رضا کيانيان، با اينکه يک ستاره سينما است، اما علاقه خاصي به تئاتر دارد. او تئاتر را منبع و خوراک سينما در زمينه بازيگري مي داند.
وی در گفتوگو با هنرآنلاين از رابطه تئاتر و سينما و همچنين آسيب شناسي بازيگري در سينماي ايران، در سالهاي بعد از انقلاب سخن گفته است. بخش هايي از اين گفتوگو را مي خوانيم.
کيانيان دوست دارد کارهاي زيادي در تئاتر انجام دهد، من الان دوست دارم شکسپير بازي کنم. چخوف بازي کنم. تنسى ويليامز بازى کنم، دورنمات بازى کنم... يا نمايشنامه "مردي براي تمام فصول" يا "آماديوس".... آه کلى نمايشنامهى خوب و مورد علاقهام هست که بازى نکردم. مگر چند سال ديگر وقت دارم؟ چه کسى بايد جواب به هدر رفتن عمر هنرىِ مرا بدهد؟اما اين متن هاي خوب را با چه کسي بايد کار کرد؟
خودش مي گويد: بهمن فرمان آرا. او 8 سال پيش نمايشنامهى "مردي براي تمام فصول" را پيشنهاد داد.اما خبري نشد. فرمان آرا اول تئاتر خوانده و بعد رفته سينما. گفتند شما کار کنيد اما ما کمکي نميکنيم. خب اين يعني کار نکنيد. بالاخره يا بايد بگذارند ما در بازار آزاد کار کنيم يا حمايت کنند. نميشود هم بازار آزاد کار کنيم هم نظارت کنند هم کمک نکنند... همين الان اجازه بدهند "مردي براي تمام فصول" را کار کنيم من تضمين ميدهم يکسال اين کار پر مخاطب باشد. براى نمايشنامههاى ديگر هم کارگردانهايى مىشناسم.
اما توضيحات کيانيان، به عنوان يک بازيگر، در باره فراز و فرود بازيگري طي سالهاي اخير جالب است. او مي گويد سالها پيش از اينکه آقاي خاتمي رئيس جمهور شوند من سرمقالهاي در مجله فيلم نوشتم و در آن از بحران بازيگري گفتم. بحثم آن موقع اين بود که بازيگران سينماى بعد از انقلاب را هم دورههاي من و بعد از من کساني مانند آتيلا پسياني تشکيل مىدادند که آموزش ديده تئاتر بودند و دست پرورده گروههاي تئاتري بوديم. بعد از انقلاب چون سينماي ما ادامه همان موج نوي سينماي قبل از انقلاب بود، به طور مرتب از بازيگران تئاتر استفاده ميکردند. کم کم بازيگران تئاتر ته کشيدند چون سن نسل ما داشت بالا ميرفت و براي نقش جوانها سينما مجبور بود کسانى را پيدا کند. در اين دوران عدهاي بازيگر آموزش نديده به سينما راه پيدا کردند! بعضيها در اين ميان کارشان خوب بود و بعضيها هم کارشان خوب نبود. علت هم اين بود که در آن سالها ما ديگر کارخانه بازيگر سازي نداشتيم. آنجا بود که من آن سرمقاله را نوشتم و هشدار دادم. اما در زمان آقاي خاتمي يک گشايش فرهنگي اتفاق افتاد و گروههاي تئاتري دوباره شکل گرفتند و شروع به کار کردند. همين باعث شد پرورش بازيگر اتفاق بيافتد. در 8 سال گذشته دوباره رکود همين ماجرا بود. چون آنقدر دنياى هنر و نمايش تنگ شد که يا گروههاي تئاتري از هم پاشيدند و يا در لاک خودشان فرو رفتند و در حد محدودي کار ميکردند که فقط نفس بکشند.
کيانيان در مورد سينما هم معتقد است: سينما هم توليداتش کم شد و افق نگاهش کوتاهتر شد. همين باعث شد آثار فاخر (که نميدانم اين کلمه را از کجا آوردند) توليد کردند که بازيگرانش معلوم بود و يا فيلمهايي توليد شد که با ارزانترين قيمت ساخته شود که اگر به مشکل اکران خورد زياد ضرر نکند. خب همانطور که عده خاصي از بازيگران به کارهاي فاخر رفتند در کارهاي ارزان هم عده خاص ديگري رفتند، مثلا از من رضا کيانيان نميتوانستند دعوت کنند. البته دعوت مى کردند اما من نمىشناختمشان. کسى مثل من نه در کار هاى فاخر جا داشت؛ چون علاقه نداشتم. و نه در کار کارگردانان جوان، چون نمىشناختمشان. اينجا يک شکاف ايجاد شد. اين شکاف اتفاقا باعث شد بچههاي تئاتري بيشترى به سينما بيايند چون دستمزدشان کم بود. مثلا فيلمهاي امسال جشنواره اگر ديده باشيد که محصول دو سال پيش است اکثر بچههاي تئاتري حضور دارند. اين قضيه از اين جنبه خوب بود.اين بازيگرسينما و تئاتر تاييد ميکند که در همه جاي دنيا تئاتر به سينما خوراک ميدهد. منطقش همين است. زندگي اکثر بازيگران هاليوود را که سرچ کنيد ميبينيد در تئاتر بزرگ شدهاند و با نقشهاي کوچک در سينما شروع کردند.
