تلاش برای پشتیبانی از جنگ

دکتر محمود احمدپور
کد خبر: ۴۳۷۹۵۲
|
۰۶ مهر ۱۳۹۳ - ۱۵:۳۶ 28 September 2014
|
20911 بازدید
یکی از مهمترین و بعضا جنجالی ترین مباحث دوران دفاع مقدس مسئله پشتیبانی و تدارکات جنگ است که شاید پرداخت به آن برای امروزمان نیز پندآموز باشد. ماجراهایی که یک نیرویی مثل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را از هیچ و واقعا صفر به قله های والایی رساند که پس از جنگ تا امروز نیز دستاوردهایش باقی است و اگر آن روحیه و پشتکار و امید و اتکال به خدا هنوز زنده باشد، که هست؛ یقینا بر تمامی مستکبران عالم فائق خواهیم آمد. آنچه در ادامه می خوانید گفتگویی ویژه با دکتر احمدپور معاون وزارت سپاه وقت می باشد.

لطفاً خودتان را معرفی کنید؟

من محمود احمد پور دارياني متولد محله شهرآراي تهران براي تحصيل در رشته مهندسي مكانيك به دانشگاه منچستر  انگليس رفتم  كه برخورد كرد به حضور امام در نوفل لوشاتو و مسايل نهضت اسلامي. خدمت امام رفتم تا اينكه در6 اسفند به ايران آمدم و تا پايان جنگ در جبهه بودم و فوق ليسانس مديريت صنايع و دكتراي مديريت را در دانشگاه تربيت مدرس خواندم.

نحوه آشنایی شما با امام خمینی (ره) چگونه بود؟

در نوفل لوشاتو در كنار امام بوديم و ازآنجا كه در دوران دانشجويي آشپزي ام بد نبود در كار آشپزي دفتر امام مشغول شدم و حدود دو هفته در نزد شهيد مهدي عراقي بودم . در آن دوران با بچه هاي انجمن اسلامي شمال انگليس  به ديدار امام رفتم كه آنها مرا به عنوان سخنگوي خود انتخاب كردند و من به نيابت از آنها از حضرت امام پرسيدم كه وظيفه ما دانشجويان دراين برهه و در صورت پيروزي انقلاب اسلامي چيست كه  فرمودند " ولو يك راي به جمهوري اسلامي بدهيد و كمك به روستاهاي ايران" و با همين انگيزه به ايران برگشتيم براي خدمت و كار براي وطن . برگشتيم و مسايل انقلاب پيش  آمد هم دربعد  فرهنگي و عقيدتي.

حضور شما در انقلاب از کجا شروع شد؟

در حدود فروردين 1358 يكي از بچه هاي مسجد گفت که یکی ازخانه هاي شاه كه عبدالرضا پهلوي كه رييس محيط زيست بود دراختيار داشت را كه گرفته اند( موزه داراباد) مداركي به زبان انگليسي هست بيا وآنها را ترجمه كن . مدتي آنجا بودم و مطالب را مي خواندم و ترجمه مي كردم و يا هر كار ديگري كه تشخيص مي داديم براي انقلاب و حفظ پيروزي ضروري است انجام مي داديم. بعد از مدتي از اين كار يكنواخت خسته شدم و به خودم گفتم من براي خدمت به محرومان به ايران آمده ام و الان اسير اين كارهاي جزيي شده ام. عليرغم آنكه به من پيشنهاد داده شد كه استخدام شوم ولي دلم راضي نشد. تا اينكه يكي از بچه هاگفت كه در خيابان دولت فردي به نام كروبي ( نمي دانم آقاي مهدي كروبي يا برادرش ) درمسجدي  در قلهك نماز مي خواند و به مردم خدمت مي كند . رفتم و مدتي همانجا بودم ولي دوباره به زودي خسته شدم چون كارآنجا را خدمت براي محرومين نمي دانستم.

 تامدتي گذشت تا يكي از سربازهايي كه درآنجا بود به من گفت من اهل روستاي نور از توابع نهاوند هستم و معلمي مي كنم .اگر مي خواهي به جاي من برو. من هم كه خدمت درمناطق محروم رادوست داشتم به آنجا كه بسيار محروم بود رفتم.خود ار به هزار بدبختي و بي وسيله اي به آنجا رساندم ولي آنها گفتند كه الان زمان كشت خشخاش ماست و نمي خواهيم بچه هايمان در كلاسهاي درس و تحصيل وقتشان تلف شود. ما نياز به معلم نداريم . برگرديد به تهران.

