«گفت: «بلند شويد برويم». من و برادرم را سوار ماشين كرد و دم پمپ بنزين نگه داشت. ميدانستم ميخواهد چه كار كند چون قبلا چند بار گفته بود اگه حقش را ندهند اين كار را انجام ميدهد، من هم باور داشتم كه اين كار را ميكند اما آنها باورش نكردند. رفتيم شركت، از ماشين پياده شد و بنزين را ريخت روي خودش.» فاطمه وقتي ميگويد «اين كار» يعني اقدام به خودسوزي. همين چند هفته پيش بود كه پدرش عصباني به خانه آمد، دوقلوهاي دختر و پسرش را برداشت و به سمت شركت نيشكر هفتتپه راند. دختر نوجوان با لباس مدرسه نشسته و در پاسخ به اينكه «هيچ لازم نيست اگر اذيت ميشوي در موردش حرف بزني.» ميگويد كه مشكلي با تعريف وقايع آن روز ندارد. آن روزي كه پدرش، بهروز اول اقدام به خودسوزي كرد و بعد از ناموفق ماندن كار، چاقو را زير گلوي پسرش گذاشت تا بتواند از نزديك با رييس كارخانه صحبت كند. كارگران ميگويند كه حالا با مديريت شركت به توافق رسيدهاند، دستگاهها را روشن كردهاند و هفتتپه كارش را از سر گرفته. اين تجمع پنج روزه آنها حالا ميرود در پرونده قطور تمامي تجمعات قبلي. به قول خود كارگران: ياد نداريم حقوقمان را بدون اعتراض گرفته باشيم. هفت تپه و شهرها و روستاهاي اطرافش لابد با واريز شدن حقوقها جان اندكي ميگيرند. شايد بخشي از خريدهاي نسيهاي كه مردم منطقه به آن عادت كردهاند از دفتر حساب و كتاب مغازهها خط بخورند. اما فاطمه و دختر و پسراني كه سالها است با نام هفتتپه بزرگ شدهاند داستان ديگري دارند؛ داستاني كه با پايان تجمع، به سر نميرسد.
«بنزين را كه روي خودش ريخت من شروع كردم به جيغ كشيدن، علي (برادرم) دويد به سمت پدرم، رفيق بابا هم زد زير دستش و كبريت افتاد. بعد بابا، داداشم را گرفت و چاقو را گذاشت زير گلويش. پسرعموي پدرم من را از آنجا دور كرد اما پدرم گفت كه بروم پيشش. ميگفت تا رييس كارخانه نيايد دست برنميدارد. با همين وضع رفتيم سمت دفتر مدير، راه را برايش باز ميكردند از ترس اينكه كاري انجام ندهد. رفتيم داخل دفتر كنفرانس، خيلي جو بدي بود. چاقو هنوز زير گلوي داداشم بود. افشار كه آمد دادوبيداد شد، با پدرم صحبت كرد و بعد هم با من. گفت اين موضوع حل شده و ديگر مشكلي نيست. گفتم چرا بايد كار را به يك جايي برسانيد كه پدرم بخواهد خودسوزي كند يا چاقو زير گلوي بچهاش بگذارد.» دختر كلاس يازدهمي ميگويد كه هيچ كدام از صحنههاي آن روز او و برادرش را نترسانده: «پدرم خيلي شجاع است، ما هم مثل او هستيم. اگر آن روز خودش را آتش زده بود من هم همان كار را ميكردم، حاضر بودم به خاطرش بميرم. همان روز به رييس كارخانه كه از درس و مدرسهام پرسيد، گفتم شما خودتان اگر وضعيت پدر من را داشتيد شرمنده بچههايتان نميشديد؟ پدر من شرمنده روي بچههايش شده كه دست به اين كار زده، نميتواند بچههايش را در تنگي ببيند. توي مدرسه همكلاسيهايم كه پدرشان در كارخانه كار ميكنند آمدند و در مورد كاري كه پدرم كرد آرام با من صحبت كردند، گفتم چرا آرام ميگوييد؟ بگذاريد هر كسي هم كه نميداند بداند. من به پدرم افتخار ميكنم.»
فاطمه ميخواهد دكتر شود، ميخواهد از شهرشان برود، ميخواهد همهشان با هم بروند: «خودم، پدر و مادر و برادرم، خانواده پدري و مادري، دوست دارم همه از اينجا برويم. ديگر از اينجا خوشم نميآيد. فقط هم به خاطر شركت نيست، دلم ميخواهد برويم يك شهر بزرگ، يك جايي كه پيشرفت كنيم؛ شيراز، تهران، مشهد. اگر من دانشگاه قبول شوم خانوادهام هم مجبور ميشوند با من بيايند. » زندگي در هفت تپه هميشه و نه فقط حالا برايش يادآور اعتراض بوده، از وقتي كه يادش ميآيد ميدانسته كه اعتراض صنفي چيست: «نخستين بار سال ٨٦ بود كه اعتراض صنفي ديدم، من شش ساله بودم و همراه برادرم و پدرم رفته بوديم توي خيابانهاي شوش. خيلي شلوغ بود، پلاكارد داده بودند دستمان كه حقمان را بدهيد. از بزرگ تا كوچك همه آمده بودند. قشنگ يادم هست كه علي سر كول پدرم نشسته بود و من هم سر كول دوست پدرم بودم، وسط راه جايمان را با هم عوض كرديم. از آن بالا همه چيز را واضح ميديدم كه چطور زن و بچه و كارگران همه شعار ميدهند. » آن موقع اعتراض به چه بود؟ پدرش جواب ميدهد: «باز هم حقوق نداده بودند.»
