اگر به باور امثال مرحوم آل احمد، از خدمت تا خیانت قشر روشنفکر یا روشنفکرنمایان، مقوله قابل بحثی به نظر میرسید و ارزش نوشتن کتابی در این خصوص را داشت، اکنون در روزگاری هستیم که میتوان عینیت بخشیده شدن به این موضوع را دید؛ با این تفاوت که از آن بحث عمیقی که ذهن امثال جلال را به خود مشغول کرده بود، به داستان تلخ زندگی برخی قهرمانانمان رسیدهایم.
به گزارش «تابناک»، نیمه های تابستان سال 91، زمانی که خبر رسید «شهرزاد میرقلی خان»، شهروند ایرانی که به اتهام خرید دوربین های دید در شب اقدام کرده و به اتهام نقض تحریم ها در آمریکا زندانی شده بود، با وساطت حاکم عمان آزاد شده و راهی کشورمان خواهد شد، خیلی هایمان تصویری را به خاطر میآوردیم که این هموطنمان را کنار دختران دوقلویش نشان میداد و به تمامی اخبار منتشره در خصوص وی سنجاق شده بود و از این بابت بسیار خوشحال بودیم.
این اتفاق به قدری خوشحال کننده بود که دوست داشتیم، فراموش کنیم آیا اتهام نسبت داده شده به این زن واقعی است یا خیر؟ هرچند زندگی نامه خانم میرقلی خان به اشکال مختلف منتشر شده بود و نشان میداد که وی با پای خود از قبرس راهی آمریکا شده تا بی گناهیاش را ثابت کند و بازگردد و این امر برای مردود دانستن اتهامات نسبت داده شده به وی کافی به نظر میرسید.
آن گونه که خبرگزاری های کشورمان گزارش داده بودند، وی پیشتر یک بار به این اتهام در اتریش بازداشت شده و بعد از مدتی حبس، محاکمه و تبرئه شده بود. داستانی که از زندگی مشترک وی با همسر دومش شروع شده و مشکلات زیادی بر سر راه این هموطنمان قرار داده بود؛ آنقدر که اگر به آمریکا نمیرفت، مجبور بود برای بار دوم دیپورت شدن از کشوری را به جان بخرد؛ اتفاقی که یکبار پیشتر در امارات متحده برایش افتاده بود و حالا در قبرس در آستانه تکرار بود.
داستان زندگی شهرزاد آنقدر مفصل و پر پیچ و خم بود که نتوانیم از تمامی زوایای آن آگاه شویم؛ اما به همین اندازه که میدانستیم او مادر دو دختر دوقلوست که در تهران پیش پدربزرگ و مادربزرگ زندگی میکنند و چشم انتظار بازگشت مادر به جمع خود هستند، برایمان کفایت میکرد، به ویژه آنکه میدیدیم دوران فراغ این خانواده زخمی از چند سال تجاوز کرده و تمامی ارتباط این خانواده با هم، به تماس گران قیمت تلفنی و کوتاهی محدود شده که هزینه آن را پدر شهرزاد میپردازد.
با این حساب بود که شهرزاد برایمان به سوژه ای دردناک تبدیل شده بود؛ هم برای ما و هم برای مسئولانی که بر بیگناهی اش اصرار داشت، پیگیر آزادی اش بودند و در این خصوص رایزنی هایی می کردند، بلکه این شهروند بی گناه ایرانی آزاد شده و به خانه و زندگی خود بازگردد؛ تلاش هایی که روز به روز شهرزاد میرقلی خان را در جامعه پر رنگ تر میکرد و مطالبه گری برای آزادی اش را تقویت مینمود.
روندی که وقتی به آزادی این شهروند ایرانی منجر شد، موجب گشت خیلی هایمان چشم انتظار بازگشت این اسیر آزاد شده به وطن باشیم؛ اسیری که اگر نمیدانستیم کی و به چه دلیل دستگیر و روانه زندان شده، آگاه شده بودیم در زندان های آمریکا حال و روز خوشی ندارد و خانوادهاش در ایران چشم انتظار رهایی اش از بند هستند و به همین قرینه، خوشحال بودیم که از آن وضعیت خلاصی یافته است.
