«شهید بهشتی» در مصاحبه ای با روزنامه جمهوری اسلامی، خود و فعالیت های انقلابی اش پیش و بعد از انقلاب را تشریح می کند. این مصاحبه در سیزدهم تیر ماه 1360 یعنی یک هفته پس از شهادت یکی از مهمترین ارکان انقلاب اسلامی ایران در حادثه بمب گذاری حزب جمهوری منتشر می شود که بخش هایی از آن در گزارش پیش روی آمده است. نگاهی به مواضع اقدامات و کلام شهید بهشتی، نشان می دهد، چطور می توان «شیفته خدمت» بود، نه «تشنه قدرت».به گزارش «تابناک»؛ شهید بهشتی در این گفت و گو، زندگی نامه اش را تشریح می کند و به مسائلی نظیر چرایی و چگونگی یادگیری زبان انگلیسی، نحوه انجام تحصیلات حوزی و آکادمیکش، اساتید بزرگی که نزد آنان علوم حوزوی را فرا گرفته و چگونگی و چرایی شرکتش در نهضت ملی شدن صنعت نفت اشاراتی دارد.
او همچنین به تلاش برای ایجاد وحدت میان حوزیان و دانشگاهیان نیز اشارتی دارد و در این زمینه، از تأسیس دبیرستانی به نام دین و دانش در قم یاد می کند. شهید بهشتی همچنین از برنامه ریزی برای نظم حوزه و سازمان دهی به حوزه که به همت افرادی نظیر آقای ربانی شیرازی و مرحوم آقای شهید سعیدی و آیت الله مشكینی صورت گرفته است و به تبیین یک برنامه 17 ساله برای حوزه در سال 1339 انجامیده، یاد می کند که ثمره آن شکل گیری مدارس نمونه ای كه نمونه معروفترش مدرسه حقانی (یا مدرسه منتظریه به نام مهدی منتظر سلام الله علیه است) ولی به نام حقانی كه سازنده آن ساختمان است، می باشد.
تشکیل اولین شورای فقهی - سیاسی در یک حزب به دستور امام که در حزب مؤتلفه اسلامی شکل گرفته و شهید بهشتی نیز عضو آن بوده است، چرایی حضور شهید بهشتی در آلمان و راه اندازی مرکز اسلامی هامبورگ که به اصرار برخی مراجع وقت از جمله آیت الله میلانی صورت می گیرد، سفر به کشورهای اسلامی و آشنایی با امام موسی صدر، چگونگی تشکیل شورای انقلاب و افرادی که در آن عضو بودند و دلایل نگارش اولین نامه به امام برای عزل بنی صدر که از سوی شهید بهشتی صورت گرفته، از دیگر بخش های این مطلب است.
بخش هایی که با فونت درشت در این مطلب آمده است، برآمده از مصاحبه شهید بهشتی نیست و برای تکمیل این مطلب در مصاحبه گنجانده شده است.
ماجرای تلفظ اشتباه نام شهید بهشتیشهید بهشتی خود را این گونه معرفی می کند: «من محمد حسینی بهشتی، كه گاه به اشتباه محمد حسین بهشتی مینویسند. نام اولم محمد و نام خانوادگی تركیبی است از حسینی و بهشتی. در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محله لومیان متولد شدم، منطقه زندگی ما یك منطقه قدیمی است، از مناطق بسیار قدیمی شهر است. خانواده من یك خانواده روحانی است. پدرم روحانی بود.
سید محمد حسینی بهشتی تنها فرزند پسر خانواده روحانی حسینی بهشتی بود. جد مادریاش، میرزا محمد صادق خاتونآبادی از علما و مدرسان معروف اصفهان بود. جد پدریاش میرزا محمد هاشم نیز از عالمان شهر اصفهان بود.تحصیلاتم را در یك مكتبخانه در چهار سالگی آغاز كردم. خیلی سریع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را یاد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان یك نوجوان تیزهوش شناخته شدم و شاید سرعت پیشرفت در یادگیری این برداشت را در خانواده به وجود آورده بود. تا اینكه قرار شد به دبستان بروم، دبستان دولتی ثروت كه بعدها به نام 15 بهمن نامیده شد. وقتی آنجا رفتم از من امتحان ورودی گرفتند و گفتند كه باید به كلاس ششم برود، ولی از نظر سن نمیتواند؛ بنابراین در كلاس چهارم پذیرفته شدم و تحصیلات ابتدایی را در همانجا به پایان رساندم. در آن سال در امتحان ششم ابتدایی شهر نفر دوم شدم. آن موقع همه كلاسهای ششم را یكجا امتحان میكردند. از آنجا به دبیرستان سعدی رفتم. سال اول و دوم را در دبیرستان گذراندم.
