وقوع انقلاب اسلامی در ایران در سال ۱۳۵۷ از دید بیشتر ناظران بیرونی در حکم تحولی مهم و بنیادین در نظر گرفته شد که بالقوه، توانایی ایجاد تغییرات اساسی در سطح نظام بینالملل را داراست؛ بنابراین، متفکران و اندیشمندان سرشناس بسیاری، از همان آغاز درصدد بررسی و تحلیل این انقلاب و ابعاد آن برآمدند. «تابناک» میخواهد به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب، نگاهی سلسلهوار به نظریات برخی از مهمترین این متفکران داشته باشد.
به گزارش «تابناک»، پیروزی انقلاب اسلامی ایران در بهمن ماه ۱۳۵۷ (فوریه ۱۹۷۹) به عنوان انقلابی با ویژگیهای خاص و منحصر به فرد و به ویژه انقلابی مستقل در فضای وابستگیهای دوقطبی دوران جنگ سرد در سرتاسر جهان مورد توجه اندیشمندان و متفکران حوزه جامعهشناسی سیاسی و مسائل انقلابها قرار گرفت.
بنابراین، هر یک از این نظریهپردازان درصدد برآمدند ضمن تحلیل زمینهها و عوامل کارآمد بر وقوع انقلاب اسلامی، به بررسی این موضوع بپردازد که این انقلاب، تا چه حد با نظریات و دیدگاههای موجود در نظریههای مرسوم انقلاب مطابقت داشته و تا چه میزان دارای جنبههای منحصر به فرد و متمایز است.
«تدا اسکاچپل»، از نامهای شناخته در حوزه نظریات انقلاب، از جمله کسانی بود که از همان آغاز درصدد طرح دیدگاههایی درباره عوامل زمینهساز انقلاب در ایران برآمد. اما نکته مهم درباره وی که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد، این بود که جنبههای منحصر به فرد انقلاب ایران سبب شد، وی اساساً در نظریه کلی خود در باب انقلاب ـ که در آن زمان بسیار مورد توجه و پذیرش بود ـ تجدیدنظر کند.
ﻧﻈﺮﯾﻪ اﺳﮑﺎﭼﭙﻞ، مشهورﺗﺮﯾﻦ ﺗﺌﻮری «ﺳﺎﺧﺖﮔﺮا» در ﺗﺒﯿﯿﻦ پدیده انقلاب شناخته میشود. از دﯾﺪﮔﺎه اﺳﮑﺎﭼﭙﻞ هر اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺑﺮ ﻣﺒﻨﺎی ﺳﻪ ﻓﺎﮐﺘﻮر ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺤﻠﯿﻞ اﺳﺖ:
۱- ﺳﺎﺧﺖ ﻧﻈﺎم ﺑﯿﻦاﻟﻤﻠﻞ،
۲- ﺳﺎﺧﺖ اﻗﺘﺪار،
۳- و ﺳﺎﺧﺖ دهقانی.
در اﯾﻦ ﺗﺌﻮری ﺑﻪ ﻣﺆﻟﻔﻪهایی همچون رهبری، اﯾﺪﺋﻮﻟﻮژی، ﮐﺎرﮔﺰاران ﺗﺎرﯾﺨﯽ و ﮐﻨﺸﮕﺮان و اﺣﺰاب ﺳﯿﺎﺳﯽ ﭼﻨﺪان اهمیتی داده ﻧﻤﯽﺷﻮد. اسکاچپل همچنین ﻋﻮاﻣﻞ دﯾﮑﺘﺎﺗﻮری، ﺳﺎزﻣﺎنهای ﻧﻈﺎﻣﯽ، ﭘﻠﯿﺴﯽ و اﻣﻨﯿﺘﯽ را ﻧﯿﺰ ﻋﺎﻣﻞ مهمی در ﮐﻨﺪ ﮐﺮدن ﺣﺮﮐﺖ اﻧﻘﻼبها ﻧﻤﯽداﻧﺪ.