مدرسه نبود نابود ميشديم
به شهرك كوچك با خانههاي قديمي و بيرنگ و رو ميگويند: «جنگزده». رد تمام هشت سالي كه خوزستان با جنگ دست و پنجه نرم ميكرد را در همين اسمها و يادها ميشود ديد. اسمي كه حالا به پسربچههاي ١٣ و ١٤ ساله ساكن اين خانههاي قديمي هم ارث رسيده. پدران برخي از اين پسربچهها كه پياده و با موتور در خيابان حوالي هنرستانشان چرخ ميزنند، در شركت نيشكر مشغول كارند. عماد، ١٤ ساله است، «دلت ميخواهد چه كاره شوي؟»: «چه كاره شوم؟ هيچي، بيكار بمانم بهتر است از اين وضع حقوقهاي شركت. » سوال دوباره تكرار ميشود، فكر كن شركت نيست، چه كاري دوست داري؟ «مكانيك. » ماشين ندارند، ماشين دوست دارد و مكانيكي شايد برايش نزديكترين تصوير حقيقي به سروكار داشتن با ماشين است. ماشين براي عماد پوسترهاي عجيب و غريب توي مجلهها نيست، تصوير ماشين هم مانند شغل آيندهاش بيش از اندازه واقعگرايانه است: «چه ماشيني دوست دارم؟ پژو پارس.»
خالد بايد مثل دوستش كه كنارش ايستاده الان كلاس يازدهم باشد. سال پيش را مدرسه نرفته و حالا دانشآموز مقطع دهم متوسطه است. تفاوت دو دوست اين است كه اولي پدرش كارمند كاغذ پارس است و خالد فرزند يكي از كارگران نيشكر هفتتپه: «سال پيش مشكل مالي داشتيم، نميتوانستم شهريه و هزينه مدرسه را بدهم براي همين سال پيش مدرسه نرفتم. » خالد هم ميخواهد مكانيك شود: «خب كار ديگري نيست.» جمع پسرها مدام گستردهتر ميشود، پدر باقيشان كارگر نيشكر نيستند، نقطه اشتراكشان زندگي در شرايط «جنگزده» است: « سينما؟ براي سينما بايد برويم شوش. ٦، ٧ هزار تومان پول ميخواهد.» تابستانها يا مينشينند توي خانه يا در كانال شنا ميكنند: «استخر هست، استخر پول ميخواهد. قبلا براي شركتيها هزار تومان بود، حالا شده ٥ هزار تومان.» دلشان ميخواست پاركي بود كه بعد از مدرسه بروند بنشينند توي پارك: «اينجا فقط مزرعه نيشكر هست، توي مزرعه چرخ بزني فكر ميكنند رفتهاي مواد بكشي. تنها جايي كه داريم مدرسه است معلمهايمان خيلي خوبند، هم خوب درس ميدهند هم رفيقمان هستند. اگر مدرسه نبود نابود ميشديم.»
سقف آرزوهاي زينب و محدثه بلندتر است. دبيرستانشان كمي از هنرستان پسرانه فاصله دارد اما اميد توي صدايشان خيلي بيشتر است. دانشآموزان كلاس دهمي ساكن هفتتپه ميخواهند وكيل شوند. ورزش ميكنند و لابهلاي حرفهايشان مدام ميخندند، حتي وقتي كه از وضعيت حقوق دادن شركت حرف ميزنند هم ميخندند. تابستانهايشان را با ورزش ميگذرانند؛ شنا و تكواندو. صدايشان فقط وقتي كمي آرام و بيخنده ميشود كه از محدوديتشان براي بيرون رفتن ميگويند: «من عكاسي ميكنم، دوست دارم گاهي بروم بيرون عكس بگيرم اما امنيت لازم را ندارم. خيلي از دخترها هم قبلا مثل ما ورزش ميكردند. حالا خيليهاشان از اين شهر رفتهاند، خيليهاي ديگر هم مينشينند توي خانه.»
در شهر حُر، حوالي هفتتپه، جوان نجاري كه كسبو كارش با عقب افتادنهاي هرازگاه حقوق كاركنان شركت از رونق افتاده است ميگفت كه تفريح جوانان بعد از كار، نشستن در قهوهخانه و قليان كشيدن است: «براي سينما بايد برويم شوش. خيلي كم پيش ميآيد كه سينما برويم.» آخرين فيلمي كه ديديد چه بوده؟ «پر پرواز.» در «جنگزده» پسربچهها ميگويند كه اگر بتوانند كفتربازي ميكنند، هم سرشان گرم ميشود و هم از نظر خودشان كاري است كه بيشتر از درآمد شركت ميشود رويش حساب كرد: «هر چه باشد بهتر از كار در شركت است، ارزش كبوتر تا سه ميليون و چهار ميليون هم هست. كبوتري كه ولش كني تا اصفهان و شيراز هم ميرود. كبوترهاي دمبي، پلاكي زياد داريم. الان اگر به بچهها بگويم كبوترهايشان را بپرانند كل «جنگزده» را ميگيرند.»
چهره زنانه اعتراض
روز دوم تجمع، پنج زن روبهروي در اصلي كارخانه شكر هفتتپه ايستاده بودند و بدون اينكه پا به درون محوطه بگذارند تبديل شدند به نخستين تصوير تجمع. روز دوم همراه جمعيت كارگران از دروازه ورودي كه مرز آهني ميان كارخانه و دنياي بيرون است، عبور كردند و وارد جمع كارگران معترض شدند. چهار نفرشان كمي آنسوتر از جمعيت مردان خشمگين ايستادند و يك نفرشان از پلههاي سكوي ميانه محوطه بالا رفت و در كنار يكي از چهرههاي اصلي معترضان قرار گرفت. صدايش را بالا برد و شروع كرد به سخنراني كوتاهي با صداي بلند. در پايان هر جمله صداي مردان پايين سكو هم با چاشني كفزدنهاي مكرر بلند ميشد: «ايوالله! آفرين!»