پس از شهریور 1320 و تبعید رضا شاه، فضای بازتری برای فرگیری معارف اسلامی به وجود آمد. شهید بهشتی كه خود نیز در خانوادهای روحانی زندگی میكرد، به خاطر شرایط دبیرستانهای آن زمان و علاقه شخصی خود، دبیرستان را رها كرد و برای تحصیل به حوزه رفت.
نحوه فراگیری زبان انگلیسی توسط شهید بهشتیاز سال 1321 تا 1325 در اصفهان تحصیلات ادبیات عرب، منطق، كلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم كه این سرعت و پیشرفت موجب شده بود كه حوزه آنجا با لطف فراوانی با من برخورد كند و چون پدر مادر مرحومم حاج میر محمد صادق مدرس خاتونآبادی از علمای برجستهای بود و من یك ساله بودم كه او فوت شد و این تداعی میكرد در ذهن اساتید من كه شاگردهای او بودند، به این كه این میتواند یادگاری باشد از آن استادشان.
در این مدت تدریس هم میكردم. در سال 1324 از پدر و مادرم خواستم كه اجازه بدهند در یك حجرهای كه در مدرسه داشتم، شبها هم در آنجا بمانم و به تمام معنا طلبه شبانهروزی باشم. از یك نظر هم فاصله منزل تا مدرسه 4 – 5 كیلومتری میشد و هر روز رفت و آمد مقداری وقت از بین میرفت و هم بیشتر به كارهایم میرسیدم و هم در خانهای كه بودم پرجمعیت بود و من اتاق تنها نداشتم و نمیتوانستم به كارهایم بپردازم. البته من در آن موقع فقط یك خواهر داشتم، ولی با عموها و مادربزرگ همه در یك خانه زندگی میكردیم. به این ترتیب خانه ما شلوغ بود و اتاق كم.
سال 1324 و 1325 را در مدرسه گذراندم و اواخر دوره سطح بود كه تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به قم بروم. این را بگویم كه در دبیرستان در سال اول و دوم زبان خارجی ما فرانسه بود و درآن دو سال فرانسه خوانده بودم ولی در محیط اجتماعی آن روز آموزش زبان انگلیسی بیشتر بود و در سال آخر كه در اصفهان بودم تصمیم گرفتم یك دوره زبان انگلیسی یاد بگیرم. یك دوره كامل "ریدر" خواندم. پیش یكی از منسوبین و آشنایانمان كه او زبان انگلیسی را میدانست و با انگلیسی آشنا شدم.
شهید بهشتی درسی را كه باقی طلبهها در ده سال میخواندند در چهار سال به پایان رساند و راهی قم شد. در آن زمان طلبهها جز درس خواندن كاری نمیكردند و زندگی خود را با شهریهای كه از مدرسه میگرفتند میگذراندند، اما شهید بهشتی در كنار تحصیل، تدریس میكرد و خرج زندگی خود را از این راه درمیآورد. یاد گرفتن زبان انگلیسی هم كار عجیبی بود كه دیگر طلبهها انجام نمیدادند.اساتید بزرگی که شهید بهشتی علوم حوزوی را نزد آنان فراگرفتدر سال 1325 به قم آمدم. حدود شش ماه در قم بقیه سطح، مكاسب و كفایه را تكمیل كردم و از اول 1326 خارج را شروع كردم. درس خارج فقه و اصول را نزد استاد عزیزمان آیتالله محقق داماد میرفتم و همچنین درس استاد و مربی بزرگوارم و رهبرمان امام خمینی و بعد درس مرحوم آیتالله بروجردی، مقداری درس مرحوم آیتالله سید محمد تقی خوانساری و مقدار خیلی كمی هم درس مرحوم آیتالله حجت كوه كمری.
