شاید قسمت این بوده که داستان شهدای غواص از زاویه دید جانبازی روایت شود که با دیگر همقطارانش تفاوت زیادی دارد؛ جانبازی که نماینده چهل و چند هزار قهرمان است و هرچند محور داستان قرار نگرفته، اما برای دانستن درباره این جانبازان و خانواده های صبورشان، حرف های زیادی دارد.
به گزارش «تابناک»، به رغم آنکه سالهای زیادی از پایان جنگ تحمیلی گذشته، اما هنوز آمار دقیقی از خسارت های وارد آمده بر اثر آن در دست نیست. چه خسارت های مادی که با چرتکه و ماشین حساب قابل جمع زدن هستند و چه خسارت هایی که هیچ شباهتی با تخریب و آوار شدن ساختمان ها و تاسیسات ندارند و هیچ متری برای اندازه گیری شان کارآمد به نظر نمیرسد.
خسارت های جانی و انسانی وارد آمده در هشت سال جنگ تمام عیاری که صدامیان به کشورمان تحمیل کردند و برخی شان از سر روحیه ایثار هم میهنانمان هرگز به ثبت نرسیدند و بعضی شان، به دلایل دیگر از دید آمار و ارقام دور ماندند؛ بماند که آمارهای ثبت شده در این خصوص نیز هرگز نخواهند توانست گوشه ای از واقعیت را نشان دهند.
مثل آمار شهدای گلگون کفن وطن که جاهایی با آمار جاوید الاثرها گره خورده و دقتش را از دست داده ولی صرف نظر از آن نیز، نمیتواند درکی از آنچه بازماندگان ایشان چشیدهاند، ارائه دهد. از آنچه پدران و مادران شهدا کشیدند، یا غمی که بر دل همسران و فرزندان شهدا نشست. دایره ای که میبایست به برادران و خواهران شهدا نیز تعمیمش داد و حتی دوستان، اقوام و دیگر آشنایان این برگزیده ها را هم شاملش دانست که در این صورت توصیفش غیر ممکن به نظر خواهد رسید.
این در حالی است که دایره تردید در آمار خسارت های وارد آمده به هموطنانمان وسیع تر از این حرف هاست و شمار جانبازان را هم در بر میگیرد. از جمله جانبازان اعصاب و روان که روایت ها در خصوص شمارشان متفاوت است و «چهل و چند هزار تن»، به نوعی دقیق ترین عدد درباره شمارشان است. جانبازانی که درباره جانفشانی شان نمیتوان با درصد جانبازی و امثال این متر سخن گفت و تنها شاید بتوان آنهایی که بیماری شدیدی دارند را تا حدودی مجزا کرد.
ایثارگرانی که کمتر درباره شان میدانیم و به ندرت درباره شان میشنویم. شاید به این دلیل که درک وضعیتشان برایمان چندان ساده نیست. سرافرازانی که ممکن است در نگاه اول از نظر جسمی سالم به نظر برسند و درکِ شرایطشان را برای اغلب ماهایی که با چشم قضاوت میکنیم، دشوار نمایند یا بالعکس، آنچنان بیمار جلوه کنند که ندانیم حالات روحی شان بر اثر آسیب های وارد آمده به ایشان، بسیار متلاطم است.
اوضاع زمانی سخت تر میشود که بدانیم شماری از این جانبازان، حالات بسیار متفاوتی دارند. مثل «یونس» در فیلم «اروند» که دستمایه اش پرداختن به ماجرای شهدای غواص است و از زوایه دید یکی از این جانبازان به ماجرا نگریسته. روایتی سینمایی که این روزها بر پرده اکران در سینماهای کشورمان قرار دارد و برخی مسائل موجب شده که کارگردانش در یادداشتی، با نقش اول فیلمش سخن بگوید.
روایتی مصور از زندگی یکی از جانبازان اعصاب و روان، که کمتر میشناسیمشان و درباره شان میدانیم و این فیلم و یادداشت کارگردانش، بهانه خوبی برای جبران این نقص است. بخوانید و اگر قهرمانی از این دست پیرامونتان سراغ دارید، سری به ایشان و خانواده شان بزنید، تا مبادا یادمان برود قهرمانانی را «كه همه چيزشان را گذاشتهاند و رفتهاند تا ما بمانيم و يادشان.»
