حدیث عشق؛

چرا عرفان حقیقی خانقاهش جبهه‌های بازی دراز است؟

آنگاه که شهید بهشتی می‌گفت: «عرفان واقعی خانقاهش بازی دراز است»، شاید به ذهن این گونه می‌رسید که در این نقل اغراقی در کار است. سال‌ها از آن روزهای پر ماجرای دفاع مقدس می‌گذرد، ولی هنوز در این حیرتیم که چگونه جوان‌ها و گاه نوجوان‌های ما به مراحل بالای سلوک الی الله رسیدند و شهادت تنها پلی بود برای جدایی تن خاکی از وجود قدسی شان.
کد خبر: ۴۰۶۰۴۶
|
۱۹ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۶:۳۵ 09 June 2014
|
11642 بازدید
ای عاشق من، پیاله‌ام را پر کن و در خماری‌ام نگذار‌آنگاه که شهید بهشتی می‌گفت: «عرفان واقعی خانقاهش بازی دراز است»، شاید به ذهن این گونه می‌رسید که در این نقل اغراقی در کار است. سال‌ها از آن روزهای پر ماجرای دفاع مقدس می‌گذرد، ولی هنوز در این حیرتیم که چگونه جوان‌ها و گاه نوجوان‌های ما با تأسی از جوان کربلا حضرت علی اکبر (ع) به مراحل بالای سلوک الی الله رسیدند و شهادت تنها پلی بود برای جدایی تن خاکی از وجود قدسی شان.

آنچه‌ در ادامه می‌خوانید، عشق نامه‌ای است که شاید بتواند ما را از رنج این حیرت رها سازد؛ البته اگر بخواهیم و بفهمیم.

بسم رب الشهدا والصدیقین

اینجانب ناصرالدین باغانی بنده حقیر در درگاه خداوندم. چند جمله ای را به رسم وصیت می‌نگارم. سخنم را درباره عشق آغاز می‌کنم، ما را به جرم عشق موأخذه می‌کنند. گویا نمی‌دانند که عشق گناه نیست امّا کدام عشق؟ خداوندا معبودا عاشقا، مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی، امّا بزرگتر شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضا‌ نمی‌کرد. پس عشق به پدر و مادر را در من به ودیعت نهادی. مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم امّا به چه چیز عشق ورزیدن را نه، به دنیا عشق ورزیدم؛ به مال و منال دنیا عشق ورزیدم. به مدرسه عشق ورزیدم. به دانشگاه عشق ورزیدم امّا همه اینها بعدِ مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد؛ یعنی عشق به تو (یَومَ لا یَنْفَعُ مال وَلا بَنُون ).

فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود، یَفِرّالْمرءَ مِنْ اَخیهِ و صاحِبَتهِ و بَنیهِ و اُمّهِ وَاَبیهِ، پس به عشق تو دل بستم. بعد از چندی که با تو معاشقه کردم، یکباره به خود آمدم و دیدم که من کوچکتر از آن هستم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آن هستی که معشوق من قرار گیری، فهمیدم در این مدت که فکر می‌کردم عاشق تو هستم اشتباه می‌کرده ام، این تو بودی که عاشق من بوده ای و من را می‌کشانده ای، اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو می‌آمدم. ولیکن وقتی توجه می‌کنم می‌بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام ولی باز مستقیم آمده ام.

حال می‌فهمم که این تو بوده ای که به دنبال بنده ات بوده ای‌ و هر گاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کرده ای و هر شب به انتظار او نشسته ای تا بلکه یک شب او را ببینی، حالا می‌فهمم که تو عاشق صادق بنده ات هستی، بنده را چه، که عاشق تو بشود (عَنقا شکار کرکس نشود دام باز گیر) آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می‌کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوق می‌نشستی. اما من بدبخت ناز می‌کردم و شب خلوت را از دست می‌دادم و می‌خوابیدم! اما تو دست بر‌نداشتی و آنقدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره منِ گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر می‌کردم ‌با پای خود آمده ام.