در آن شش ماهی كه بقیه سطح را میخواندم، كفایه را هم مقداری پیش آیتالله حاج شیخ مرتضی حایری یزدی خواندم و مكاسب و مقداری از كفایه كه پیش آیتالله داماد میخواندم كه بعد همان را به خارج تبدیل كردیم. در اصفهان منظومه منطق و كلام را خوانده بودم و در قم ادامه این قطع شد. چون استاد فلسفه در آن موقع كم بود، یكسره بیشتر به فقه و اصول مطالعات گوناگون میپرداختم و تدریس. معمولا در حوزهها طلبههایی كه بتوانند تدریس كنند هم تحصیل میكردند و هم تدریس میكنند. هم اصفهان تدریس میكردم و هم قم.
به قم كه آمدم به مدرسه حجتیه رفتم. مدرسهای بود كه مرحوم آیت الله حجت تازه بنیانگذاری كرده بودند. از سال 1325 در قم بودم و این درسها را میخواندم. در آن سالهایی بود كه استادمان آیت الله طباطبایی از تبریز به قم آمده بودند. در سال 1327 به فكر افتادم كه تحصیلات جدید را هم ادامه دهم. بنابراین با گرفتن دیپلم ادبی به صورت متفرقه و آمدن به دانشكده معقول و منقول آن موقع كه حالا الهیات و معارف اسلامی نام دارد دوره لیسانس را آنجا گذراندم؛ در فاصله 27 تا 30. سال سوم را به تهران آمدم و سال آخر دانشكده را برای اینكه بیشتر از درسهای جدید استفاده كنم و هم زبان انگلیسی را اینجا كاملتر كنم و با یك استاد خارجی كه مسلطتر باشد یك مقداری پیش ببرم.
در سال 1329 و 1330 اینجا در تهران بودم و برای تأمین هزینهام تدریس میكردم و خودكفا بودم. خودم كار میكردم و تحصیل میكردم. سال 1330 لیسانس شدم و برای ادامه تحصیل به قم برگشتم و ضمنا برای تدریس در دبیرستانها، به عنوان دبیر زبان انگلیسی در دبیرستان حكیم نظامی قم مشغول به تدریس شدم. آن موقعها به طور متوسط روزی سه ساعت كافی بود كه صرف تدریس كنیم و بقیه وقت را صرف تحصیل میكردم. از سال 1330 تا 1335 بیشتر به كار فلسفی پرداختم و به درس استاد علامه طباطبایی به درس اسفار و شفا ایشان میرفتم. اسفار ملاصدرا و شفا ابنسینا و همچنین شبهای پنجشنبه و جمعه با عدهای از برادران، مرحوم استادمطهری و آیت الله منتظری و عده دیگری جلسه گرم و پرشور سازندهای داشتیم كه 5 سال طول كشید و ماحصل آن به صورت متن كتاب روش رئالیسم تنظیم و منتشر شد.
شهید بهشتی پس از گرفتن لیسانس تصمیم گرفت برای مطالعه فلسفه غرب با بورس تحصیلی كه در آن قبول شده بود به خارج از كشور سفر كند. در آن زمان شهید بهشتی در كلاسهای فلسفه در بحثهایی كه میشد اشكال میگرفت، با استاد جدل میكرد و استاد نیز به همان شیوه پاسخ ایشان را میداد. گاه حتی سوال و جوابها به داد و فریاد كشیده میشد. به همین دلیل ایشان از فلسفه اسلامی ناامید شده بود. در همان دوره علامه طباطبایی از تبریز به قم میآیند. شهید بهشتی با اینكه به این استاد جدید هم امیدی نداشت، به خاطر اصرار دوستشان، شهید مطهری، در یك جلسه از كلاسهای علامه حاضر شد. بعد از كلاس اشكالی كه به درس علامه داشت به ایشان گفت. علامه با دقت به ایشان گوش كردند و با شهید بهشتی با آرامش و بدون تعصب و تندی بحث كردند. این برخورد علامه طباطبایی چنان روی شهید بهشتی تأثیر گذاشت كه ایشان قید تحصیل در خارج از كشور را زد و دوباره به قم برگشت.شرکت در مبارزات نهضت ملی شدن نفتدر سال 1329 و 1330 كه تهران بودم، مقارن بود با اوج مبارزات سیاسی اجتماعی نهضت ملی نفت به رهبری مرحوم آیت الله كاشانی و مرحوم دكتر مصدق و به صورت تیم جوان معمم مشتاق در تظاهرات و اجتماعات و میتینگها شركت میكردم. در سال 1331 در جریان 30 تیر آن موقع تابستان به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات 26 تا 30 تیر فعالیت داشتم و شاید اولین یا دومین سخنرانی اعتصاب كه در ساختمان تلگرافخانه بود را به عهده من گذاشتند.