زمانه لابد عوض شده است يونس… زمانه لابد ديگر زمانه ات نيست يونس…خريدار نداري اين روزها… اين چندماه زياد شنيده ايم اين را …خريدار نداري… كسي لابد نمي پسندد عكس آدمهاي خاك آلود و عاشقي را كه از اعماق تاريخ آمده باشند بر سردر سينما… كسي حوصله ات را ندارد… نه اينجا جنجال درست كرده اي كه جذاب باشي و نه افتخاراتت مرزها را درهم نورديده كه دوره ات كنند و نه سفره اي گسترده بوده اي كه آدمهايي از سازمانهاي مختلف… پسرخاله ها و فاميل ها چند ماهي را نشسته باشند دورش به مهماني… صفحه اينستاگرام و فالوورهم كه نداري …
اصلا كجا آمده اي تو؟… از كجا آمده اي تو؟… واقعا خودت بگو… سوار كدام موج بوده اي و يا هستي كه حالا مي خواهي عكس تو راهم بگذارند قاطي عكس ساير موج سواران اعزامي به المپيك فروش … اصلا قرارت اين بوده مگر با خودت هيچوقت ؟… قرار موج و فروش؟…
نه نبوده … خودت نمي گويي… يعني اصلا تو عادت نداري به حرف زدن … آن هم بلند حرف زدن… ولي آنها كه با تو بوده اند … همراه …و بيشتر مي شناخته اند تورا بارها گفته اند و نوشته اند كه يونسها هيچ نبودند اگر بودن را با تفاسير امروز معني كنيم … بعد، يكيشان ، يكي از همانها كه دلش را همانوقت ، همان سي سال پيش همراه با تو جا گذاشته ايد توي نهر خين مي پرسد … اصلا كدام اينها حاضرند زن و بچه و جواني شان را بگذارند توي اين شهر درندشت و بروند دست خالي بايستند جلوي گلوله كه مبادا همشهريشان فردا به جاي بفرما بگويد تفضل…
نسل ديگري بوده اند آنها … نسل برتر شايد… آخرين نسل برتر… نسلي كه با پول معامله نشده اند… نسلي كه با پول معامله نكرده اند … نسلي كه همه چيزشان را گذاشته اند و رفته اند تا ما بمانيم و يادشان… كه امروز آن هم خريدار ندارد …اصلا كدام ياد ؟… مگر ياد آوري صرفه اقتصادي هم دارد ؟…
مي شنوي يونس؟… مي بيني يونس؟…
مي شنوي… مي بيني…
مي گويي تقصير ندارند …تقصير نداريد … آدميد خب…موج سوار كه باشي پاهايت بند تخته موج است و خودت هم سيالي روي آب… آدم روي آب اصلا چه خبر دارد از آدم زير آب … آدمهاي زير آب… ما آدمهاي زير آبيم رفيق … آدمهاي توي رود … آدمهاي اروند … اروند را مگر خودت نساخته اي ؟… خودت نيامده اي مگر خين … بيلهاي تفحص را مگر خودت نديده اي توي ساحل ام الرصاص؟… لمسشان نكرده اي مگر… روي زمين آنچه مانده است از ما يك مشت خاك است و كمي استخوان … اصلا خودت را بگذار جاي صاحبان سينما… كله كداممان را مي خواهند بگذارند روي سر در؟… اصلا كدام كله را … يك همرزم آذري هم داشتيم كه چشمش سبز بود و اميدمان به او بود … رضا را مي گويم … اما مادرش همين چند ماه پيش دو حفره تحويل گرفت به جاي چشمانش…مي خندي… مي گويي آنها كه اسمشان مقاومت است و يا اين اسم را الصاق كرده اند به خودشان و مقابل هر بيان تازه وارد و صادق و مستقلي هم مقاومت مي كنند نديدند … يا نخواستند كه ببينند … بي دعوت بوده ايم ما از ابتدا… بي دعوتيم ما اينجا…
ديشب يكي از بچه ها … همان كه تير رسام سرش را شكافت … حسين را مي گويم …مي گفت … همان خردادماه هم كه همه آمدند و جمع شدند دورمان و عكس گرفتند و همه صفحات مجازيشان شد صد و هفتاد و پنج… جاي شكرش باقيست …بعد عكسي را نشانم داد با مديري كه كت و شلوار پوشيده بود و دست گذاشته بود روي تابوت و زيرش نوشته بود … چه بي ادعا رفتند…
پوریا آذربایجانی