به خرم آباد برگشتيم كه يكي از بچه ها گفت كه در منطقه اي در مسجد سليمان مردم بسيار محروم هستند آيا راضي هستي به آنجا بروي ؟ پاسخ دادم بله .او هم شخصي به نام كسري را به من معرفي كرد . اين كسري يكي ازدوستان ما شد كه سالها بعد فهميدم جناب آقاي دكتر مهدوي است . خودم را به اهواز و از آنجا به مسجد سليمان  رساندم . خرداد 58 بود و هوا بسيار گرم. خود را معرفي كردم. كسري و دوستانش از دانشگاه شهيد بهشتي تهران بودند كه براي خدمت به مناطق محروم به مسجد سليمان آمده بودند . گفتم مي توانم در كلاسهاي عقيدتي و ديني به شما كمك كنم . كار را با كتاب تفسير قرآن مهندس مهدي بازرگان كه در آن زمان مشهور بود و به صورت ساده نويسي قرآن را ترجمه و تفسير كرده بود آغاز كردم . در برخي از امور خدماتي و عمراني روستا مانند لوله كشي و برق كشي هم كمك مي كرديم.

قبل از ورود به سپاه چه مسئولیتهایی در اهواز داشتید؟


ناگهان بعد از مدتي دادستان اهواز آمد و گفت كه دوست دارم  از بين شما كساني بيايند و به من در كار دادستانی كمك كنند . ما هم با او همراه شديم و آمديم اهواز و تا پايان جنگ در اهواز مانديم . بعد از چند هفته بعد داديار شدم و چند نفر شديم كه كارها را انجام مي داديم .
در آن زمان شخصيتهايي مانند مرحوم خلخالي و آیت الله جنتي كه حاكم شرع خوزستان بود مي آمدند و ما با آنها كار مي كرديم. در آن زمان آقاي علي شمخاني كه  در كميته بود را ديدم و از آنجا با او آشنا شدم . افراد ديگري از جمله شهيد حسين علم الهدي و مجيد بقايي و سردار شريعتي هم بودند كه برخي اوقات براي حفاظت دادستاني مي آمدند.

يك روز در دادستاني بوديم كه دو استاد  دانشگاه  آمدند و يكي از آنها  خودش را مهندس  بينا معرفي  كرد و  فرد همراهش را دكتر دوايي ( كه بعدها دكترمعالج حضرت امام شد ). از مهندس  بينا پرسيدم كه آيا مي شود خودم را از دانشگاه منچستر منتقل كنم به ايران. گفتند  بهتر است كه در انگليس باشي چون از لحاظ علمي بالاست و حيف است كه آنجا را از دست بدهي ولي من گفتم كه دوست دارم  در وطنم باشم . خلاصه كار جور شد و با هدف خدمت به محرومان و مستضعفان خودم را به دانشگاه جند ي شاپور( شهيد چمران كنوني ) در رشته آبياري منتقل كردم و مهرماه 1359 دانشجوي اهواز شدم.

بعد از مدتي كه تيم تيمسار مدني ( استاندار ) تغيير كرد و آقاي علي جنتي ( وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي كنوني ) استاندار جديد آمدند، اصرار كردندكه در خوزستان بمانم ولي من نپذيرفتم و براي مبارزه با نيروهاي ضد انقلاب كه در كردستان بلوا بپا مي كردند به كردستان رفتم. 