یادم هست كه مقایسه میِكردم كار ملت ایران را در رابطه با نفت و استعمار انگلیس با كار ملت مصر و جمال عبدالناصر و مسأله كانال سوئز و انگلیس و فرانسه و اینها و در آن موقع موضوع سخنرانی بود. اخطاری بود به قوامالسلطنه و شاه و اینكه ملت ایران نمیتواند ببیند نهضت ملیشان مطامع استعمارگران باشد. به هر حال بعد از كودتای 28 مرداد در یك جمعبندی به این نتیجه رسیدیم كه در آن نهضت ما كادرهای ساخته شده كم داشتیم. باز این مسأله مفصل است. بنابراین تصمیم گرفتیم كه یك حركت فرهنگی ایجاد كنیم و در زیر پوشش آن كادر بسازیم. تصمیم گرفتیم كه این حركت اسلامی باشد و پیشرفته باشد و زمینهای برای ساخت جوانها.
سال 1130 شهید بهشتی وارد آموزش و پرورش آن زمان شد و در دبیرستان حكیم نظامی به تدریس زبان انگلیسی پرداخت. از ثمرات این دوره از زندگی ایشان، برقراری ارتباط موثر با فرهنگیان و دانشآموزان بود. در سال 1331 شهید بهشتی با بانو عزتالشریعه مدرس مطلق كه از اقوام مادریشان بود، ازدواج كرد. دو سال بعد با همراهی دوستانشان، مدرسهای به نام "دین و دانش" در قم تأسیس كردند كه در آن زمان، نخستین تجربه آموزش و پرورش در یك محیط مذهبی بود.از دبیرستان دین و دانش قم تا حسینیه ارشاددبیرستانی به نام دین و دانش در قم تأسیس كردیم و با همكاری دوستان، كه مسئولیت ادارهاش مستقیم به عهده من بود، در سال 1333 تاسیس شد تا سال 1342 كه در قم بودم و همچنان مسئولیت اداره آن را به عهده داشتم. در ضمن در حوزه هم تدریس میكردم و یك حركت فرهنگی نو هم در حوزه به وجود آوردیم و رابطهای هم با جوانهای دانشگاهی برقرار كردیم. پیوند میان دانشجو و طلبه و روحانی را پیوندی مبارك یافتیم و معتقد بودیم كه این دو قشر آگاه و متعهد باید همیشه دوشادوش یكدیگر حركت كنند؛ بر پایه اسلام اصیل و خالص. ( شاید این موضوع را اولین جرقه ایجاد وحدت بین حوزه و دانشگاه باید خواند) و در ضمن آن زمانها فعالیتهای نوشتنی هم در حوزه شروع شده بود.
مکتب اسلام، مكتب تشیع اینها آغاز حركتهایی بود كه برای تهیه نوشتههایی با زبان نو و برای نسل نو، اما با اندیشه عمیق و اصیل اسلامی. در پاسخ به سوالات این نسل، مختصری در مكتب اسلام و بعد بیشتر در مكتب تشیع همكاری میكردم. و بعد در سالهای 1335 تا 1338 دوره دكترای فلسفه و معقول را در دانشكده الهیات گذراندم، در حالی كه در قم بودم و برای درسها و كارها به تهران میآمدم. در همان سال 1338 جلسات "گفتار ماه" در تهران شروع شد. این جلسات هم برای رساندن پیام اسلام بود به نسل جستجوگر با شیوه جدید، در هر ماهی در كوچه قائن در یك منزل بزرگی بود و جلسه تشكیل میشد و در هر ماه یك نفر صحبت میكرد و سخنرانی میكرد و موضوع سخنرانی قبلا تعیین میشد كه در مورد سخنرانی مطالعه بشود و نوار از آنها گرفته میشد و این نوارها را پیاده میكردند و به صورت جزوه و بعد كتاب منتشر میكردند كه از عمده آنها به صورت سه جلد كتاب گفتار ماه و یك جلد به نام گفتار عاشورا منتشر شد. در این جلسات هم باز مرحوم آیت الله مطهری و آیت الله طالقانی و آقایان دیگر شركت داشتند و جلسات پایهای خوبی بود و در حقیقت گامی بود در راه كاری از قبیل آنچه بعدها در حسینیه ارشاد انجام گرفت و رشد پیدا كرد.