در اﯾﻦ دﯾﺪﮔﺎه، اﻧﻘﻼب ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺟﻨﺒﻪ «ﺟﺒﺮی» دارد. ﺗﺪا اﺳﮑﺎﭼﭙﻞ در ﮐﺘﺎب ﺧﻮد ﺑﺎ ﻧﺎم «دولتها و انقلابهای اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ»، ارادی ﺑﻮدن اﻧﻘﻼبها را رد کرده و ﺗﻔﺴﯿﺮ انقلابها را ﻣﺒﺘﻨﯽ ﺑﺮ ﻋﻮاﻣﻞ ﺳﺎﺧﺘﺎری و از ﭘﯿﺶ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﺷﺪه ﻣﯽداﻧﺪ، ﺑﻪ گونهای ﮐﻪ وی ﻧﻘﺶ اﻧﻘﻼﺑﯿﻮن را در ﮔﺴﺘﺮش اﯾﺪﺋﻮﻟﻮژی ﺧﻮد و ﻣﻮﻓﻘﯿﺖﺷﺎن در اﯾﻦ زﻣﯿﻨﻪ اﻧﮑﺎر ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. همچنین وی ﺑﺮ اﯾﻦ باور ﺑﻮد ﮐﻪ انقلابها «ﺳﺎﺧﺘﻪ» ﻧﻤﯽﺷﻮﻧﺪ، بلکه «میآیند».
در این کتاب که در سال ۱۹۷۹ و همزمان با وقوع انقلاب اسلامی در ایران منتشر شد، اسکاچپل با جدا کردن «انقلاب سیاسی» و «انقلاب اجتماعی» بیان میدارد که یک انقلاب سیاسی با تغییر حکومت، بدون تغییر در ساختارهای اجتماعی همراه است. همچنین، منازعات طبقاتی و دهقانی نقشی در آن ندارد. انقلابهای سیاسی ساختار حکومت را تغییر میدهند، ولی ساختار اجتماعی را تغییر نمیدهند و ضرورتاً ناشی از تعارضات طبقاتی نیستند.
اما یک انقلاب اجتماعی عبارت است از انتقال سریع و اساسی دولت و ساختارهای طبقاتی یک جامعه که با اغتشاشات طبقاتی از پایین جامعه مثل دهقانان همراهی میشود. علاوه بر این، باعث دگرگونیهای ریشهدار در ساختار طبقاتی و اجتماعی میشوند. بنا بر این تعاریف، انقلاب اسلامی ایران را باید در زمره انقلابهای اجتماعی به نظر اسکاچپل دانست.
از نظر وی، شرایطی که خبر از وقوع انقلاب میدهند، عبارتند از بحران سیاسی دولت، شورش از پایین (به ویژه شورشهای دهقانی) و مشارکت نخبگان سیاسی حاشیهای.
به هر حال، وی انقلابها را محصول اراده و فکر انسانها نمیداند، بلکه به صورتی جبرگرایانه آنها را معلول ساختارهای عمدتاً بیرون از قدرت انسان میداند. اسکاچپل میگوید: «به نظر من انقلابهای اجتماعی توسط نهضتهای انقلابی حقیقی که در آنها یک رهبری ایدئولوژی حمایت تودهای را برای خلع ید از یک نظام موجود تحت عنوان یک جانشین جدید جلب کند، به نتیجه نرسیدهاند. به خوبی روشن است که رهبران انقلابی معمولاً تا هنگام فروپاشی یا اصلاً حضور نداشتهاند و یا شخصیت سیاسی حاشیهای بودهاند و گروههای مردمی به ویژه دهقانان، از طریق شورش در دگرگونیهای انقلابی برای رسیدن به آرمانهای خاص و اهداف خود که مورد حمایت رهبران انقلابی قرار گرفته، مشارکت کردهاند».