كارخانه نيشكر چهره مردانهاي دارد. غير از انگشتشمار كارمندان زن در بخش اداري و دفتر مديريت، فضاي شركت به حضور زنان عادت ندارد. پيوستن اين پنج نفر به جمعيت معترض، آن هم در وسط محوطه اين كارخانه مردانه، اتفاق تازهاي است. عليرغم همه آن تشويقهايي كه سخنراني پرشور زن را (كه همسر يكي از كاركنان شركت است) پرشورتر كرد، در حاشيه تجمع زمزمهها اين است كه: «ببينيد اوضاع چقدر سخت شده كه زنها هم مجبور شدهاند به كارخانه بيايند.» حضور اين زنان همچنان نشانهاي از يك وضعيت غيرعادي است. اما اسماعيل يكي از كساني است كه فكر ميكند اين غيرعادي بودن را بايد شكست، بايد حرفهاي قديمي را كنار گذاشت و زنان را به ميدان دعوت كرد. از نظر او دست كم براي موفقيت اعتراضات صنفي و كارگري هم كه شده نبايد از ياد برد كه مردان هرقدر هم كه معترض باشند باز هم نيمي از جمعيت تاثيرگذارند: «ما مردها ٥٠ درصد جامعهايم و زنان ٥٠ درصد ديگر. حالا ببينيد اگر آن نيمه ديگر هم در كنار ما قرار بگيرند چه ميشود. هي ميگوييم جنس مخالف! مخالف يعني چه؟ ما همه آدميزاديم. وقتي آن خانم امروز آمد روي سنگر ايستاد يك شيرزن بود كه من از ايستادن كنارش افتخار ميكردم. قبل از اينكه برود بالا گفت ميتوانم حرف بزنم؟ گفتم حتما اما صدايت نلرزد، گفت نه! چقدر هم قشنگ حرف زد. » عقيده اسماعيل اين است كه به جاي خاموش كردن صداي زنان، بايد حرفهاي آنها را شنيد. بايد روي قدرت آنها حساب كرد: «خيلي ساده است، فقط همين فعاليت زنان در خانه را حساب كنيد؛ هواي بچهها را دارند، به فكر غذا هستند، حواسشان به نظافت و نظم خانه هست، يعني ذهنشان در آن واحد روي چند موضوع مشغول است. اين يعني يك مدير توانا. اما ما اعتماد به نفس را از زنانمان گرفتهايم. ما چون بلد نيستيم با زنانمان گفتوگو كنيم يا ميترسيم حقيقت را بگويند، صدايمان را بالا ميبريم كه صدايشان شنيده نشود.»
او قضيه را فراتر از شركت خودشان ميبيند، مشت هفت تپه، نمونه خروار جامعه است: «به نظر من هفت تپه ماكت كوچكي از جامعه ايراني است. ديديد چند تا مرد بودند و چند تا زن؟ در جامعه هم همين است. همين پنج زن هم كه امروز ديديد از خودشان و آبرويشان گذشتهاند كه آمدهاند وسط تجمع. حالا ببينيد پشت سر همين چند نفر كه شجاعت به خرج دادند چقدر حرف درآيد. ما همه براي اين كار هزينه ميدهيم اما هزينهاي كه اين چند زن متقبل شدند بيشتر است. حالا اين چند نفر يا تبديل ميشوند به قهرمان يا بايد هزينه وحشتناك بيآبرويي را بدهند. اين موضوع را خودشان هم ميدانند و با اين وجود تصميم گرفتند كه بيايند. براي همين ميگويم اين زنان از ما شجاعترند.»
آتش در نيستان
بطريهاي ٥/١ ليتري آبمعدني جلوي رويش پر از بنزيناند. يك سال است كه از سمپاشي و علفكني مزارع نيشكر كه برميگردد، تا ساعت ٥ عصر كارش فروش همين بطريهاي ٢ هزار توماني است. «حنون» راضي است. از كار در شركت راضي است، از اينكه ديگر در بازار گوجه و خيار نميفروشد راضي است. سه سال است در نيشكر هفت تپه مشغول به كار شده، «به خاطر بيمه رفتيد شركت؟»: «احسنت! بله. بازار به درد نميخورد. » هر روز تلمبهاش را از سم پر ميكند و مشغول كار ميشود؛ بدون ماسك و دستكش، باز هم راضي است: «وقتي كه مهندس افشار آمد براي ما خوب شد. به ما شكر دادند، پوتين دادند، براي مدرسه بچهها قلم و دفتر دادند. » پسر جواني كه كنارش ايستاده به حنون يادآور ميشود كه ديگر در شركت از اين خبرها نيست، ميگويد: «همان يك بار كه اينها را دادند خوب بود. براي همين ميگويم شركت خوب است فقط الان ٤ ماه است حقوق نگرفتهام. » آن سمت جادهاي كه ايستاده، دود مزارع نيشكر بخشي از آسمان هفتتپه را تيره كرده.
بهروز كنار مزرعه سوخته ايستاده و با صداي آرام در مورد نحوه برداشت نيشكر توضيح ميدهد. هيچكس در اين منطقه ماجراي روز خشم او را فراموش نميكند، حالا كه ماجرا به خير گذشته گاهي در مورد آن روز با او شوخي هم ميكنند، آشناهايش كه ميگذرند بهش ميگويند: «بهروز بنزين نياوردي؟» بهشان لبخند ميزند و حرفش را ادامه ميدهد: «نيشكر تنها محصولي است كه آتش ميزنند و بعد محصولش را برداشت ميكنند. »
گزارش از: زهرا چوپانكاره
*****
فقر چطور كار ميكند
گزارش ميداني از بازار هفتتپه
در بازار شهر حر؛ جايي كه اكثر مشتريانش را كارگران مجتمع هفتتپه تشكيل ميدهند، رابطه كارخانه و بازار چنان نرديك است كه بيپولي كارگران به مشكل مغازهداران تبديل ميشود. حدود يك ماه پيش مغازهداران اين شهر و باقي روستاها و شهرهاي شهرستان شوش در اعتراض به تاخير در پرداخت دستمزد كارگران يك روز كسب خود را تعطيل كرده بودند. يكشنبه ١٩ آذر در دومين روز از دور جديد اعتراضات كارگران هفتتپه كه سرانجام در ٢٣ آذر به پيروزي رسيد، مغازهداران هنوز خبر خوش را نشنيده بودند. خبر خوش اين بود كه معوقات حقوقي كارگران در فواصل زماني مشخصي تا دو ماه ديگر پرداخت ميشود. اما ارقامي كه مغازهداران در تحقيق ميداني به «اعتماد» گزارش كردند نشاندهنده روند طولاني محو شدن فقري است كه با تاخيرهاي متوالي در پرداخت حقوق، در زندگي كارگران انباشته شده است.