وه چه خیال باطلی! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود. مرا که به چنگ آوردی به صحنه جهادم آوردی، تا به دور از هر گونه هیاهو با من نبرد عشق ببازی. من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می‌کردم. آخر تو بزرگ بودی و من کوچک! تو کریم بودی و من ل‍ئیم! تو جمیل بودی و من قبیح، تو مولا بودی و من شرمنده از این همه احسان تو بودم. کمند عشقت را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی، در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی وچه نیکو شرابی بود. من هنوز از لذت آن شراب مستم. اولین جرعه آنرا که نوشیدم مست شدم ودر حال مستی تقاضای جرعه‌های دیگر کردم. امّا این بار تو بودی که ناز می‌کردی و مرا سر می‌گرداندی، پیاله ام را شکستی، هر چه التماس می‌کردم تا از حجاب ظلمانی بیاسایم، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی اکنون من خمارم و پیاله به دست، هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می‌برم. ای عاشق من! ای اله من! پیاله ام را پر کن و در خماری‌ام نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته، حال که به من رسیده ای چرا کام دل بر نمی‌گیری؟ تو که از بیع و شراء متاع عشق دم می‌زنی، چرا اکنون مرا در انتظار گذاشته ای ؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیاله ام را پر نمی‌کنی، پیاله خود را می‌شکنم و متاعم را به آتش می‌کشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حسرت به دندان بگزاری.

امّا شهادت چیست؟

آنگاه که دو دلداده به هم می‌رسند و عاشق به وصال معشوق می‌رسد و بندۀ خاکی به جمال زیبای حق نظر می‌افکند و محو تماشای رُخ یار می‌شود، آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگری می‌توانیم داد ؟ آن هنگام که رزمنده ای مجاهد به سوی دشمن حق می‌رود و ملائک به تماشای رزم او می‌نشینند و شیطان ناله برمی‌آورد و پا به فرار می‌گذارد و ناگهان غنچه ای می‌شکفد، آن هنگام را جز شهادت چه نام می‌توانیم داد؟

شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیر بردار نیست. (ای آنانی که در زندان تن اسیرید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصۀ شهادت عاجزید. فقط شهید می‌تواند شهادت را درک کند) شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید به خود گیرد، شهید در این دنیا قبل از اینکه به خون بتپد، شهید است. و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی‌توانید بشناسید و بفهمید، بعد از وصلشان نیز نمی‌توانید درکشان کنید.

شهید را شهید درک می‌کند. اگر شهید باشید شهید را می‌شناسید، و‌گرنه آیینۀ زنگار گرفته، چیزی را منکعس نمی‌کند که نمی‌کند. برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد. شهیدان به حال شما غصه می‌خورند‌ و از این در عجبند و حیرت می‌کنند که چرا به فکر خود نیستند. به خود آیید و زندان تن را بشکنید. قفس را بشکنید و تا سر کوی یار پرواز کنید و بدانید ‌برای پرواز ساخته شده اید، نه برای ماندن در قفس، این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان در‌آیید.

ای خوش آن روز کز این منزل ویران بروم
رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم

امّا امت مسلمان و شهید پرور ایران!

پیرو امام باشید، نه در حرف، بلکه در عمل گوش دل به سخنان امام بسپارید و حرف‌هایش را بدون چون و چرا بپذیرید و کلاً در هر عصری امام خود را بشناسید. اکنون که حضرت صاحب الامر(عج) در پردۀ غیبت است، ولی فقیه عصر خود را بشناسید، اگر امام خود را شناختید گمراه نمی‌شوید، وگرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد. اسلام را از روحانیت مبارز و اصیل فرا بگیرید، نه از قلم و زبان منحرفان، در این زمانه عده ای مغرض و جاهل پیدا شده اند که اسلام بدون روحانیت را تبلیغ می‌کنند؛ به عبارت دیگر، تز جداییِ دین از سیاست هستند و می‌گویند که روحانیت در انقلاب شرکت داشتند و رهبری کردند و انقلاب پیروز شد. خدا پدرش را بیامرزد. ولی حالا بیایند و بروند و گوشۀ حوزه‌ها درس و بحث را ادامه دهند. این منحرفین را بشناسید، و از صحنۀ انقلاب بدرشان کنید، اینها همان‌هایی هستند که با نام‌های مختلف، امّا با یک ماهیّت مطهری را شهید کردند. بهشتی را با تهمت‌ها و فحشا ترور شخصیت و سپس با کینۀ شیطانی ترور فیزیکی کردند. اینها همان‌هایی هستند که اگر دست پلیدشان به امام برسد..‌. .