اما با با تطبیق نظریه اسکاچپل بر انقلاب اسلامی ایران، مشخص شد که برخی از اصول نظریه وی با واقعیات انقلاب ایران در تعارض آشکار است:
نخست اینکه جامعه ایران، قبل و هنگام وقوع انقلاب، یک جامعه کشاورزی نبوده، زیرا کشاورزی اهمیت خود را از دست داده بود و شیوه تولید از اواسط قرن بیستم بیشتر بر مبنای اصول سرمایهداری بود.
دوم آنکه دولت ایران از جانب دولتهای قویتر و سرمایهداری جهانی، آن قدر تحت فشار نبود که مجبور به آغاز سریع فرایند نوسازی و مدرنیزاسیون باشد، ارتش ایران در هیچ فعالیت نظامی درگیر نبود و از شکست نظامی تجربهای نداشت. در عین حال، ارتش در هیچ گونه فعالیت نظامی که بتواند قدرت آن را به عنوان دستگاه سرکوب کاهش دهد درگیر نبود.
سوم، وضعیت روستاها و نقش دهقانان با آنچه اسکاچپل توضیح داده کاملاً متفاوت بود، زیرا اصلاحات ارضی ساخت و بافت روستایی جامعه ایران و اقتدار زمینداران را کاملاً تحت تاثیر قرار داده بود.
به هر حال، اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﯽ و ﻣﺆﻟﻔﻪهای ﻣﻮﺟﻮد در آن ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺗﺎ اﺳﮑﺎﭼﭙﻞ ﺑﻪ ﺑﺎزﺑﯿﻨﯽ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺧﻮد و ﺑﺮرﺳﯽ اﯾﻦ ﻣﺆﻟﻔﻪها ﮐﻪ هر ﮐﺪام ﺑﻪ ﻧﻮﺑﻪ ﺧﻮد ﯾﮏ ناهنجاری ﺑﺮای ﻧﻈﺮﯾﻪ او ﺑﻪ شمار ﻣﯽآﻣﺪﻧﺪ، ﺑﭙﺮدازد.
بر این اساس، اسکاچپل در سال ۱۹۸۲ با نوشتن مقالهای با نام «دولت تحصیلدار و اسلام شیعه در انقلاب ایران» مینویسد: «اگر در واقع بتوان گفت که یک انقلاب در دنیا بوده که عمداً و آگاهانه توسط یک نهضت اجتماعی تودهای ساخته شده تا نظام پیشین را سرنگون سازد، قطعا آن انقلاب، انقلاب ایران علیه شاه است. انقلاب آنها صرفاً نیامد، بلکه آگاهانه و منطقی ساخته شد».
وی میافزاید: «این انقلاب قابل توجه، همچنین مرا وادار میسازد تا به درک خود در قبال نقش بالقوه و محتمل سیستمهای عقاید و ادراک فرهنگی در شکل بخشیدن به کنشهای سیاسی، عمق و وسعت بیشتری ببخشم. این انقلاب مطمئناً شرایط یک «انقلاب اجتماعی» را داراست. با وجود این، وقوع آن به ویژه در راستای وقایعی که منجر به سقوط شاه شدند، انتظارات مربوط به علل انقلابها را که من قبلاً در تحقیق تطبیقی ـ تاریخیام در مورد انقلابهای فرانسه، روسیه و چین تکامل و توسعه بخشیدهام زیر سؤال برد».
در مجموع، باید گفت انقلاب اسلامی ایران از جهات متعددی نظریه اسکاچپل درباره انقلابهای اجتماعی را زیر سؤال برد. اسکاچپل خود به این مطلب به گونهای تناقضآمیز اعتراف میکند، اما به رغم این، نمیخواهد بر این اعتراف خود بماند. وی برای گریز از پذیرش شکست نظریه خود، به جای آنکه به اصلاح نظریهاش بپردازد، به پاک کردن مسأله از اساس روی میآورد و انقلاب ایران را یک «استثنا» معرفی میکند؛ اما صرف همین قضیه میتواند تأییدی بر تأثیرگذاری قابل توجه انقلاب اسلامی ایران در عرصه نظریهپردازی بینالمللی باشد.