شهريور بود كه به كردستان رفتم و با بچه ها ي اطلاعات سپاه همراه شدم . خلاصه د رآنجا افرادي مانند سردار رحيم صفو ي را در سنندج ديديم كه از اصفهان آمده بودند . گفيتم ما از اهواز آمده ايم. با آقاي هدايت در كرمانشاه آشنا شديم .در بوكان آقاي خلخالي را ديدم و مرا شناخت . بعد از چند روز هم با آقا ي شهيد بروجردي و محسن رضايي آشنا شدم.  در آن زمان همراه با اين عزيزان و نيروهاي سپاه در حمله به نيروهاي ضد انقلاب در بوكان شركت كرديم . بعداز آزادساز ي بوكان به مهاباد رفتيم و براي اولين بار شهيد چمران را دیدیم كه با نيروها ي خود آمده بودند. چند هفته به همين ترتيب گذشت . با درگذشت آيت الله طالقاني در19 شهريور 1358 بسيار ناراحت شديم و نگران انقلاب شديم و تصورميكرديم كه انقلاب شكست مي خورد و تمام زحمات مردم به هدر  مي شود .گفتم بايد به تهران بروم ببينم چه خبر است .خود را به تهران رساندم و در مراسم آيت الله طالقانی شركت كردم. بعد از چند روز دوباره به اهواز برگشتم. دادستان دستور داد كه مركزي براي ترك اعتياد تاسيس  شود . هتلي را در اهواز براي اين كار ر ادر نظر گرفتند و فردي به نام دكترمرشد مسئول اين مركز شد و من هم د ركنار او بودم. با آغاز سال تحصيلي دانشجويي د رمهر 1359 مشغول تحصيل شدم و روزها هم كارها ي حسابداري مركز را انجام مي دادم و به دانشگاه مي رفتم و شبها در همان مركز مي خوابيدم .

دانشجويان خوزستان مرا به عنوان يك دانشجوي حزب الهي كه در داستان بودم مي شناختند و بحث هاي سخت و طولاني با دانشجويان چپ داشتيم و نهايتا به درگير ي فيزيكي و تيراندازي انجاميد و حتي چند نفركشته شدند.

همزمان با همان درگيري ها بود كه حادثه تسخير لانه جاسوسي در 13 آبان 1358 اتفاق افتاد و گروهي از دانشجويان مسلمان پيرو خط امام به اهواز آمدند كه يكي از آنها شهيد رحمن دادمان بود كه آنها را براي سخنراني در مورد جنايات امريكا  به مدارس اهواز مي برديم. اين اتفاقات طول كشيد تا بهمن 1358 كه به تعطيل شدن دانشگاه و انقلاب فرهنگي منجر شد .

چگونه و از چه موقع وارد سپاه شدید؟

در بهمن 58 بود كه از سوي آقاي شمخاني كه درآن زمان فرمانده سپاه شده بود مرا مي شناخت دعوت كرد كه چون تجربه اطلاعاتي در دادستاني دارم  به سپاه بپيوندم و من هم پذيرفتم و و احد اطلاعات سپاه در خوزستان را راه اندازي كرديم . در آن زمان آقاي محسن رضايي مسئول فرمانده اطلاعات سپاه كشور بود. مسوول ما در واحد اطلاعات آقاي دهكردي بود و بعد از او آقاي رضا رضوي شد .

چالش هايي كه داشتيم درخرمشهر و برخي شهرهاي ديگر مانند شيبان و آبادان و شادگان موضوع و غائله خلق عرب بود كه هم كار اطلاعاتي مي كرديم و هم در زمانهايي كه اقتضا مي كرد براي مبارزه وارد عمليات مي شديم و مثلا به خوبي به ياد دارم كه در شادگان د رچندين عمليات سركوب و دستگيري ازاين گروههاي خلق عرب عمل كرديم . البته اينها عرب نبودند بلكه به نام خلق عرب بودند كه از عراق و رژيم صدام حمايت مي شدند. برخي از غوغاها هم گروه هاي چپ و ماركسيست بودند كه مدتي هم با آنها درگير شديم تا اينكه درتابستان 59 موضوع كودتاي نوژه پيش آمد . اسامي از تهران به ما اعلام شد كه گروهي از ارتشيان وفادار به محمد رضا پهلوي قصد كودتا در اهواز دارند و اين اسامی نيروهاي كودتا درخوزستان است. وقتي آنها را دستگير کرديم در بازجويي ها مشخص شدكه نقشه و طرحي كاملا حساب شده داشته اند و براي همه كارهايشان نظم و زمان و سيستم در نظر گرفته اند كه مثلا چگونه پادگانها ، راديو تلويزيون ، بيمارستان ها ، فرودگاه و مراكز نظامي و انتظامي خوزستان را تصرف كنند.آن وقت بود كه دريافتيم كه دشمنان انقلاب بسیار دقيق هستند و  بيش از يك ماه دنبال اين موضوع بودیم و به دستور آقا محسن رضايي همه پرونده ها ي آنها را به تهران آوردم و تسليم آقا محسن كردم. 