در سال 1333 شهید بهشتی و جمعی از دوستانشان كلاسهای زبان و علوم جدید را برای طلاب قم دایر كردند. در همان زمان جلسات مشتركی هم بین برخی از طلاب و جوانان دانشگاهی برقرار شد. در همان زمان، عدهای از طلاب قم از جمله شهید بهشتی شروع به انتشار مجموعههایی به نام مكتب اسلام و مكتب تشیع كردند. این دو مجموعه دربرگیرنده مباحث اسلامی برای نسل جوان بود.برنامه ریزی بلند مدت برای حوزه علمیه در سال 1339 ما سخت به فكر سامان دادن به حوزه علمیه قم افتادیم و مدرسین حوزه جلسات متعددی داشتند برای برنامه ریزی نظم حوزه و سازمان دهی به حوزه در دو تا از این جلسات بنده هم شركت داشتم. كار ما در یكی از این جلسات به ثمر رسید و آقای ربانی شیرازی و مرحوم آقای شهید سعیدی و خیلی دیگر از برادران شركت داشتند، آقای مشكینی و خیلیهای دیگر و ما در یك برنامه در یك مدتی توانستیم یك طرح و برنامه تحصیلات علوم اسلامی در حوزه تهیه كنیم در 17 سال و این پایه ای شد یرای تشكیل مدارس نمونه ای كه نمونه معروفترش مدرسه حقانی (یا مدرسه منتظریه به نام مهدی منتظر سلام الله علیه است) ولی به نام حقانی كه سازنده آن ساختمان است. مردی كه است كه واقعآ عشق و سرمایه و علاقه و همه چیزش را روی ساخت این ساختمان گذاست. خداوند او را به پاداش خیر ماجور بدارد.
در سال 1341 كه انقلاب اسلامی با رهبری امام و رهبری روحانیت و شركت فعال روحانیت نقطه عطفی در تلاشهای انقلابی مسلمانان ایران به وجود آورده بود ، در این جریانها حضور داشتم تا اینكه در همان سالها ما در قم به مناسبت تقویت پیوند دانش آموز و فرهنگی و طلبه به ایجاد كانون دانش آموزان قم دست زدیم و مسئولیت مستقیم این كار را، برادر و همكار و دوست عزیزم مرحوم شهید دكتر مفتح به دست گرفتند. بسیار جلسات جالبی بود، در هر هفته یكی از ما سخنرانی میكردیم و دوستانی از تهران میآمدند و گاهی مرحوم شهید دكتر مطهری و گاهی دیگران، مدرسین قم میآمدند. در یك مسجد و در یك جلسه طلبه و دانش آموز و دانشجو و فرهنگی همه دور هم مینشستند و این در نمونه دیگری بود از همان تلاش برای پیوند دانشجو و روحانی و این بار در رابطه با مبارزات و در رابطه با رشد دادن و گسترش دادن به فرهنگ مبارزه و اسلام، این تلاشها و كوششها یر رژیم گران آمد و در زمستان سال 42 من را ناچار كردند كه از قم خارج بشوم و به تهران بیایم.
