پیگیری یک خانواده پس از سی سال به مرحلهای رسیده که شاید خودشان هم انتظارش را نداشتهاند؛ اما عجیب اینکه هر چه پیشرفت حاصل شده، موانع بزرگتری بر سر راه قرار گرفته تا جایی که در حساسترین مرحله رسیدگی قضایی، نظر قاضی بر بستن پرونده قرار گرفته و... .
به گزارش «تابناک»، پیگیریهای چند ده ساله پدر و مادری که به دنبال یافتن نوزاد گم شده خود از هیچ تلاشی کوتاهی نکردهاند، موجب شکلگیری فیلمی شده که نکات عجیبی دارد؛ فیلمی که به تازگی در برخی سایتهای اشتراک ویدئو مثل یوتیوپ بارگذاری شده و حکایتی در آن روایت میشود که در تهران، پایتخت کشورمان رخ داده، ولی کمتر کسی از آن با خبر شده است.
آنچه قرار است برای شما حکایت کنیم، شرح ماجرای دردناکی است که نمیدانیم برای چند خانواده دیگر هم تکرار شده و به سکوت و فراموشی پیوند خورده است؛ اما عجیبتر آنکه در این نمونه پیگیری شده هم به رغم افشای واقعیاتی تلخ، به تعلیقی منجر شده که قاضی رسیدگی کننده به پرونده به آن تحمیل کرده است، وگرنه همه ارکان ماجرا برای پیگیری، به نظر تمام و کمال مهیاست.
ماجرا از دی ماه سال ۶۳ و در بیمارستان سجاد تهران آغاز میشود؛ جایی که مادر بارداری برای وضع حمل به این بیمارستان میرود و در زایمانی طبیعی، نوزاد سالمی به دنیا میآورد که گویا به چشم برخی پزشکان و دستاندرکاران بیمارستان، طعمهای دندان گیر دیده میشده است.
وقت آن رسیده بود که اقوام مطلع شوند و پدر پلههای بیمارستان را با جعبه شیرینی بالا و پایین برود، ولی نگهداری مادر در یک طبقه و مراقبت از نوزاد در طبقهای دیگر، پیام شومی داشته که آن زمان از درک ایشان دور بوده است؛ جدا کردن مادر و نوزاد از یکدیگر به بهانه مراقبت از نوزاد که معنای آن امروز آشکار میشود.
گواهی ولادت حکایت از آن دارد که نوزادی در کمال سلامت متولد شده، ولی تشخیص پزشک بر آن بوده که چند روز در بیمارستان بماند و مادر، بدون آنکه به نوزاد شیر داده باشد، مرخص شود.
اوراقی از پرونده که نوزاد متولد شده را سالم خوانده نه عقب مانده
اوراقی از پرونده که نوزاد متولد شده را سالم خوانده نه عقب مانده
سه روز به ملاقات پدر از نوزاد میگذرد تا اینکه روز چهارم، وقتی هاشمی، پدر نوزاد برای ترخیص فرزندش مراجعه میکند، اثری از پسرش در بخش نمییابد. پرسوجو از پرستاران خبر دردناکی به همراه دارد؛ خبری که پزشک این گونه شرح داده: «فرزند شما عقب مانده ذهنی و قلبی بوده و فوت شده است؛ اگر زنده میماند، گرفتار میشدید. این اتفاق به نفع شما بوده و نگران فرزندان بعدی خود نباشید [که آنها هم با نقص متولد شوند]».
بدین ترتیب نه جسد نوزاد را به پدر نشان میدهند و نه سندی دال بر عقب مانده بودنش ارائه میدهند و به صرف سخنان تلخ دکتر، ماجرا باورپذیر میشود؛ والدین به سخنان پزشکان اطمینان کرده و با چنان حسن نظری برخورد میکنند که بعدها مایه پشیمانیشان میشود.
اما مگر میشود فرزند سالم را بعد از سه روز با برچسب «بیمار بود»، مرده فرض کرد و هیچ ابهامی نداشت؟ بدین ترتیب گوشهای از ذهن پدر و مادر به این پرسشها مشغول بود تا اینکه بعدها با خواندن خبر دزدی برخی نوزادان در بعضی بیمارستانهای تهران، ابهامات دیگر هم بر پرسشهای قبلی افزوده شد؛ مثل این ابهام که چرا بیمارستان برای نگهداری و مراقبت از نوزاد بیمار به مدت سه روز، وجهی از ایشان نخواسته است؟
یازده سال از آن خبر تلخ گذشته بود که دل مشغولیها به این ماجرا و سوالات متعدد شکل گرفته، عزم پدر و مادر را جزم کرده و پروندهای گشود که متهمان جدی هم به خود میدید؛ اما پیگیری قضایی به سادگی از کنار ایشان گذشت و نتوانست نقش چندان کارآمدی در رمزگشایی ماجرا داشته باشد.
وقتی آشکار شد که اطلاعات ثبت شده در بایگانی بیمارستان، مدرکی مبنی بر فوت نوزاد را شامل نمیشود، ظنی متوجه برخی از دست اندرکاران بیمارستان شد که شکایت قضایی را کلید زد.
پیرو آن، استعلام از بهشت زهرا به اعلامیه فوتی رسید که پر بود از ابهام؛ تاریخ آن هشت روز پس از زمانی بود که خبر فوت را به پدر داده بودند و البته تاریخ فوت نوزاد هم در آن درج نشده بود. جدای آن، اثری از نام پدر و مادر و جنسیت نوزاد فوت شده هم در آن نبود و جز یک امضا، جای امضاهایِ لازم دیگر در آن خالی مانده بود.