حدود مرداد 1359 بود كه نيروهاي ضد انقلاب دست به انفجار لوله هاي نفت در خوزستان كردند تا امنيت را به هم بزنند . شهيد محمد جواد تندگويان كه در آن زمان مدير عامل مناطق نفت خيز بود و معاونين او آقايان شماسي و سروشي بودند . آنها به مسئول ما آقاي دهكردي اعلام كردند كه براي مديريت حراست مناطق نفتي خوزستان و كهگيلويه و بوير احمد يك نفر از بچه هاي خودتان را به ما بدهيد تا با موضوع انفجارات لوله اي نفت برخورد كند . پيشنهاد دادند كه كسي باشد كه انگليسي هم بلد باشد و با فرهنگ انگليسي ها آَشنا باشد . آقاي تندگويان مرا معرفي كرد و آقاي تندگويان حكم مرا صادر كرد. در جلسه معارفه آقاي يحيوي هم بودند تا اينكه آقاي تندگويان وزير نفت شد و مسوليت او در جنوب را آقاي يحيوي برعهده گرفت. در آن زمان من در مناطق نفت خيز جنوب مشغول به كار شدم و براي استراحت شبانه به سپاه اهواز مي رفتم نه هتل اشاره شده قبلي. و از سوي سپاه استخدام شدم. وضعيت دانشگاهم با گذراندن يك ترم  به دلايل انقلاب فرهنگي و تعطيلي دانشگاه نصفه كاره مانده بود.  

تعرضات عراق قبل از 31 شهریور چگونه بود؟


در حالي كه مشغول مبارزه با انفجارات لوله هاي نفتي بوديم از مرز خبر رسيد كه عراق نيروهايي را در مرز مستقر كرده است. در آن زمان شهيد اسماعيل دقايقي به من پيشنهاد كرد كه بيا با هم به مرز برويم و وضعيت را ببينيم. با هم به مرز درجنوب نزديك شلمچه رفتيم. ناگهان اخطارهاي بلند را از اطراف شنيديم و متوجه شديم كه از مرز گذشته ايم. برگشتيم به مرز خودمان. اين گشت مدتي طول كشيد و از مناطق زيادي در جنوب بازديد كرديم و متوجه شديم كه پاسگاههاي مرزي فقط چند تا خمپاره دارند و چند اسلحه سبك. چند روز بعد خبر رسيد كه عراقي ها دستگاه هاي حفاري نفتي ما را در اطراف ايلام و آبدانان تصرف كرده اند. 

 در آن زمان آقاي محمد غرضي هم استاندار خوزستان بود و هم فرماندهي لشكر92 زرهي را بر عهده داشت. آقاي غرضي وقتي موضوع عراقيها را شنيد ناراحت شد و ما را با خود به منطقه برد تا موضوع را پيگيري كند . در آن زمان كه من مسوول حراست مناطق نفت خيز جنوب بودم و اين مناطق در حوزه كاري ما بود. وقتي به آن محل رسيديم ديديم كه عراقي ها آمده اند و مقداري از وسايل را برده اند و رفته اند. اين اتفاق در حدود شهريور 59 بود كه آقاي كياوش هم همراه ما بود و درآنجا متوجه كار عراقيها شديم . اين تحركات آغاز حمله عراق بود كه من با چشم خودم ديدم.

وضعیت سپاه خوزستان در شروع جنگ چگونه بود و روز اول جنگ را چگونه دیدید؟


 سپاه خوزستان در آغاز جنگ سپاهي نبود كه براي حمله عراق آماده باشد . مثلا ما در سپاه خوزستان خمپاره نداشتيم فقط چند ژ 3  و تيربار  ژ3  داشتيم كه از  ارتش گرفته بوديم. يك كلاشينكف داشتيم كه آن هم در اختيار آقاي شمخاني بود.

بعد از آنكه موضوع عراقي ها را در مورد تاسيسات نفتي متوجه شديم از ارتش درخواست سلاح براي حفاظت كرديم كه حدود يكصد واحد داشتيم و همه را بايد حفاظت مي كرديم. ما در شركت نفت هم يك ستاد بحران راه اندازي كرديم كه آقاي شماسي و يحيوي بودند و به كارهاي بمباران مناطق نفتي رسيدگي مي كرديم. ما يك كاليبر 50 از ارتش گرفتيم و يك تيربار ژ3 در اداره مان در چهارشير مستقر كرديم .