روند سقوط
صاحب فروشگاه بزرگي در شهر كه به قول خودش همه مايحتاج مشتريان به جز تربار را تامين ميكند، دفترهايي از بدهيهاي مشتريانش نشان ميدهد كه برگهايش هر روز با سرعتي بيشتر از قبل پر ميشوند. او مدعي است پيش از واگذاري كارخانه به بخش خصوصي در اواخر سال ٩٤ به طور ميانگين هر روز يك برگ از دفتر بدهيهاي مشتريان پر ميشد اما امروز روزي پنج، شش برگ كاغذ حساب دفتري مينويسد.
اين مغارهدار كه به همراه برادرش سوپرماركتي را در اين شهر ١٢ هزار نفري اداره ميكند، ميگويد- مسووليت اداره اين مغازه را بعد از بازنشستگي پدرش به عهده گرفته و خانوادهاش در ٢٠ سال گذشته در اين شهر كاسبي ميكردهاند.
صاحب اين فروشگاه درباره ماههاي دوري كه كارگران به طور منظم حقوق ميگرفتند، ميگويد: «قبل از اين مشتري ميآمد ليست اجناس مورد نيازش را ميداد و براي يك ماهش به صورت كلي خريد ميكرد. كيلويي نخود و لوبيا ميخريدند اما حالا خريدشان بسته به احتياجات ضروري و پولي است كه در جيبشان مانده. مثلا ميگويند دو هزار تومن لوبيا بده و هزار تومن نخود».
اين مغازهدار درباره انباشت بدهي مشتريانش با طولاني شدن روند پرداخت حقوقهايشان ميگويد در دورهاي كه كارخانه دولتي بود حسابهاي دفتري نهايتا در دو قسط طي دو ماه تسويه ميشدند اما حالا بعضي مشتريان بيش از شش ماه است سراغي از بدهيهايشان به مغازهداران نميگيرند. به گفته او كارگران هر سه، چهار ماه يكبار كه حقوق ميگيرند تنها ميتوانند بخشي از بدهيشان را بپردازند و با خريدهاي جديدي كه مجبورند انجام دهند، پرداخت بدهي با افزوده شدن مبلغي بر آن همزمان ميشود بطوري كه معمولا در انتها ميزان ثابتي از بدهي باقي ميماند كه رو به افزايش است. او با اشاره به دفتر حساب و كتابش نمونهاي ميآورد: «اين آقا در تاريخ ٢٩/٦ صد هزار تومان داده و تا حالا كه ١٩/٩ هستيم نيامده. كارگر شركت هم هست. ٢٥٥ تومن بدهي داشته، در همان روز ٢٩/٦ كه ١٠٠ تومن پسداده ٥٠ تومن جنس جديد برده. الان ٢٠٥ تومن باقي حسابش مانده.»
اين مغازهدار با بررسي دفاتر بدهيهاي ويژه عيد فطر توضيح ميدهد كه در مناطق عربنشين، عيد فطر به اندازه عيد نوروز خريد آجيل و شيريني انجام ميشده است اما عيد فطر امسال فروش ٤٠ درصد افت داشته و مشتريان بخش عمده خريدهايشان را به بدهيهاي گذشتهشان افزودهاند. او از دفتر بدهيهاي آجيل نمونههايي ذكر ميكند: «اين آقا تا قبل از عيد از حسابش ٢٧٠ تومان باقي بود. براي خريد عيد فطر ١٠٠ تومان داد و ١٥٠ تومان خريد كرد. برج ٥ آمد اينجا ٥٠ تومان داد و حالا حدود چهار ماه است نيامده. ما هم نه زنگ ميزنيم و نه پيغامي ميفرستيم. ميدانيم حقوق نگرفته.»
«اين يكي ٣٧٠ تومان بدهي داشت ١٠٠ تومانش را برج ٣ داد. از برج ٣ تا برج ٩ بعد از شش ماه به اينجا سري نزده است.»
اين مغازهدار چند برگ از دفتر را نشان ميدهد كه مخصوص حسابهاي كارگران بازنشسته هفتتپه است. به گفته او اوضاع بازنشستهها بهتر است چون مستمريشان را به صورت منظم از سازمان تامين اجتماعي دريافت ميكنند و در فواصل زماني منظمي حسابهايشان را تسويه ميكنند. به گفته او كمتر پيش ميآيد بازنشستهاي بيشتر از دو ماه بدهكار باقي بماند.
او مثال ديگري هم براي نشان دادن تغيير وضع دارد: «در گذشته، قبل از خصوصي شدن شركت، من و برادرم به همراه يك كارگر از صبح كه كركرهها را بالا ميداديم تا بعدازظهر فرصت نشستن پيدا نميكرديم. از ابتداي امسال ديديم نميتوانيم ماهي يك ميليون تومان حقوق و بيمه كارگر را بدهيم. فرستاديمش رفت. خودمان هم در كنار مغازه كشاورزي ميكنيم تا بتوانيم زندگيمان را اداره كنيم.»
در اين ميان كيفيت مواد غذايي كه كارگران مصرف ميكنند هم بسته به قدرت خريدشان كاهش يافته است. به عنوان مثال در اين مغازه دو نوع شيره خرما-كه از محصولات پرطرفدار اين منطقه است -به فروش ميرسد. شيره مرغوب كه محصولي محلي است و كيلويي ١٢ هزار تومان قيمت دارد و شيره نامرغوب كه محصول كارخانهاي در آذربايجان است و پنج هزار تومان به فروش ميرسد. به گفته اين مغازهدار از هر ٤٠ مشتري شيره خرما در اين مغازه، اكنون يك نفر توان خريد شيره مرغوب را دارد.