اعلامیه فوت پر است از ابهام اما یکی از ابهامات بزرگ آن، درج نام خانوادگی نوزاد است؛ حال آنکه نوزاد را به نام مادر و پدر میشناسند و این قسمت ها در این اعلامیه خالی مانده است.
بر پایه این اعلامیه، محل دفن پیکر نوزاد جایی بود که مدارک بهشت زهرا، حکایت از اختصاص آن به نوزاد متوفی دیگری داشت که البته آن نوزاد هم در بیمارستان سجاد به دنیا آمده و جان باخته بود؛ به نظر برخی ابهام ماجرا روشن شده بود، ولی رأی دادگاه، بر برائت بیمارستان از اتهام وارده قرار گرفت و تنها بر پیچیدگیهای ماجرا افزود.
با شکایت بردن پدر نوزاد به دادستان کل کشور، اعتراض دادستان رقم خورد و موجب شد پای وزارت بهداشت وقت به ماجرا باز شود؛ هرچند سرانجام اتفاق خاصی رقم نخورد، الا اینکه آشکار شد که نواقص زیادی متوجه پرونده تشکیل شده برای نوزاد در بیمارستان است و البته در مدارک و اوراق پرونده، جای امضای پزشک معالج هم خالی مانده است.
زمان به پیگیری طولانیِ قضایی میگذرد تا اینکه در سال ۷۴، پدر نوزاد تقاضای نبش قبر را تسلیم مقامات قضایی کرده و با مخالفت همراه میشود. این تقاضا بار دیگر در سال ۸۷ و بعد از پیگیریهای دیگری تکرار شده و سرانجام با موافقت قاضی همراه میشود. گویا وقت آن رسیده که پس از دریافت مجوز شرعی، این اقدام از یکی از مراجع، نبش قبر شده و بخش دیگری از اسرار این پرونده رمزگشایی شود.
مدارک بهشت زهرا حکایت از آن داشت که باید باقی مانده اجساد دو نوزاد در قبر یافت شود اما نبش قبر چیز دیگری نشان داد؛ تنها یک نوزاد در آن محل دفن شده بود که آن هم نوزاد گم شده نبود. این را تیم آزمایشگاهی حاضر در محل نبش قبر با استفاده از اندازه استخوانهای یافت شده ثابت میکند اما حیف که آن زمان آزمایشگاه قادر به رمزگشایی ژنتیکی نبود.
پیشرفت آزمایشگاه با دقت متصدیان در نگهداری از نمونههای برداشته شده از نبش قبر پس از چند سال، این مشکل را هم از سر راه برداشت تا بالاخره به تازگی ثابت شود که نوزاد دفن شده در آن قبر، نوزاد گم شده این پدر و مادر رنج کشیده نیست؛ هرچند بهتر است به جای نوزاد گم شده، از پسری سخن بگوییم که نمیدانیم چگونه و کجا بزرگ شده اما اگر اتفاق خاصی رخ نداده باشد، اکنون باید مردی سی ساله باشد.
اندازه استخوانهای کشف شده در نبش قبر نشان میدهد که به کودکی سه روزه تعلق ندارند
نتیجه آزمایش دی ان ای که ثابت می کند استخوان های کشف شده در نبش قبر، متعلق به نوزاد گم شده نیستند
با این کشف، معماها یکی پس از دیگری حل میشوند تا پرونده پس از این همه سال تغییر عنوان داده و «سرقت نوزاد» نام بگیرد؛ اما بناگاه قاضی رسیدگی کننده به پرونده در زمان حال، آن را مشمول گذر زمان تشخیص داده و مختومه اعلامش میکند؛ بیآنکه به قدر لحظهای به خود تردید راه دهد که مگر میشود از کنار چنین داستان طولانی مدت و حل نشدهای به سادگی گذشت و فراموش کرد چه رنجی بر شاکیان این پرونده گذشته است؟
اگر بدانیم یکی از پزشکان درگیر در ماجرا که در ایران ساکن است در احضار به پلیس آگاهی گفته: «ممکن است نوزاد جا به جا شده باشد اما از آن بیاطلاعم و تنها خبر فوت را دادهام» و علاوه بر آن بشنویم که خانواده نوزاد گم شده بعد از عبور سخت از شوک خبری که نیمه جانشان کرده بود، صاحب فرزندان سالمی شدهاند، همه چیز به این پرسش ختم میشود که چرا دستگاه قضا پیگیری پرونده را رها کرده و حاضر نیست به آن رسیدگی کند؟!
از هاشمی، پدری که پس از حدود بیست سال پیگیری ماجرا، راه یافتن فرزندش را در گفتوگو با مسئولان و مردم به کمک فیلمی دیده که برای بارگذاری روی سایتهای اشتراکگذاری فیلم تهیه شده، میپرسیم که هدف اصلیاش از این پیگیریها چیست و توقع داریم که محاکمه عاملان این سرقت را انگیزه نخست خود معرفی کند، ولی پاسخی میدهد که برایمان هم عجیب است و هم جالب:
«میخواهم فرزندم را پیدا کنم؛ اگر این اتفاق بیفتد، شکایتی ندارم. تنها میخواهم فرزندم را بار دیگر ببینم و به همین انگیزه تلاش دارم از رسانهها کمک بگیرم تا رد و نشانی از او پیدا کنم. شنیدهام که در آن روزگار جنگ، برخی باندها در بعضی بیمارستانها امثال پسر من را میدزدیدهاند و اغلب به کسانی میفروختند که ساکن ایران نبودند. شاید پسرم امروز هر جایی از جهان سکونت داشته باشد؛ شاید ازدواج کرده و فرزند هم داشته باشد اما دوست دارم ببینمش و به او بگویم که برای یافتنش به هر دری زدهام».