ساعت حدود 14  رو ز 31  شهريور در اهواز بوديم و در كنار آقاي شمخاني و علي افشاري بوديم كه خود را به پشت بام رسانديم. عراق بمباران را شروع كرده بود. هواپيماها را ديديم كه فرودگاه را بمباران كردند. من به سرعت ، خودم را به فرودگاه رساندم و تا باند فرودگاه رفتم و چند چتر بمب را برداشتم و با خود به ستاد بحران سپاه در دفتر اطلاعات بردم كه مسولين سپاه از جمله سردار احمد غلامپور و شمخاني و كيانپور و مجيد جعفري و شهيد علي غيور اصلي و برخي ديگر از دوستان در آنجا جمع شده بودند. اين ستاد زير نظر آقا محسن بود كه به كارها رسيدگي مي كرد. وقتي به ستاد رسيدم ديدم كه بچه ها دارند در مورد حمله گسترده عراق و پيشروي اش به سمت شهرها از خرمشهر و سوسنگرد و هويزه و كرخه  و ديگر مناطق صحبت مي كنند  و بسيار نگرانند.

وقتي من  وضعيت را ديدم كه نياز به وسيله نقليه دارند اعلام آمادگي كردم كه من از شركت نفت مي گيرم. بلند شدم و به شركت نفت رفتم و گفتم براي مقابله با پيشروي دشمن نياز به خودرو داريم كه همانجا 15 خودرو گرفتم و آنها را سريعا به ستاد فرستادم و بچه ها روحيه عجيبي گرفتند و كارها تا حدودي سرو سامان گرفت چون واقعا از نظر وسيله در حد " صفر" بودند. 

خبر رسيد كه دشمن از سوسنگرد گذشته و دارد به طرف اهواز مي آيد و حدود بيست كيلومتري اهواز رسيده بود. من و شمخاني  و علي افشاري نشستيم و به سرعت وصيتنامه هايمان را نوشتيم كه مي خواهيم برويم شهيد شويم تا دشمن، جلوتر نيايد و اهواز سقوط نكند. آقاي شمخاني به حسين علم الهدي  گفت كه برود و نيروهاي مردمي در كوچه و خيابان و مساجد را سازماندهي و مرتب كند تا با وسايل ساده اي همچون كوكتل مولوتف  بتوانند از اهواز دفاع كنند. من هم به آنها كمك مي كردم  و  از شركت نفت وسيله مي آوردم.

خبرها بسيار نگران كننده بود. علي غيوراصلي رفت جلو و شمخاني به پادگان اطراف حميديه رفت و من با 22 نفر ديگر از جمله كيانپور و داغري به حميديه رفتيم. غروب رسيديم.گفتند شما ذخيره ايد. فعلا بمانيد اينجا. شهيد سياف مسئول بچه هايي بود كه آنجا بودند.

جریان حماسه مقاومت در سوسنگرد چگونه بود؟


خلاصه همه درآنجا بوديم تا از پيشروي بيشتر عراق به سمت اهواز جلوگيري كنيم. در حميديه اولين كارها را شروع شد.  در نزديكي هاي غروب در تقاطع حميديه و رودخانه كرخه نشسته بوديم. صدايي آمد، نمي دانستيم صداي چيست. پوركيان كه مسئول هماهنگي نيروها بود، يك شيرجه زد و نارنجك تفنگي را پرتاب كرد. گشت عراقيها بود، وقتي صداي انفجار  را شنيدند  وحشت زده، رفتند.  مرادي در همانجا شهيد شد. ما فقط چند نارنجك وآر پي جي داشتيم. چند تا آرپي جي زديم و يكي از آنها به يك تانك خورد و عراقيها وحشت كردند و فرار كردند. مقاومت حماسه سوسنگرد بسيار مظلومانه بود. بچه ها ي عمليات جلو بودند.

صبح زود حدود ساعت 5 يا 6  روز بعد بالگردها آمدند و به شدت دشمن را كوبيدند . حدود چهل تانك و نفربر آنها را زدند و عراق عقب نشيني كرد . اين مربوط به روزهاي اول تهاجم عراق بود. وقتي فرماندهان فردا آمدند بسيار تعجب كردند كه ما با چه نيرو و توان رزمي توانسته ايم دشمن را به عقب برانيم. چون تمام نيروهايي درخط بودند و ما كه درخط دوم بوديم به يكصد و پنجاه نفر نمي رسيديم.

