب نمیتواند بخوابد، از یک طرف درگیر با آدمهایی که نمیتواند از کنارشان بگذرد. یا امیرعلی را داریم که وقتی می بیند دختر با این وضعیت دست به گریبان است، ابتداً رهایش می کند اما بعد می بینیم که می آید و پیگیر وضعیت این دختر را می گیرد، چرا که به مظلومیت این آدم پی می برد. وقتی به تعادل فکر کنیم، هیج وقت آدم ها بد نیستند. آدم ها نیازمندند تا بهشان فرصت داده شود که این ارزش ها را جلو ببرند.
نه آدم ها مطلقاً خوب هستند و هیچ کسی مطلق بد نیز نیست. خداوند انسان ها را یکسان آفریده و هیچ اندیشه ای را جدا نکرده که بگوید این اندیشه زنانه است و این اندیشه مردانه است و بخواهد یکی را بر دیگری ارجح کند؛ اندیشه را به یکسان در همه آفریده و می گوید اندیشه برتر در کسی است که انسان بهتر و آگاه تری است. اندیشه جنسیت نمی شناسند و بنابراین هیچ گاه معتقد به این نیستم که مردها کمترند، مردها بیشترند و یا مردها بیشتر، زنها کمترند. معتقدم زن و مرد در کنار هم معنا پیدا میکنند و این اعتدال است که به اینها این فرصت را میدهد به جای اینکه با همدیگر نگاه کنند، به یک نقطه سومی نگاه کنند.
این نقطه سوم، موضوع است. این نقطه سوم در فیلم، بچه ها و نسل آینده است. تمام این قصه گفته میشود که بچههای ما در آرامش باشند، این نقطه ای است که همه باید نگاه کنیم. بنابراین اگر درگیر این اختلافات جنسیتی باشیم، نمی توانیم حرف مان را بزنیم. زمانی یک جامعه سالم جلو می رود که هیچ کس بر دیگری برتری نباشد، بلکه آن چیزی که هست و برتری می دهد، انسانیت آدم ها است. نگاه انسانی، یعنی برتری.
درباره جزئیات صحنه، حرف برای گفتن بسیار است اما یک موضوع بیشتر جالب بود. در سال های اخیر دوربین روی دست خیلی مد شده است و تا حدودی نیز فلسفه دارد و من باب مثال وقتی قصد ملتهب نشان دادن فضا را دارند، از دوربین روی دست استفاده می کنند و برخی اوقات نیز خیلی افراطی میشود. حداقل در سه مرتبه ای که فیلمتان را دیدم، یا دوربین روی دست را ندیدم یا بسیار کم بود. چرا از این تکنیک برای ملتهب کردن بیشتر سکانس ها استفاده وسیع نکردید؟البته دوربین روی دست در فیلم بود اما دوربین روی دست اغراق شده نداشتم و موضوع من هم این نوع فیلمبرداری را بیش از این طلب نمی کرد، مثل همان نقشی که موسیقی در فیلم دارد و موسیقی را نمیشنوید و در زیر بازی ها، حسش می کنید. اگر هر چیزی به اندازه باشد خوب است اما اگر بیش از حد باشد، از یک جایی بیرون می زند. به نظرم این دکوپاژ و این نگاهی که من داشتم، در ظرف و قالبی بود که باید اندازه خودش را میطلبید و اگر بیش از این بود، بیرون می زد که قصدم نبود چنین اتفاقی بیافتد.
جایزه اسکار را پیش رو داریم و امسال دست سینمای ایران واقعاً خالی است. فکر می کنید چقدر برای اسکار پیش رو شانس داشته باشید؟چرا که نه؟ این یک موضوع جهانی است و ظرفیتش را دارد. وقتی برای کپی رایت، فیلم را به آمریکا بردم و در یک سالن کوچک اکران کردم، نفراتی که دست اندرکار بودند و منتقدان که نشستند و دیدند، همان حرف را میزدند که این فیلم ظرفیت مطرح شدن را به عنوان دغدغه جهانی دارد اما به هر حال باید ببینیم که چه اتفاقی می افتد و برای امسال چه تصمیمی می گیرند.
به عنوان پرسش پایانی؛ نقش فارابی در شکل گیری این پروژه تا چه حد بود؟واقعاً باید از حمایت فارابی و شخص آقای میرعلایی تشکر کنم که اگر حمایت شان نبود، شاید اتفاقات دیگری برای این پروژه رخ میداد و همراهی شخص آقای میرعلایی را به طور خاص باید قدردان باشم. امیدوارم باز هم شاهد همراهی مدیران در تولید چنین آثاری باشیم تا برخی معضلات اجتماعی با چنین همراهی، پرداخت مناسب پیدا کند و البته به خوبی امکان اکران بیابد.