کيانيان درباره علت کم کاريش به مواردي اشاره مي کند از جمله اينکه چون دولت قبل داشت جلوي خيلي از فيلمسازان ما را ميگرفت يا کاري ميکرد دلزده شوند و در عين حال بايد فيلم توليد ميشد که در جشنواره بگويند فيلم توليد شده است اين بود که اجازه داده شد خيلي از فيلمسازان جوان کار کنند. در اين سالها فيلمسازان زيادي داشتيم که فيلم اولشان را ساختند. بارها شده است براي کساني که فيلم اولشان بوده بازي کردم. اصلا کسي هستم که جوانها را هل ميدهم چون معتقدم هر چه کارگردان به سينماي ما اضافه شود به نفع سينماست و هر چه بازيگر به سينماي اضافه شود به نفع من است چون رنگ بازي من در ميان بقيه بهتر ديده ميشود. اما نميدانستم آنها کي هستند. خيلى فيلمنامه را ميخواندم ميديدم به شدت دولتي است. يا نمىدانستم آيا کارگردانش از پس کار بر مى آيد يا نه!؟ منِ بازيگر يا بايد کارگردان را بشناسم، يا بالاخره چيزى را بشناسم که با تکيه بر آن کار کنم. اينجا توازن از بين ميرود. اين ميشود که من 8 سال در سينما کارى نمىکنم.. پرويز پرستويي و فاطمه معتمد آريا بيکار ميشوند. در حالي که مگر ما چند تا پرويز پرستويي و معتمد آريا داريم؟ که دولت به همين راحتي ميگويد بازي نکند. من حالا کسي هستم که کمي فتيله را پايين ميکشم و ميروم سريال بازي ميکنم ولي بعضي اينطور نيستند. چرا پرويز پرستويي بايد اينهمه سال بيکار باشد؟ مگر ما چند تا مثل او داريم؟ حالا اگر به شکل متناوب هم قديميها باشند و هم جوانها از تئاتر بيايند و اينها با هم برخورد داشته باشند تجربيات در هم ديزالو ميشود و توازن ايجاد ميشود. الان شکاف ايجاد شده است.
او از موجي ميگويد که در سالهاي اخير در سينما به راه افتاده است،به ويژه در زمينه فيلمنامه ها و سوژه هاي آن: مثلا پارسال موج اين بود که در کانون خانواده يا مرد دارد به زن خيانت ميکند يا برعکس. خب که چى! چند بار؟چند تا؟ اين بود دستاورد دولت؟ من کلا از اين سوژهها خوشم نميآيد. براي اينکه به شخصيت کارى ندارند. فقط يک قصهى سطحى را روايت مىکنند. مثلا به من ميگفتند رضا تو بيا نقش اين مردي را بازي کن که يک دختر جوان از تو خوشش ميآيد و بعد تو خيانت ميکني و همسرت متوجه ميشود و... بعد من ميپرسيدم: خب اين شخصيت شغلش چيست؟ ميگفتند پولدار است. ميگفتم خب چه کاره است؟ ميگفتند رئيس شرکت است. باز ميپرسيدم رئيس چه شرکتي. ميگفتند فرقي ندارد مثلا صادرات واردات. ميگفتم خب اگر اين در کار صادرات واردات است که اينجاي فيلمنامه مثلا جور در نميآيد. ميگفتند حالا تو گير دادهاي که بازي نکني. اصلا طرف وکيل است. باز ميگفتم خب کدام وکيل در ايران پولدار است؟ آنجا آمريکاست که وکلايش پولدارند.... بعد به اين نتيجه ميرسيدند خودشان که اصلا شخصيت و... مهم نيست. مهم اين است که يک کاري ساخته شود. من اهل اين نوع سينما نيستم. البته با همين قصه چند تا فيلم فکر شده هم داريم. که آدم و شخصيت در آن اهميت دارد.! سينمايي هم که بوي سياست رسمي بدهد را هم دوست ندارم. براي اينکه از بازيگر استفاده ابزاري مىشود. بعد کم کم ميديدم چيزي نمانده که من در آن بازي کنم و ناخواسته کمرنگ ميشوم. اگر فضا کمي باز شود که رنگهاي مختلف در فيلمنامهنويسي ديده شود خب من هم ديده ميشوم. الان اکثر فيلمنامهنويسهاي ما براى اينکه کارشان را بخرند و بسازنند جوري مينويسند که بازار ميخواهد. همان فيلمنامهنويسها فيلمنامههاي خوب هم دارند که کسي سراغش نميآيد چون سليقه بازار نيست. مثلا يک دورهاي هم کارهاي شبيه اصغر فرهادي مد شده.... هميشه در اين موجهايي که راه ميافتد يک عده با کار ميشوند يک عده بيکار. حالا شما ببينيد در هاليوود از اين موجها خبري نيست. هر کس سر جاي خودش است چون هر بازيگرش بيشتر از صنعت نفت ما در آمد زاست. آنجا تازه وقتي بازيگر به مرز 50 سالگي ميرسد برايش فيلمنامه مينويسند. چون ميگويند او موقعيتش را تثبيت کرده است. کسي مانند سيمون هافمن خدابيامرز که بازيگر درجه يکي بود و بسيار مورد علاقه من تازه داشتند برايش مينوشتند.