در گفتوگو با اين مغازهدار از او درباره كالاهايي كه در سبد خريد مشتريانش كاهش يافته پرسيديم. او توضيح ميدهد در ٩ ماه سپري شده از سال ٩٦ فروش كالاهاي بهداشتياش افت چشمگيري داشته. فروش دستمالكاغذي به عنوان كالايي لوكس در اين شرايط تا يك چهارم كاهش داشته و فروش شامپو به يكسوم مدت مشابه در سال قبل رسيده است.
اولين حذفيها
كالاهاي مهم خوراكي نيز از ابتداي امسال كاهش قابل توجهي داشتهاند. به طور مشخص فروش برنج به يكهفتم رسيده است. روغن يك چهارم و پنير يكپنجم مدت مشابه سال قبل شده است. با كاهش فروش خوراكيهاي گرانتر، در بررسي ماههاي ابتدايي تاخير در پرداخت حقوق براي مدت كوتاهي آمار فروش تخممرغ در اين مغازه رشد داشته اما با ادامهدار شدن تاخيرهاي مزدي از فروش اين كالا هم كاسته شده است. اين مغازهدار توضيح ميدهد تا ابتداي امسال به ازاي هر ماده خوراكي كه از خريد مشتريانش حذف ميشد بر فروش تخممرغها افزوده ميشد اما اكنون نسبت به گذشته مشتريها تخممرغ را هم كمتر ميخرند.
آمار فروش تخممرغ تصوير دقيقي از كاركرد فقر ارايه ميدهد. تخممرغ به دليل ارزش غذايي بالا و قيمت نسبتا ارزان، در مدت كوتاهي از شروع فقر جايگزين مواد خوراكي گرانتر ميشود اما با ادامه يافتن و انباشت فقر، اين ماده خوراكي نيز در سبد خريد كارگران كمرنگ ميشود و نكته نگرانكننده اين است كه طبيعتا كالايي با ارزش غذايي مشابه نميتواند جايگزينش شود.
اين وضعيت در مورد كالاي مهم «نان» ابعادي به مراتب نگرانكنندهتر پيدا ميكند. در اين تحقيق ميداني آمار فروش سه نانوايي واقع در شهر حر و شهرك اللهاكبر (جنگزدهها) مورد بررسي قرار گرفتهاند. در ٢ ماه ابتدايي سال ٩٦ با انباشت تاخيرها در پرداخت حقوق و كاهش قدرت خريد كارگران، خريد نان تا سهبرابر افزايش يافته بود كه حدود نيمي از اين رقم نقدي پرداخت ميشد. با طولاني شدن اين روند، نانواها بسته به توان اقتصادي اداره نانوايي و انصافشان سقفهايي براي حساب دفتري مشتريان تعيين كردند. سقف حساب دفتري يكي از نانواييها ١٥٠ هزار تومان، نانوايي دوم ٥٠ هزار تومان و نانوايي سوم ٢٠ هزار تومان است. آمار فروش اين نانواييها نشان ميدهند بر اساس سقف حساب دفتري، ميزان فروش كم و زياد ميشود. مثلا در آن نانوايي كه مشتريها تنها تا سقف ٢٠ هزارتومان اجازه انباشت بدهي پيدا ميكنند، فروش نان از ارديبهشت ماه تا امروز به ٣٠ درصد مدت مشابه پارسال رسيده و در مقابل هرچه سقف حساب دفتري بالاتر ميرود فروش نيز افزايش ميبايد با اين تفاوت كه بالا رفتن فروش نسيه به معني بالا رفتن درآمد نانوا نيست.
محو نشانههاي رفاه
حليم از غذاهاي محبوب بازار شهر «حر» است. يكي از حليمفروشان اين شهر ميگويد تا يك سال پيش هر روز در ديگي ١٠٠ كيلويي حليم ميپخته و تقريبا تمام آن را ميفروخته است اما امروز نهايتا از ٣٠ درصد از ظرفيت ديگ استفاده ميكند. او ميگويد مردم به ندرت رويشان ميشود حليم را نسيه بردارند و ترجيح ميدهند به جاي حساب دفتري، كمتر خريد كنند. با اين وجود از ابتداي امسال او حدود ٤٠٠ برگ حساب دفتري براي مشتريانش نوشته است.
صاحب يك رستوران كوچك در نزديكي شهرك جنگزدههاي منطقه هفتتپه هم ميگويد نسبت به مدت مشابه سال قبل ٤٠ درصد از مشتريانش كم شدهاند. او اين آمار را با اين توضيح ارايه ميكند كه بخشي از مشتريان ثابت او شركتها و سازمانها هستند كه خريدشان تغييري نكرده و كاهش ٤ درصدي فروش مربوط به مشتريان شخصياش است.
صاحب يك بقالي در شهر حر از كم شدن فروش يكي ديگر از كالاهاي پرمصرف در آن منطقه خبر ميدهد. او ميگويد به دليل گرماي هوا در خوزستان، در ماههاي گرم سال بخش مهمي از فروش اين مغازهها را انواع نوشيدنيهاي خنك تشكيل ميدهند. او بر اساس دفتر حسابش توضيح ميدهد از ابتداي سال، فروش يكي از پرمخاطبترين برندهاي داخلي آبميوه بيشتر از ٦٠ درصداقت داشته است.