شهید بهشتی به همراه گروهی از دانشجویان و طلاب پژوهشهای دنبالهداری را پیرامون حكومت اسلامی شروع كردند. در سال 42 شهید بهشتی به دلیل فعالیتهایی كه در جریان 15 خرداد و بعد از آن انجام داده بود، در آموزش و پرورش منتظر خدمت شد. با فشار ساواك ایشان مجبور به ترك قم و رفتن به تهران شد.تشکیل اولین شورای فقهی - سیاسی در یک حزب به دستور امامسال 42 به تهران آمدم و در ادامه كارها با گروههای مبارز از نزدیك رابطه برقرار كردیم. با جمعیت هیأتهای مؤتلفه رابطه فعال و سازمانیافتهای داشتیم و در همین جمعیتها بود كه به پیشنهاد شورای مركزی اینها، امام یك گروه چهار نفری به عنوان شورای فقهی و سیاسی این جمعیتها تعیین كردند، مرحوم آقای مطهری، بنده، آقای انواری و آقای مولایی. این فعالیتها ادامه داشت. در همان سالها به فكر این افتادیم كه با دوستان این كتابها و برنامه تعلیمات دینی مدارس را كه امكانی برای تغییرش فراهم آمده بود تغییر بدهیم. دور از دخالت دستگاههای جهنمی رژیم طاغوت، در جلساتی توانستیم این كار را پایهگذاری كنیم و پایه برنامه جدید و كتابهای جدید تعلیمات دینی را با آقای دكتر باهنر و آقای دكتر غفوری و آقای برقعی و بعضی از دوستان، آقای رضی شیرازی كه مدت كمی با ما همكاری داشتند و بعضی دیگر مانند مرحوم آقای روزبه كه خیلی نقش موثری داشتند. با همكاری اینها پایههای برنامه فراهم شد.
بعد از ترور حسنعلی منصور به دست فداییان اسلام، از آنجا كه شهید بهشتی نیز با این گروه در ارتباط بود، این احتمال وجود داشت كه ساواك او را دستگیر كند. برای جلوگیری از این امر و بنا بر صلاحدید مراجع قم، شهید بهشتی به آلمان فرستاده شد.چرایی حضور شهید بهشتی در آلمان و راه اندازی مرکز اسلامی هامبورگدر سال 1343 كه تهران بودم و سخت مشغول این برنامههای گوناگون، مسلمانهای هامبورگ به مناسبت مسجد هامبورگ كه بنیانگذارش روحانیت بود و به دست مرحوم آیت الله بروجردی بنیان گذارده شده بود، فشار آورده بودند به مراجع كه چون مرحوم محققی آمده بودند ایران، یك نفر روحانی به آنجا برود. این فشارها متوجه آیت الله میلانی و آیت الله خوانساری شده بود و آیت الله حائری و آیت الله میلانی به بنده اصرار كردند كه باید بروید به آنجا. آقایان دیگر هم اصرار میكردند. از طرفی دیگر چون شاخه نظامی هیأتهای مؤتلفه تصویب كرده بودند كه منصور را اعدام كنند و بعد از اعدام انقلابی منصور پرونده دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود، دوستان فكر میكردند كه به یك صورتی من را از ایران خارج كنند و در خارج مشغول فعالیتهایی باشم.
وقتی این دعوت پیش آمد به نظر دوستان رسید كه این كار خوبی است. زمینه خوبی است كه بروید و آنجا مشغول فعالیت بشوید. البته خود من ترجیح میدادم كه در ایران بمانم. مِیگفتم كه هر مشكلی پیش بیاید اشكالی ندارد. ولی در جمع دوستان میپذیرفتند كه بروم خارج بهتر است. مشكل من گذرنامه بود كه به من نمیدادند ولی دوستان گفتند از طریق آیت الله خوانساری میشود گذرنامه را گرفت و در آن موقع این گونه كارها از طریق ایشان حل میشد و آیت الله خوانساری اقدام كردند و گذرنامه را گرفتند. به این طریق مشكل گذرنامه حل شد و در رابطه با این آقایان مراجع به خصوص آیت الله میلانی به هامبورگ رفتم.
دشواری كار من این بود كه از فعالیتهایی كه اینجا داشتم دور میشدم و این برای من سنگین بود و تصمیم این بود كه مدت كوتاهی آنجا بمانم و كار آنجا كه سامان گرفت بلكه برگردم. ولی در آنجا احساس كردم كه دانشجویان سخت محتاج هستند به یك نوع تشكیلات، تشكیلات اسلامی. چون جوانهای عزیز ما از ایران خیلیشان با علاقه به اسلام میآمدند و كنفدراسیون و سازمانهای الحادی چپ و راست این جوانها را منحرف و اغوا میكردند. با همت چند تن از جوانهای مسلمانی كه در اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بودند كه با برادران عرب و پاكستانی و هندی و آفریقایی و غیره كار میكردند و بعضی از آنها هم در این سازمانهای دانشجویی ایرانی هم بودند، هسته اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسیزبان آنجا را به وجود آوردیم. مركز اسلامی هامبورگ سامان گرفت. فعالیتهایی برای شناساندن اسلام انقلابی به نسل جوانمان داشتیم.