با این حساب، اصلا جای تعجب نداشت که ببینیم شهرزاد بازگشت خود به وطن را با نگارش کتابی در خصوص رنجی که در زندان های آمریکا متحمل شده جشن بگیرد؛ شرح حال 500 صفحه ای زنی 38 ساله درباره بدرفتاری هایی که در زندان آمریکا دیده. کتابی به زبان انگلیسی که نگارش آن به قلم زنی که در شبکه پرس تی، شبکه انگلیسی زبان صدا و سیمای کشورمان، مشغول به کار شده بود، عجیب به نظر نمیرسید؛ هر چند نمیدانستیم و چه بسا برایمان مهم نبود که چگونه وی در این شبکه به کار مشغول شده است.
آنچه عجیب بود، نه استخدام شهرزاد در پرس تی وی، که اعطای سمت مدیر روابط عمومی و امور بینالملل این شبکه به وی بود. اتفاقی که شاید تعمق در آن این ابهام را به وجود میآورد که نکند اتهامات نسبت داده شده به این هموطنمان صحت داشته؟ پرسشی که اگر به ذهن کسی راه می یافت، احتمالا به دو واکنش ختم میشد؛ یا دلیل این انتساب استفاده از حسن شهرت این خانم بوده و یا پاداشی در ازای مأموریتی که برای وطنش به انجام رسانده است، زیرا دور زدن تحریم اگر برای غربی ها خطا به حساب میآمد، برای ما 180 درجه مخالف بود.
اما مگر این موارد اهمیتی هم دارد؟ برای آنهایی که رنج خانواده شهرزاد میرقلی خان و پدر و مادرش را دیده یا خوانده بودند، خیر. شهرزاد زنی مقاوم بود که شایستگی دریافت این سمت، ولو به رسم هدیه را داشت. قهرمانی نوظهور که به نظر میرسید میان آنهایی که میشناسندش، مقبول است. آنقدر که وقتی رئیس شبکه پرس تی وی ارتقای سمت یافت و رئیس سازمان عریض و طویل صدا و سیما شد و برای خانم میزار قلی سمت جدیدی در سطح سازمان در نظر گرفت، هم کسی چیزی نگفت.
حالا شهرزاد کتاب 500 صفحه ای بازرس ویژه رئیس سازمان شده بود؛ بازرسی که عمر کاری اش رو به پایان بود، ولی دیده نمیشد. تا روزی که خبر رسید وی ایران را به مقصد عمان ترک گفته و سفری یکسویه را آغاز کرده است؛ سفری که با انتشار یک فایل ویدئویی رازآلود شد و به سرعت به واکنش های دور از انتظار گره خورد.
اخباری که کمی بعد به انتشار تصاویری از وی گره خورد و با شایعاتی مبنی بر جاسوس بودنش آمیخته شد تا همه چیز پیچیده و غیر قابل تصور شود. آنقدر پیچیده که توضیح رئیس سازمان صدا و سیما و تأکید بر سرقت تصاویر خصوصی وی ـ که در لپ تاپ سرقت شده اش موجود بوده ـ هم نتواند گرهی از گره هایش بگشاید.
حالا مدتی است که تصویر ارائه شده از شهرزاد، آن تصویر سابق نیست و قهرمان خطاب کردن وی هم آسان به نظر نمیرسد، چون شاید تبعات داشته باشد! داستانی که وقتی خوب در آن دقت میکنیم، میبینیم که پیشتر هم تکرار شده است؛ داستان قهرمانانی که فاصله خدمت و خیانتشان بسیار کوتاه است و پی بردن به حقیقت درباره ایشان، بسیار دشوار.