سقوط دستفروشان
در اطراف درب ورود و خروج كارگران كارخانه هفتتپه، در مسير گذر بيش از ٣ هزار كارگر هر روز بازارچهاي راه ميافتد و دستفروشان كالاهايشان را با قيمتي نسبتا ارزانتر از بازار به كارگران ميفروشند. اين بازار ارزان نيز از تاثيرات پرداخت نشدن حقوق كارگران مصون نمانده به طوري كه اكنون كمتر از نيمي از دستفروشاني كه تا سال ٩٥ در مقابل كارخانه بساط ميكردند باقي ماندهاند. آنان نيز با كاهش شديد فروش محصولاتشان مواجه شدهاند به طوري كه يكي از آنها ميگويد قصدش از بساط هر روزه در مقابل كارخانه ديگر فروش اجناسش نيست، بلكه هر روز ميآيد تا بخشي از طلبهاي گذشتهاش از كارگران را بگيرد. او پنج دفتر حساب نشان ميدهد و ميگويد ديگر توان خريد جنس از بازار براي فروش را ندارد و صرفا براي آنكه كاري كرده باشد، با بودجه كمش بيكيفيتترين ميوههاي موجود در بازار را ميخرد اما در نهايت در پايان هر روز مجبور ميشود باقي مانده ميوهها را با قيمتي كمتر از خريدش بفروشد تا بيشتر ضرر نكند. او ميگويد با اين وجود مشتريهاي آخر وقتش كه از بين اجناس نامرغوب او، باقيماندههايي كه زير قيمت خريد و طبيعتا نامرغوبتر از باقي بودهاند را ميخرند رو به افزايش است. يكي از دستفروشان كه در هر كدام از چهار سيني مقابلش كمتر از ١٠ كيلو سيب، پرتقال، نارنگي و خيار براي فروش گذاشته است، از افزايش ناگهاني تقاضا در امسال براي خريد ميوههاي باقي مانده در آخر روز خبر ميدهد. به گفته او بعد از پر شدن سقف حساب دفتري، مشتريها نقدا ميوههايي كه به دليل بيكيفيتي با قيمت يك سوم نرخ خريد فروخته ميشوند را ميخواهند.
كميدورتر
در مركز شهرستان شوش، نزديكترين شهر بزرگ به هفت تپه اوضاع اقتصادي تفاوتي با شهركهاي اطراف كارخانه ندارد. در اكثر مغازهها تابلوهاي يكشكل «نسيه نميدهيم» به چشم ميخورند طوري كه انگار اين كاغذها به صورت عمده توليد و بين كسبه توزيع شدهاند. صاحب يك مغازه كفش و دمپايي فروشي در اين شهر كه به يك تابلوي «نسيه نميدهيم» اكتفا نكرده و دو تابلو روي يك ديوار نصب كرده است، در اين باره توضيح ميدهد: «اكثر مشتريهاي ما خانوادههاي كارگران هستند كه يا اينجا زندگي ميكنند يا كفش و لباسشان را از شوش ميخرند. به دليل بافت قوميتي و قبيلهاي اين شهرها اكثر مشتريهايمان را ميشناسيم. يا فاميلند يا آشناي خانوادگي؛ بنابراين نميتوانيم مستقيما بگوييم نسيه نميدهيم. با اين تابلوها تلاش ميكنيم از ضرر كم كنيم هرچند اغلب فايدهاي ندارد.»
اين مغازهدار كه دفتر فروش نسبتا دقيقي دارد ميگويد در هشت ماه ابتدايي سال ٩٦ آمار فروش كفشهاي بچهگانهاش نسبت به مدت مشابه سال قبل ٤٥ درصد كاهش داشته، كفش زنانه ٦٠ درصد و كفش مردانه نيز بين ٨٠ تا ٨٥ درصد كاهش داشته است. او ميگويد فروش انواع دمپايي در اين فروشگاه بيشتر از ٦٠ درصد افت داشته است.
هزينههاي فقر
اين انباشت فقر با پيروزي اعتراضات كارگران در ٢٣ آذر و قول پرداخت كوتاهمدت معوقات حقوقي، محو نميشوند. انباشت بدهي به ويژه در خانوادههاي حداقلبگير اثرات طولانيمدتي برجا ميگذارند. اين هزينهها صرفا مادي نيستند كه با فرض پرداخت يكجاي حقوق معوقه، به پر شدن اين شكاف اميدوار شويم. ماهها محروم شدن اعضاي خانوادههاي كارگري از مواد خوراكي ضروري مورد نياز بدن، در هزينههاي آتي سلامت خانوار تاثيرگذار است. آنها مجبورند هزينهاي بيش از آنچه بايد براي خوراكشان صرف ميكردند را در هنگام بروز عوارض ناشي از سوءتغذيه بپردازند. بخشي از اين خسارت در ميانمدت به سازمانهاي بيمهگر كارگران تحميل ميشوند اما در طولاني مدت، كارگران با سلامتيشان - تنها سرمايهشان – مجبور به پرداخت هزينه فقر هستند.
گزارش از: اسماعيل محمدولي
گروه اقتصادي| مسير تشكيل سنديكاي كارگران هفتتپه ناهموار بوده است. از سال ٨٦ كه اين سنديكا بازگشايي شده تلاشهاي متنوعي براي منصرف كردن كارگران از پيگيري اين تشكل انجام شده اما آنچه در آذر ٩٦ در هفتتپه قابل مشاهده است، نفوذ اين نهاد كارگري است. قانون كار در فصل ششم شرايطي را براي تشكيل نهادهاي صنفي كارگران پيشبيني كرده است، با اين وجود اعضاي تمامي تشكلات قانوني با نظارت و كنترل دولت انتخاب ميشوند و شوراياسلامي كار در جايگاه مهمترين تشكل قانوني كارگري با حضور نمايندهاي از طرف كارفرمايان رسميت پيدا ميكند. در گفتوگو با يك عضو موثر سنديكاي كارگران هفتتپه دو روز پيش از پايان تجمع در روز ٢٣آذر، تلاش شده براي اين سوال جوابي پيدا كنيم كه چرا كارگران به جاي پذيرفتن يكي از سه نهاد قانوني صنفي، به سراغ تشكيل سنديكا رفتهاند.
مديرعامل كارخانه گفته است با تشكيل شوراي اسلامي كار مشكلي ندارد. چرا به جاي سنديكا شورا تشكيل نميدهيد؟
ايشان حرف پوچي زده است. از زماني كه سنديكا تشكيل شده فقط ما توانستهايم تجمعات كارگري را كنترل كنيم و در صورت نياز قانعشان كنيم به كار بازگردند. اينجا فقط درباره نقش سنديكا در راهاندازي تجمع حرف ميزنند اما از زماني كه اينها آمدهاند ما به عنوان نهاد صنفي كارگري، همانقدر كه در كنار كارگران بوديم، به مديريت هم كمك ميكرديم.