اینها دشمن روحانیت هستند. روحانیت را نمی‌خواهند و می‌خواهند بین شما و روحانیت جدایی بیندازند. آنان آنهایی هستند که قلب امام عزیز را به درد می‌آورند. فقه جدید می‌سازند، با لباس روحانی، ولی دشمن روحانیت‌اند. با لباس وحدت، تفریح وحدت می‌کنند. وحدت در چیست ؟ وحدت در پیروی از کلام امام است. امّا نمی‌توانم موارد متعددی را بر‌شمارم که از فرمان امام اطاعت نکرده‌اند! آن وقت این را تحکیم وحدت می‌گویند. مردم مسلمان دشمن اسلام را بشناسید. جنگ با عوامل خارجی مسألۀ سختی نیست. امّا این منافقان داخل هستند که از همه بدترند. منافقان از کفّار بدترند. با جدایی از این منحرفان قلب امام را شاد کنید.

مسألۀ دیگر اینکه در مصائب و مشکلات صبر کنید. «ان الله مع الصابرین» بهشت را به بها می‌دهند، نه به بهانه، بهای بهشت سنگین است، بهای بهشت کالای عشق است، یعنی خون، کربلا رفتن خون می‌خواهد، این کربلا دیدن بس ماجرا دارد. ماجرای کربلا، ماجرای خون وقیام است. پیام را شما بدهید. خون از ما، بدانید که‌ «ان اللهدافع عن الذین آمنو» ما همه وسیله‌ایم، اصلاً این جنگ و این انقلاب و این برنامه‌ها چیده شده تا خدا در این بین دوستانش را به پیش خود ببرد و خالص را از ناخالص جدا کند. پس به صحنه بیایید و از خون شهدا پاسداری کنید، در کارهایتان نظم را رعایت کنید و بدانید که انشاءالله پیروزید و به کربلا خواهید رفت. به مستحبات اهمیّت لازم‌ بدهید تا از شر شیطان در امان باشید. با انجام نوافل به خدا نزدیک شوید، مخصوصاً نافلۀ شب، صبر را پیشۀ خود سازید و بدانید اُمم پیش از شما سختی‌های بیشتری کشیده‌اند. با فساد و عوامل فساد مبارزه کنید، چون دشمن می‌خواهد از همین راه ما را به اضمحلال بکشاند.

از همۀ دوستان و آشنایان که حقی به گردن من دارند طلب حلالیّت می‌کنم. پدر و مادر و برادران و خواهرم! بدانید بدون شما به بهشت قدم نخواهم گذاشت، بدانید همه با هم به بهشت رضوان خداوند خواهیم آمد. بدانید سعادت بزرگی نصیبتان شده است. خدا نکند کاری بکنید که اجر خود را ضایع سازید. شما از این به بعد خانوادۀ شهید هستید. طوری رفتار کنید که در شأن و منزلت شما باشد. بدانید به جای شهید، خدا به خانۀ شهید می‌آید.

‌بدانید که من از دانشگاه امام حسین ـ علیه السلام ـ فارغ‌التحصیل شدم و مدرک خود را از دست مبارک آقا گرفتم. کلاس، کلاس عشق بود. درس، درس شهادت. تخته سیاه، گسترۀ وسیع جبهه‌های حق علیه باطل، گچ‌ها خون و قلم‌ها اسلحۀ مان بود. والسلام

دانشجوي شهيد ناصرالدين باغاني سال ۱۳۴۶ در خانواده ای مذهبی و روحانی در قم به دنیا آمد. با شروع حوادث انقلاب و جهت یاری مردم به سبزوار رفتند. پدرش نماینده دوره اول مجلس از سوی مردم سبزوار گردید. او از عملیات بدر در جبهه حضور داشت ودر عملیات کربلای ۵ در حالی که نوزده سال بیشتر نداشت در ۲۱ /۱۲/ ۱۳۶۵ به شهادت رسید.
اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما
برچسب منتخب
# مهاجران افغان # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سوریه # دمشق # الجولانی
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
تحولات اخیر سوریه و سقوط بشار اسد چه پیامدهایی دارد؟