چرا آشفتگي؟ آشفتگي از كجا آغاز شد؟ چگونه آشفتگي به وجود آمد و بر افكار عمومي سايه افكنده است؟ چه ارتباطي بين آشفتگي شرق و نظم غرب وجود دارد؟ آيا غرب در پرتو ديگر دچار سرگرداني شده است؟ به هر حال ما در كجاي جهان قرار داريم؟
ما ملت شگفتيها بوديم و مدتي است كه دچار آشفتگيها شدهايم. آشفتگي ما رگه تاريخي دارد و اين تاريخ، عمر كوتاهي را سپري كرده است.
به نظر ميرسد آشفتگي ما رگه تاريخي، مفهومي و تاحدودي فكري دارد. ما در گرداب به هم فشرده آشفتگيها در حال جان دادن هستيم. پرسش اين است چگونه ميتوان از آشفتگيهاي فكري عبور كرد؟
براي پاسخ به اين پرسش بايد بدانيم آشفتگيها از كجا آغاز شدند. اگر رگه تاريخي آن كشف شود پاسخ به اين پرسش ساده خواهد بود. ما زماني آشفته شديم كه از شگفتي بازمانديم و دريچه فكر را به روي خود بستيم. عجب آن كه مدتي است فكر از سراي ما رخت بر بسته و دچار بيماري طاعونگونه شده و هنوز از آن نرسته است.
آشفتگي پيشينه دويست ساله در كشور دارد و شايد رگههايي از آن تا سيصد سال عمر داشته باشد. از سويي ورود فلسفه و منطق تا حدودي بازي زباني را شكل دادند و لايههايي از اين آشفتگي را هموار كردند كه تاريخ آن را به گذشته خيلي دور كشاندند.
پديداري اين گرايش كه شيفتگي را برنينگيخت موجب آشفتگي شد. زيرا اين دو نه ملازم كه متناقض همند. اين تفكر بر سامانه فكر كشور سايه افكند و در نتيجه حقيقت فراموش شد و سايه بر آن چيره گرديده است. پيدايي اين آشفتگي به فراموشي خود و ديگري كمك كرده است.
آشفتگي شرق نتيجه نظم غرب نيست و آن نتيجه خود فراموشي شرق است. بر اين اساس شرق با خود پيدايي از آشتفگي نجات پيدا ميكند و به نظم و شيفتگي دست مييابد.
غرب با به سر عقل آمدن به خودسازي توجه كرد و دريچهاي به فكر و آگاهي گشود و جهان را به مثابه واقعيت ديد. اين ديد به او كمك كرد كه از خيالانگيزي بيهوده فرار كند و در گرداب توهمات نيفتد.
غرب در لايهاي خوب پيشرفت كرد و در لايههاي ديگر فرو نشست. غرب در فرازي با شيفتگي به علم دست يافت و با اين مديريت فكري بر جهان كنوني مسلط شد. اين پيشرفت مانع از اين نشد كه از آشفتگي در حكمراني و مديريت جهان برپايه ميانهروي توفيق به دست آورد.
اكنون صدايي كه از غرب شنيده ميشود، چند صدايي و نشانه ناعادلانه بودن منطق قانوني و اعمال حكمراني است و تعارض جدي ميان شهرياران و شهروندان وجود دارد. هرچند شهرياران جامه خادمان به تن كردند، ولي در عمل كاركرد شهرياري دارند.
در غرب جامعه غربي به سر عقل نيامد و طبقه ثروتمندان از اين عنوان استفاده ميكنند و مديريت سيطرهمحورانه بر جهان دارند. جهان غرب، جهان كوتاه ثروتمندان است و در آن حوزه عمومي ناديده گرفته شده است. نظم غرب، نظم ثروتمدارانه براي ثروتمندان است. در غرب طبقه عمومي دچار سرگرداني شدند و در حكم آشفتگي شرق قرار دارند.
نكته مهم اين است كه ما در كجاي جهان قرار داريم؟ ما با جهاني فكر كردن در جغرافيايي از جهان قرار ميگيريم. آيا ما جهاني فكر ميكنيم؟ ما با مفاهمه با جهان با نظم جهاني آشنا ميشويم و ادبيات جهان را ميشناسيم و به تدريج امكان همفكري به وجود ميآوريم. ما ملتي تاريخمنديم و به تاريخ خود زنده هستيم و با اين منطق با جهان وارد مفاهمه ميشويم تا جهانيشدن خود را توجيه كنيم. ما مجموعهاي از تاريخ نوشته و نانوشتهايم و فقط نوشتهها ما را به تصوير ميكشند. اكنون ما بايد چنان نوشته شويم كه براي خود و مردم جهان خوشي و شادماني به وجود آوريم و سيمايي از رحمت، محبت و نعمت باشيم.