البته بعضي اوقات هم تجمعاتي راه ميافتاد كه جامعه كارگري پشتش نبودهاند. من آن را تاييد نميكنم و با اين تجمع مبارزه ميكنم. مثلا بعضي از تجمعات غير مستقيم براي ايجاد فشار و گرفتن وام توسط مديران كارخانه راه ميافتاد.
چطور به فكر راهاندازي سنديكا افتاديد؟
قبل از انقلاب ما سنديكا داشتيم. در سال ٨٦ سنديكا را بازگشايي كرديم. بنيانگذاران سنديكا بزرگان ديگري در دوران قبل از انقلاب بودند. اگر شوراها با توجه به قدرت قانونياي كه دارند ميتوانستند خواستههاي كارگري را قانونا پيگيري كنند... مگر كارگر از تشكليابي چه ميخواهد؟ ميخواهد قدرتي پيدا كند تا مطالباتش را بگيرد. مثلا طبق قانون كار در مشاغل سخت و زيانآور بايد در روز ٦ ساعت كار مفيد انجام شود اما ما در اينجا ٨ تا ١٠ ساعت كار ميكنيم. در واقع بخشي از مزد ما اساسا ديده نميشود تا پرداخت شود.
در اضافهكاري و مزاياي قانوني كه روي حقوق ميآيد هم كارفرما پرداخت كمتر از قانون دارد، حق اولاد، حق اياب و ذهاب را بايد بدهد.
چرا شورا نميتواند اين مطالبات را برآورده كند؟
شوراهاي اسلامي كار تشكلهاي ضعيفي هستند. علتش اينجاست كه وقتي كارگران ميخواهند شورا راه بيندازند سه نفر از دولت ميآيند. سه نفر از كارفرما ميآيند. سه نفر هم از جامعه كارگري. عملا تركيب شش به سه ميشود.
اينكه غيرقانوني است. در قانون فقط كارفرما ميتواند يك نماينده در شوراي كارگري داشته باشد و نهادهاي ديگر اجازه دخالت ندارند.
اين براي ما هم معلوم نيست.
توضيحشان براي اجرا نكردن قانون چيست؟
شوراها عملكرد درستي نميتوانند داشته باشند. مثلا همين حالا اگر به اداره كار اهواز برويد از اول انقلاب كه شوراي كارگري كارگران هفت تپه به جاي سنديكا نشست، اين شورا هيچ پيشرفتي در گرفتن مطالبات كاري نداشت. حالا اگر از اسم سنديكا خوششان نميآيد يك اسم ديگري روي ما بگذارند. اما آنها مشكلشان فقط با نام تشكل ما نيست. موضوع استقلال سنديكاست. براي تشكيل يك نهاد كارگري هر فرد با هر ايدهاي اگر كارگران انتخابش كنند ميتواند آنها را نمايندگي كند. به كارفرما ربطي ندارد نمايندگان كارگري سياسياند يا طبق اتهامات كارفرما معتادند، بيسوادند يا با سواد. اگر نمايندهاي ميتواند از حقوق صنفي همكارانش دفاع كند همين مهم است.
اينها اجازه اين كار را در شوراها به ما نميدهند. شش نفر در مقابل سه نفر نماينده كارگر قرار ميگيرند و هر خواستهاي كه ما داشته باشيم جدي گرفته نميشود.
مثلا در مورد مزاياي سختي و زيانآور بودن شغل، هر چهارسال يكبار بايد اين رقم بازنگري شود و افزايش يابد. اين قانون خودشان است. از سال ٨٦ تا امروز هيچ رقمي اضافه نشده است. چون بازنگري نكردن اين رقم در حقوق كارگر، براي دولت و كارفرما درآمدزاست. اصلا نميتوانيم اميدي داشته باشيم آنها وقتي تعداد رايشان بيشتر است از منافعشان بگذرند. كارگران به همين دليل اين وضع را قبول نكردند و سنديكاي مستقلي كه قبل از انقلاب وجود داشت را در سال ٨٦ بازگشايي كردند.
برخورد با شما هم در همان سال ٨٦ اوج گرفت؟
ما وقتي ديديم شورا نميتواند كاري انجام دهد، در جمع كارگران اعلام موجوديت كرديم. كارگران ابتدا اطلاعات دقيقي از فعاليتهاي سنديكايي نداشتند. ما در مرحله اول سعي كرديم آگاهيرساني كنيم. بعد از اين مرحله قراري گذاشتيم و شروع به رايگيري كرديم. در روز انتخابات نهادهاي نظارتي اينجا مستقر شدند اما به هر شكلي كه بود ما نهاد صنفيمان را راهانداختيم. رايها هم مشخص بود. بعد از تشكيل سنديكا افتاديم دنبال مطالبات صنفيمان. از نخستين مطالباتي كه توانستيم محقق كنيم دايمي كردن قرارداد بيشتر از دو هزار كارگر قرارداد موقت بود. اضافه كار را هم توانستيم برگردانيم. ٧٠ هزار تومان هم در يك مورد ديگر توانستيم روي حقوق كارگران بياوريم.
چطور با كارفرما مذاكره ميكرديد؟ قبولتان داشتند؟
از ته دل كه قبول نداشتند. چون فشار روي سرشان بود قبول كردند. با فشار كارگران مجبور ميشدند قبول كنند. البته سرمايهدار هم كلا فكر ميكند هرچيزي كه هزينهاي برايش نداشته باشد خوب است. اين منطق دو دوتا چهارتاست. نماينده كارگر اگر بتواند اين دودو تاي كارفرما را پنج كند يك قدم براي منافع صنفي كارگران برداشته است. اينجا همه بومي هستند. اكثر مردم عشايرند. زير بار زور نميروند. تا با عشاير خوبي با تو خوبند. اما وقتي چپ افتادند با كسي به اين سادگيها راه نميآيند.