چگونه مسئولیت تدارکات سپاه را بر عهده گرفتید؟


چند روز بعد خبر رسيد كه مجيد جعفري شهيد شده است. او دانشجوي انقلابي قبل از انقلاب در خوزستان و از دوستان قديمي آقاي شمخاني بود كه تداركات سپاه خوزستان را بر عهده داشت. فردي به نام مكوندي مرا به جاي شهيد جعفري به آقاي شمخاني پيشنهاد كرد. او هم پذيرفت و مرا مسول تداركات سپاه كرد و تا آخر جنگ تحميلي  در همين مسئوليت بودم.

 در اين مسوليت من با قاسم سراجان و جوكار و شوشتري آشنا شدم و مقر ما در منطقه چهارشير  بود. نخست مي بايستي سازمان لجستيك را ساماندهي می کردیم. بر اساس اولويت كارها را سروسامان  داديم. رستمي كه بعدها شهيد شد مسئول تغذيه شد و قاسم سراجان معاون او شد. بعد لباس و پوتين و فانوسقه برايمان مهم بود و بعد از آن اسلحه و مهمات و تسليحات. هركدام  از اين بخش ها يك مسئول داشت و كارها را انجام مي داد. در اهواز چند جا را به عنوان آشپزخانه و محلي نزديك سپاه را براي تسليحات در نظرگرفتيم.

نيروهايي كه تسليحات و لوازم مي خواستند نامه اي از فرماندهي كه ممكن بود با امضاي شمخاني يا صفوي و يا  شهيد حسن باقري باشد مي آوردند و ما وسايل را به آنها مي داديم. مثلا شهيد احمد كاظمي را براي اولين بار در آنجا ديديم كه در خواست آرد كرد. او در آن زمان با مقداري نيرو با آقاي رحيم صفوي در دارخوين بود. يك قايق را هم تقاضا كرد. من قبول نكردم و گفتم بايد خودم بيايم و وضعيت شما را ببينم. اگر لازم بود اين وسايل را به شما بدهم. با هم سوار شديم و به طرف دارخوين حركت  كرديم. ديدم كه قايق ندارندو سنگرهاي خيلي جالبي هم نداشتند. او گفت :  شبها هم دوربين  نداريم كه دشمن را ببينيم. من به او يك دوربين ديد در شب كه از ارتش به ما داده شده بود دادم و او بسيار خوشحال شد.

برای تدارک جنگ از چه منابعی استفاده می کردید؟


 كمك هاي ما توسط آقاي رفيق دوست و گروههايي از بازاريان تهران و يا از طریق كمك هاي  مردمي از تمام كشور به ما مي رسيد. برخي ازچيزها را هم مي خريديم و بعد از مدتي با پيشروي و عملياتهاي خوبي كه انجام شد مقداري از اين وسايل را از دشمن به غنيمت گرفتيم.

پادگان گلف را كه در دست نيروهاي شركت نفت بود با تقاضاي آقاي شمخاني به  آنها داديم و بعدها به پايگاه منتظران شهادت تغییر نام داد. آنها از مكاني كه در سپاه در اطراف منطقه چهار شير اهواز داشتند به گلف منتقل شدند و گلف، محلي براي اجتماع نيروهاي بسيجي شد.  گلف  مركز تصميم گيري ها شد كه فرماندهان مختلف جنوب در آن جمع مي شدند و تصميم گيري مي كردند. يك روز  جواني به من مراجعه كرد و خودش را حسن باقري معرفي كرد. او  از اطلاعات سپاه تهران آمده بود . وارد جنگ شد و از موثرترين نيروهاي اطلاعاتي شد. به ياد دارم كه يك شب با شهيد حسن باقري و سيد سعيد مرتاض  و چند نفر ديگر از بچه ها به منطقه ام الطويل رفتيم. ما در آن شب يك دراگون كه موشك ضد تانك بود داشتيم. حسن  باقري اطلاعات عمليات را پايه گذاري كرد و از آن  به بعد در جبهه ها ماند و با بچه هاي شناسايي مثلا شهيد بلالي به جلو مي رفتند. 

