در تاریکی و سکوت سالن سینما هم صدای گریههای «معصومه عطایی» و «زیور پروین» دو قربانی اسیدپاشی به گوش میرسد. اینجا در پردیس سینمایی کوروش و هنگام نخستین نمایش عمومی لانتوری. فیلمی به نویسندگی و کارگردانی رضا درمیشیان. لانتوری داستان مریم دختر روزنامهنگاری است که قربانی اسیدپاشی میشود، قصهای آشنا در این سالها برای ما و قربانیان اسیدپاشی.
به گزارش ایران، این فیلم در نخستین روز نمایشش به این دو قربانی تقدیم شد. معصومه و زیور هم به تماشای این فیلم مینشینند و خشونتی که بر آنها رفته را دوباره به یاد میآورند.
آنهایی که در صندلیهای نزدیک به زیور و معصومه نشستهاند بارها برمیگردند و به صورتشان نگاه میکنند. صورتهای خیس از اشکشان. چهرههایی که زخم اسید بر آنها آثاری پاک ناشدنی گذاشته. زخمهایی که همه عمر با آنهاست و هیچوقت از دستشان رها نمیشوند. حالا هر دو عینکها را از چشم برداشتهاند، زخمهای عمیق چشمها کاملاً هویداست. مجبورند با گوشهایشان فیلم را دنبال کنند، چیزی نمیبینند اما میشنوند، حس میکنند با همه وجودشان.
صدای جیغهای مریم نقش اول فیلم در سالن سینما میپیچد و فریاد سوختم، سوختم. وای که چقدر این فریادها برای آنها آشناست. برای زیور و معصومه. هر دو بعد از نمایش فیلم میگویند این صحنه از همه قسمتهای فیلم بیشتر آزارشان داد که آن روز تلخ و سیاه را دوباره به خاطرشان آورد. نفسشان را بند آورد. فریادهای مریم برایشان آشنا بود، خیلی آشنا و...
زیور قطرات اشک روی گونهاش را پاک میکند: «صحنه اسیدپاشی بیشتر از بقیه صحنههای فیلم نابودم کرد. جیغهای خودم و دخترم در گوشم تکرار میشد. نفسم بند آمده بود. آن روز دوباره جلوی چشمم آمد.»
زیور و دخترش «یثری »پنج سال پیش توسط برادرهای شوهرش اسیدپاشی شدند. دختر زیور فقط 19 روزبعد از این واقعه زنده ماند و زیور بینایی هر دو چشم و زیباییاش را از دست داد و بارها و بارها جراحی شد.
از آن روزها گذشته اما درد و رنج زیور کمتر که نشده بیشتر هم شده: «میدانم مریم فیلم بخشید، اما من با بخشش اسیدپاشها موافق نیستم. من از اعدام برادرشوهرم گذشتم چون هیچوقت دلم نمیخواهد جان کسی را بگیرم. از خون دخترم گذشتم اما خواهان قصاصم چون دلم میخواهد این اسیدپاشها ببینند ما چه میکشیم. درد و رنج ما یک روز و دو روز نیست و همه عمر با ماست. من سوی چشمهایم را از دست دادم. زندگی یعنی چشم، یعنی دیدن. من همهجا گفتم که دیگر صورت و زیبایی برایم مهم نیست من چشمهایم را میخواهم.» زیور بارها در حرفهایش تأکید میکند که مجازات اسیدپاشی اصلاً متناسب با جرمش نیست: «یکی از برادرهای شوهرم که با قید وثیقه آزاد شد و دیگری هم که معتاد در زندان است و اصلاً برایش فرقی نمیکند کجا باشد. آنکسی که مقصر اصلی بود الان در آموزش وپرورش معلم است. من که میگویم به بچهها درس اسیدپاشی میدهد. خدا را خوش میآید که من اینهمه زجر بکشم و او آزاد باشد و تازه معلمی هم بکند. من با خشونت مخالفم، دلم هم نمیخواهد کسی مثل من زجر بکشد اما وقتی آنها هنوز میگویند زیور چیزی نشده و دو روز بعد جراحی پلاستیک میکند، ابروهایش را تاتو میکند و خوب میشود، یعنی هنوز فکر میکنند با یک جراحی پلاستیک خوب میشوم. قلبم آتش میگیرد.»
زیور دست مهدی پسر 12 سالهاش را گرفته، او که این روزها چشم مادر است: «من آدم بیرحمی نیستم اما اگر آمنه ببخشد، مریم ببخشد، آیا این افراد جرأت و جسارت بیشتری برای اسیدپاشی پیدا نمیکنند؟»
معصومه عطایی هم چند سال پیش توسط پدرشوهرش تحت حمله اسیدی قرار گرفت و زیبایی و چشمانش را از دست داد. او دو سال قبل برای گرفتن حضانت تنها فرزندش آرین مجبور شد پدرشوهر اسیدپاش اش را ببخشد: «پدرشوهر من فقط دو سال در زندان ماند، به خاطر پسرم و تحت شرایط ویژه مجبور به بخشش شدم. به خاطر بچهام بخشیدم وگرنه اصلاً موافق بخشش اسیدپاشها نیستم. مدام بخششها تکرار میشود، اول آمنه، بعد من. دستکم دو سه نفر هم باید در مقابل این بخششها مجازات شوند تا این اقدام تکرار نشود. این بخششها فقط به رواج اسیدپاشی دامن میزند. 5 سال حبس در مقابل درد و رنج ما و وحشتی که جامعه میبیند واقعاً کم است. دستکم اگر قصاص نمیکنند، این قانون را اصلاح کنند. زندگی با این درد از مرگ هم بدتر است. یعنی اسیدپاشها نباید بخشی از دردها، زجرها و رنجهای ما را تجربه کنند؟»
بااینهمه زیور و معصومه هر دو از اینکه برای نخستین بار فیلمی درباره اسیدپاشی ساختهشده خوشحال هستند. معصومه خطاب به کارگردان فیلم میگوید ساختن این فیلم جسارت میخواسته. زیور میگوید بعد از تئاتر «چشم در برابر چشم» این دومین اثر هنری است که درباره اسیدپاشی دیده. هر دو آرزو میکنند مردم و جامعه آنها را فراموش نکنند و بدانند دردها و رنجهای قربانیان اسیدپاشی تا پایان عمر با آنهاست. کاش همه مردم بدانند که بر آنها چه میگذرد.