اين اتفاق الان براي مديرعامل(افشار) افتاده؟
رفتارهاي ايشان متناسب با سن و سال و جايگاهشان نيست. بعضي مديران قديمي هم مورد غضب كارگران قرار گرفتند. يكي از مديران دولتي ما كه از تهران آمده بود روز اول گفت من بچه پايين شهرم. ما وقتي دعوا بشود هم ميزنيم هم خودزني ميكنيم. تهش پنجاه پنجاه رد ميشويم. علنا گفت در شركت را ببندم. ما با ايشان هم درگير شديم و مجبور شد برود.
مديرعامل در مصاحبه با ما گفت سنديكا را نظام قبول ندارد اما من ميخواهم شورا را تشكيل بدهم.
بيخود گفته نظام سنديكا را قبول ندارد. اتفاقا آدم حسابيهايشان سنديكا را قبول دارند چون ميدانند سنديكا با رفع اختلافات كارگري، كارفرمايي به نفع توليد عمل ميكند. همين حالا كه بچههاي سنديكا دخالت نميكنند چرا نميتوانند اعتراضات را بخوابانند؟ لااقل يك تجمع را هم خودشان بخوابانند. حتي در مورد شوراها هم فكر نميكنم ايشان عقيدهاي داشته باشند. براي كنار زدن سنديكا حرف شورا را ميزنند. ناراحتيشان اين است كه اگر هر تشكل مستقل صنفي، با اسم سنديكا، اتحاديه يا شورا يا هرچه تشكيل شود، نميتوانند كنترلش كنند.
تجربه كارگران از شوراي اسلامي كار چيست؟
ما خاطره خوبي از شوراهاي قبلي كارخانه نداشتيم. نماينده كارگري كه از آن همه فيلتر نظارتي رد شود بالاخره يكجا تفاوتش را با نماينده تشكل آزاد كارگري نشان ميدهد. (مواردي را مثال ميآورد كه قابل انتشار نيست)
البته ما نميتوانيم بگوييم شوراها و فعاليت قانوني صنفي طرفداري در هفتتپه ندارد. اما تعدادي كه طرفدار آنها هستند قابل مقايسه با طرفداران سنديكا نيستند. اين محبوبيت هم به خاطر اسم سنديكا نيست. كارگران تجربه كردهاند اين تشكل بيشتر برايشان كار ميكند. با اين وضع شورا هم كه تشكيل شود كارايي لازم را ندارد.
سنديكا ميتواند با قدرتي كه به دست آورده چانهزني كند تا نهاد قانوني شورا را مستقل از دولت از آن خود كند؟ يعني فقط طبق قانون اسمش شورا باشد اما فعالين سنديكايي بدون نظارت دولت و كارفرما در انتخاباتش شركت كنند و راي بگيرند؟
ما زماني كه اعلام كرديم ميخواهيم سنديكا تشكيل دهيم با خيلي از نمايندگان دولت در فرمانداري جلسه گذاشتيم. اصرار داشتند اگر ما بپذيريم اسم سنديكا را عوض كنيم، حداقل تا سه دوره تضمين آزادي كامل ميدهيم. ما قبول نكرديم. يعني اگر مطمئن بوديم بعد از اينكه خرشان از پل گذشت ميگذارند آزادانه راي بدهيم و نماينده انتخاب كنيم، با اسم مشكلي نداشتيم.
من ميخواهم آزادانه فكر كنم و آزادانه مطالباتم را پيگيري كنم. وقتي ما شوراي هفت تپه را تشكيل دهيم عملا زيرمجموعه كانونهاي استاني و كشوري شوراها قرار ميگيريم.
اگر بتوانيد آزاد فكر كنيد اما قدرت اجرايي نداشته باشيد، سنديكا به چه دردتان ميخورد؟
تا الان همه مطالباتي كه گرفتيم با فشار كارگران طرفدار سنديكا بوده.
كارگران سنديكا را قبول دارند؟
اكثرا قبول دارند.
نامه اوليه مطالبه سنديكا چند امضا داشت؟
زمان رايگيري با وجود محدوديتها و تهديدها ١٣٠٠ كارگر راي دادند.
در اين مدت غير از مطالبات صنفي كارگران، فعاليتي هم داشتهايد كه به نفع توليد تمام شود؟
ما از زمان شروع به كار تلاشهايي هم براي مبارزه با مافياي واردات شكر انجام دادهايم. در كشورهايي مثل كوبا و برزيل توليد شكر در تمام طول سال انجام ميشود اما در شركت ما توليد ششماه در سال انجام ميشود. ما از ١٥/٧ شروع ميكنيم به توليد شكر تا ١٥/٢ سال بعد. واردكنندگان هم دقيقا از وقتي كه توليد ما شروع ميشود شروع به واردات ميكنند. وقتي شكر وارداتي ٢٠٠ تومان وارد شود چه كسي حاضر است شكر من را ٣٠٠ تومان بخرد؟ در اين شرايط مافيا جلو ميآيد. آنها وارد ميشوند و شكر ما را كمتر از قيمت وارداتي ميخرند. اين وضعيت براي دولت هم بالاخره سودهايي دارد.
غير از اين ثابت شده اين كارخانه سودده است. در سال ٧٣ و ٧٤ كه آمدند طرحهاي توسعه را راه بيندازند ٢٠ درصد از سود شركت صرف طرحهاي توسعه ميشد. طرحهاي توسعه مربوط به ١٠ كارخانه است. اگر كارخانه اصلي توليد شكر با ٧ هزار كارگر سود نداشت چطور ميتوانست ٢٠ درصد از سودش صرف طرحهاي توسعه شود؟ وقتي شركت ميتواند تا اين حد سودده باشد چرا كارگر خودمان نتواند در رفاه باشد؟ رفاه هم منظور رفاه آنچناني نيست همين كه كارگر بتواند به موقع حقوقش را بگيرد، كافي است. شورا نتوانست اين حقوق را بگيرد و ما مجبور شديم سنديكا را بازگشايي كنيم.
این مطالب نخستین بار در روزنامه اعتماد منتشر شده است.