ديگر كم كم نيروها همديگر را پيدا كردند. شمخاني و رحيم صفوي ، غلامعلي رشيد و حسن باقري بودند و با آقا محسن كار مي كردند و لحظه به لحظه جبهه هاي جنوب را رصد مي كردند. من هم در كار تداركات و لجستيك در كنار آنها بودم.

اين جمع ساعتها در مورد يك طرح بحث مي كردند و من شاهد آن تبادل نظر ها و بحثها بودم. نيروها زياد شد و مردم به جبهه ها  آمدند و عملياتهای مختلف پيش آمد و كار ما وسيع تر شد. كم كم تيپ ها مرتب شدند و لشكرها سر و سامان گرفتند و عملياتهاي موفق و پيروزي بدست آمد و جنگ، شكل ديگري گرفت كه به فراخور آن تداركات و لجستيك را تغيير مي داديم و ارتقا مي بخشيديم.

اختلافات در خصوص پشتیبانی جنگ با دولت برای چه بود؟

بعد از مدتي قرارگاه كربلا راه اندازي شد و من تداركات آن شدم. بعدها به قرارگاه خاتم تبديل شد و من همان تداركات قرارگاه خاتم شدم. بعد از مدتي كه آقاي شمخاني قائم مقام آقا محسن در سپاه شد از من خواست كه به تهران بيايم و تداركات سپاه را برعهده بگيرم و من اطاعت كردم وآمدم تهران و كارم را در تهران ادامه دادم. 

در آن مدت معمولا با مسولين كشوري و دولت جر و بحث داشتيم. ما وضع جنگ را مي ديديم كه بايد خواسته هاي تداركاتي و لجستيك ما را فراهم كنند و آنها هم استدلال مي كردند كه امكانات كشور بسيار كم است و به جز جنگ مايحتاج روزانه مردم را هم بايد فراهم كنيم. آنها نظر سوء  نداشتند. هركدام از ما براي خودمان استدلالهايي داشتيم. حتي موضوع به حضرت امام(ره) هم كشيده شد كه از سوي ايشان مرحوم حاج احمدآقا ما را نشاند و موضوع را پيگيري كرد و تصميماتي گرفته شد كه تا حدودي در روند كارها موثر بود.

در زمانی که معاونت وزارت سپاه را بر عهده داشتید پشتیبانی جنگ چگونه بود؟


 در سال 64 –  65  بود كه آقاي غمخوار به جاي من منصوب شد و مرا به تداركات سپاه منتقل كردند  و من معاون وزير يعني آقاي رفيق دوست شدم و از آن زمان بود كه با مديريت آقاي رفيق دوست چيزهاي اساسي جنگ را توانستيم با چنگ و دندان و به طريق هايي كه واقعا سخت بود و با زيركي خريداري کنیم. مثلا من اولين هواپيماها را از برزيل خريديم تا نيروي هوايي سپاه را بنيان گذاري كنيم. در حالی که كشورهاي اروپايي به ما چيزي نمي فروختند و برخي از چيزها را با روشهايي عجيب و با استفاده از كانالهاي مختلف و حيرت انگيز خريداري می كرديم و با دلالي برخي از شركتها و كشورها و افراد خاص به دست می آورديم  ويا با لابي هايي كه با برخي از كشورهايي مانند شوروي شد آن امكانات را خريديم. با پايين آمدن قيمت نفت توسط غرب، در اداره جنگ دچارمشكل شديم و در نهایت منجر به پذیرش قطعنامه 598 شد.

از نظر شما جنگ و ادامه آن چگونه بود؟


به نظر من همانگونه كه امام فرمودند جنگ براي ما نعمت بود. دليل هايي هم دارد كه مي توان به برخي از آنها به ترتيب زير اشاره كرد .

پرورش نيروهايي مانند آقا محسن، آقاي زنگنه ( وزير نفت ) دكتر هاشمي (وزير بهداشت كنوني)آقاي نعمت زاده ( وزير بازرگاني ) آقاي  تركان، آقاي قاليباف، آقاي قاسم سليماني و ده ها شخصيت برجسته نظامي و مديريتي كه بدون وجود جنگ اين آدم ها اينگونه و به اين سرعت رشد نمي كردند.