در سالهایی كه شهید بهشتی در آلمان حضور داشت ساواك كلیه فعالیتهای او را زیر نظر گرفته بود. در این مدت شهید بهشتی دو بار به دیدن امام رفتند و جالب اینكه به دلیل هوشمندی و درایت ایشان، این سفرها چنان انجام شد كه ساواك هرگز از آنها اطلاعی پیدا نكرد.
سفر به کشورهای اسلامی و آشنایی با امام موسی صدربیش از پنج سال آنجا بودم كه در این پنج سال سفری به حج مشرف شدم. سفری به سوریه، لبنان و آمدم به تركیه برای بازدید از فعالیتهای اسلامی آنجا و تجدید عهد با دوستان و مخصوصا با برادر عزیزمان آقای صدر (امام موسی صدر) و امیدوارم هر كجا كه هست مورد رحمت خداوند باشد و انشاء الله به آغوش جامعهمان بازگردد و سفری هم به عراق آمدم و خدمت امام رفتم در سال 1348، و به هر حال كارهای آنجا سر و سامان گرفت و در سال 1349 به ایران برای یك مسافرت آمدم. اما مطمئن بودم با این آمدن امكان بازگشتم كم است. ضرورتها ایجاب میكرد از نظر ضرورتهای شخصی كه حتما سفری به ایران بیایم. به ایران آمدم و همانطور كه پیشبینی میكردم مانع بازگشت من شدند. در اینجا مدتی كارهای آزاد داشتم كه باز مجددا قرار شد كار برنامهریزی و تهیه كتابها را دنبال كنیم و این كار را دنبال كردیم و همچنین فعالیتهای علمی را در قم و در رابطه با مدرسه حقانی فعالیتهای تحقیقاتی گستردهای را با همكاری آقای مهدوی كنی و آقای موسوی اردبیلی و مرحوم مفتح و عدهای دیگر از دوستان این فعالیتها بود. بعد مسأله تشكیل روحانیت مبارز و همكاری با مبارزات، بخشی از وقت ما را گرفت. تا اینكه در سال 1355 هستههایی برای كارهای تشكیلاتی به وجود آوردیم و سال 1356 – 1357 روحانیت مبارز شكل گرفت و در همان سالها در صدد ایجاد یك تشكیلات گسترده مخفی و یا نیمه مخفی و نیمه علنی به عنوان یك حزب و یك تشكیلات سیاسی بودیم.
در سال 56 كه مسائل مبارزاتی اوج گرفت، همه نیروها را متمركز كردیم. در این بخش و به حمدالله با شركت فعال همه برادران روحانی در راهپیماییها و مبارزات به پیروزی رسید. البته این را باز فراموش كردم كه بگویم از سال 50 من یك جلسه تفسیر قرآنی را آغاز كردم كه روزهای شنبه به عنوان مكتب قرآن مركزی بود برای تجمع عدهای از جوانان فعال از برادرها و خواهرها كه در این اواخر حدود 400 تا 500 نفر شركت میكردند. كلاس سازندهای بود. در سال 54 به مناسبت جریان های این جلسه و فعالیتهای دیگر كه در رابطه با خارج داشتیم، ساواك و كمیته مرا دستگیر كردند. چند روزی در كمیته مركزی بودم كه بعد با كارهایی كه قبلا كرده بودیم كه برگهای زیاد به دست دشمن نیفتد، توانستیم از دست آنها خلاص شویم. البته قبلا مكررا ساواك من را خواسته بود، قبل از مسافرتم و بعد از مسافرتم. ولی در آن نوبتها بازداشتها موقت بود. چند ساعته بود. این بار چند روز در كمیته بودم و آزاد شدن، دیگر آن جلسه تفسیر را نتوانستیم ادامه بدهیم. تا در سال 57 بار دیگر به مناسبت فعالیت و نقشی كه در این برنامههای مبارزاتی و راهپیماییها داشتیم در عاشورا چند روزی مرا دستگیر كردند و به اوین و بعد به كمیته بردند و باز آزاد شدم.