نقش خلاقیت در پیشبرد اهداف تدارکاتی جنگ چگونه بود؟

يكي ديگر از نعمتهاي جنگ، بروز خلاقيت نيروها بود كه باور داشتند آن هم درامور بسيار از جمله ساختن قايقهاي رزمي و جنگي مانند شهيد علي هاشمي كه در هور اينكار  را كرد. رفيق دوست صدها قايق را خريد و براي عمليات به ماهشهر آورد و ما كم كم همانند  آنها را در اهواز ساختيم . علي هاشمي خودش در هور قايقهايي را ساخت كه حيرت انگيز بودند. كم كم نيروهاي خصوصي وارد شدند و صنعت قايق سازي ما رشد كرد.

مثلا خودم در سفري كه به انگليس داشتم  قايقهاي آنها را ديدم و چند تا از آنها را خريدم و از روي آنها قايق ساختيم يا مثلا ساختن موشك توسط حسن تهراني مقدم و بچه ها ي اطراف او که با ديدن موشكهاي كه از ليبي خريديم توانستيم آنهارا بسازيم. همين روحيه خلاقيت  بود كه ما را در زلزله هاي رودبار و بم كمك كرد. صنعت خودرو سازي نيز نمونه ديگري از اين خلاقيت است. به گونه اي كه مي توان گفت در هر عمليات به يك خلاقيت رسيديم و سرچشمه كارهاي بزرگ شد. كه در عملياتهاي آبي و خاكي در هور و جزيره مجنون و كارون و بهمنشير و اروند رود بسيار كارايي داشت. حتي صنعت هايي مانند پهپاد و اپتيك در اين زمان موثر از آن خلاقيت است كه پهپادي داريم كه چند صد كيلومترمي تواند پرواز كند و دستورات شناسايي فراواني را انجام دهد. 

با توجه به تحریم ها و وضعیت کنونی کشور چه تجربه ای از جنگ می تواند راهگشا باشد؟


ما در جنگ از هيچ چيز نمي ترسيديم و هيچوقت نگفتيم نمي توانيم. تلاش مي كرديم و خدا كمك مي كرد و ما با مديريت جهادي كه در جنگ تحميلي حاكم بود؛ هيچوقت دست از تلاش بر نداشتيم. بر اثر خلاقيت و جسارت  و با انگيزه بالايي كه داشتيم، مشكلات را حل مي كرديم. بعد از جنگ هم در برخي از جاها و مشكلات از همين روحيه جهادي استفاده شد و نتايج خوبي گرفتيم.

بچه هاي جنگ، سياسي نبودند. دنبال دنيا و قدرت نبودند. سريع و دنبال هدف بودند. خلاقيت داشتند و تحول گرا بودند. سرعت و دقت آميخته با اخلاص و روحيه جهادي و پشتكار رمز اين توفيقات بود. امروز بايد با همان روحيه جهادي و با در نظر گرفتن مسايل خاص روز و زمان الان، به مبارزه با تحریم ها برويم و هرگز از تهديدها ي دشمن نترسيم.

خاطره ای از آخرین دیدار با شهید مهدی باکری:


در عمليات بدر، آقاي عزيز جعفري فرمانده قرارگاه بود و من كه مسئول تداركات بودم  رفتم به جلو.  آقاي جعفري را در ميان خاك هاي منطقه فتح شده ديدم.كنارش نشستم  كه ناگهان مهدي باكري آمد و گفت : كه ما  در محاصره ايم و دستمان بسته است. بولدوزر مي خواهم تا جان بچه ها را حفظ كنم. چند لحظه بعد از بي سيم صداي يكي از نيروهاي مهدي باكري به گو ش رسيد كه گفت: آقامهدي از بس انفجار است، داريم از دود خفه مي شويم. به دادمان برس و كار ي بكن. مهدي آرام و با طمانينه گفت : عزيزم ! باشد و دارم كمك مي آورم .

فردا صبح با آقاي عبدالله ميثمي كه بعدا شهيد شد داشتيم به  طرف دجله می رفتيم. از آب دجله وضو گرفتيم که خبر رسيد مهدي صبح امروز در همين جا به شهادت رسيده است.  


اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما
برچسب منتخب
# مهاجران افغان # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سوریه # دمشق # الجولانی
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
تحولات اخیر سوریه و سقوط بشار اسد چه پیامدهایی دارد؟