شورای انقلاب چگونه تشکیل شد و چه کسانی عضو آن بودند؟
به فعالیتها ادامه دادم تا سفر امام به پاریس. بعد از رفتن امام به پاریس چند روزی خدمت ایشان رفتیم و هسته شورای انقلاب تشكیل شد. با نظرهای ارشادی كه امام داشتند و دستوری كه ایشان دادند، شورای انقلاب هسته اصلیاش مركب بود از آقای مطهری و آقای هاشمی رفسنجانی و آقای موسوی اردبیلی و آقای باهنر و بنده. بعدها آقای مهدوی كنی اضافه شدند و بعد آقای خامنهای و مرحوم آیت الله طالقانی و آقای مهندس بازرگان و دكتر سحابی و عده دیگر آنها هم اضافه شدند تا بازگشت امام به ایران.
با پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ او دبیر شورای انقلاب بود. به دلیل باور نیرومند به کار حزبی در ۲۹ اسفند ۱۳۵۷ حزب جمهوری اسلامی را به همراه آیات سید علی خامنه ای، سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، اکبر هاشمی رفسنجانی و محمد جواد باهنر بنیان کرد که به زودی به مخالفان سرسخت رئیس جمهور «ابوالحسن بنی صدر» تبدیل شد. بهشتی در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی شرکت کرد و برای تدوین قانون اساسی انتخاب شد.
اولین نگارنده نامه به امام برای عزل بنی صدر
در چهارم اسفند ۱۳۵۸ به دستور امام خمینی(ره)، شهید بهشتی ریاست دیوان عالی کشور یعنی بلندپایهترین مقام قضایی در آن زمان را بر عهده گرفت و تا زمان شهادتش در این سمت بود. ۲۲ اسفند ۱۳۵۹ هم او به عنوان یکی از اولین مخالفان بنی صدر در نامهای به امام خمینی(ره) با اشاره به حمایتهای وی از بنیصدر این گونه نوشت: «اگر اداره جمهوری اسلامی به وسیله صاحبان بینش دوم(بنی صدر) را در این مقطع اصلح میدانید، ما به همان کارهای طلبگی خویش بپردازیم و بیش از این شاهد تلف شدن نیروها در جریان این دوگانگی فرساینده نباشیم.»
در دوم تیر ماه ۱۳۶۰، پس از عزل «ابوالحسن بنیصدر» از مقام ریاست جمهوری، به همراه محمد علی رجایی و هاشمی رفسنجانی عضو شورای موقت ریاست جمهوری شد. وی در شامگاه هفتم تیر سال ۱۳۶۰ در حادثه بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی به دست عمال سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در حین سخنرانی در تالار حزب جمهوری اسلامی به شهادت شد.
هرچند شهید مظلوم آیت الله بهشتی تنها 53 سال در این دنیای خاکی زیست، زندگی او را می توان نمونه «یک زندگی با طول کم، اما عرض زیاد» دانست، آثار به جای مانده از این شهید بزرگوار در طول زندگی 53 ساله ایشان عبارت است از:
آموزش مواضع
از حزب چه میدانیم
اقتصاد اسلامی
اهمیت شیوه تعاون
بانکداری و قوانین مالی اسلام
باید و نبایدها
بررسی و تحلیلی از جهاد، عدالت، لیبرالیسم، امامت
بهداشت و تنظیم خانواده
پنج گفتار
التوحید فی القرآن
توکل از دیدگاه قرآن
حج در قرآن
حق و باطل
خدا از دیدگاه قرآن
دکتر شریعتی، جستجوگری در مسیر شدن
ربا در اسلام
رسالت دانشگاه و دانشجو
روش برداشت از قرآن
سرود یکتاپرستی
سلسله درسهای اسلامی - مسأله مالکیت
سلسله درسهای اسلامی - شناخت
شناخت از دیدگاه فطرت
شناخت از دیدگاه قرآن
طرح لایحهٔ قصاص
مبارزهٔ پیروز
مبانی نظری قانونی اساسی
محیط پیدایش اسلام
مکتب و تخصص
نقش آزادی در تربیت کودکان
نقش تشکیلات در پیشبرد انقلاب اسلامی ایران
نماز چیست؟
وظائف انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا در برابر جوانان مسلمان
ویژگیهای انقلاب اسلامی ایران