نزدیک به یک سال از حادثه هولناک پارسآباد میگذرد. حادثهای که در آن آتنای ٦ ساله به طرز دلخراشی به دست اسماعیل رنگرز به قتل رسید. پروندهای تکاندهنده که بازتاب آن از پارسآباد و استان اردبیل فراتر رفت و ابعاد گستردهای پیدا کرد.
به گزارش روزنامه شهروند، رسیدگی به این پرونده حساس خارج از نوبت در دستور کار قضائی قرار گرفت و متهم آن هم چند ماه بعد در ملأعام و در همان محل وقوع جرم اعدام شد. هر چند با اجرای این حکم این پرونده به ظاهر مختومه شد، اما اثرات این جنایت هنوز هم در تاروپود این شهر جاری است. حالا با گذشت یک سال از آن حادثه مردم پارسآباد این حادثه را از یاد نبردهاند. سایه شوم این حادثه و سرگذشت غمانگیز این دختر در پارسآباد سنگینی میکند؛ درست مثل خانواده آتنا که به زندگی بدون او عادت نکردهاند. پدر آتنا وقتی میخواهد نام دخترش را به زبان بیاورد بغض گلویش را میگیرد و صحبتکردن را برایش سخت میکند. مادر این دختر هم از فشارهای روحی و روانی تاب شنیدن کمترین حرفی درباره دختر مقتولش را ندارد. آسنا هم از شوک سرنوشت تلخ خواهرش شبها از ترس خوابش نمیبرد.
خردادماه سال گذشته بود که خبر مفقودشدن دختری ٦ ساله در پارسآباد رسانهای شد؛ از کمک ساکنان شهر و تشکیل تیمهای مختلف جستوجو برای یافتن ردی از این دختر. اما هر روز که میگذشت نگرانی درخصوص سرنوشت آتنا بیشتر میشد. روزی نبود که خبری از پارسآباد و تلاشها برای پیداکردن آتنا منتشر نشود. تلاشها ادامه داشت،که ناگهان خبری تکاندهنده همه را شوکه کرد؛ آتنا به قتل رسیده بود، آن هم به طرز دلخراشی توسط مرد میانسالی به نام اسماعیل. مردی که در نزدیکی بساط پدر دستفروش این دختر مغازه رنگرزی و رفوگری داشت در ادامه بررسی این پرونده مشخص شد که آتنا قبل از مرگ تجربههای تلخ زیادی از سر گذرانده است. آتنا بعد از اینکه از سوی این مرد مورد تجاوز قرار گرفته بوده به علت خفگی به قتل رسیده و پیکرش در یک دبه بزرگ پلاستیکی پنهان شده بود. با پیداشدن پیکر آتنا و اقرار متهم، پرونده خارج از نوبت رسیدگی شد و درنهایت قاتل در آخرین روزهای تابستان به دار مجازت آویخته شد.
حالا اما هنوز این پرونده برای خانواده آتنا باز در جریان است. آنها هنوز در غم از دستدادن دخترشان سوگوارند و جای خالی او بشدت زندگی آنها را تحتتأثیر قرار داده است. پدر آتنا هنوز هم به سختی درباره حال و روز خانوادهاش بعد از مرگ دلخراش دخترش صحبت میکند: «همه زندگی ما به هم ریخت. مرگ آتنا مثل بمب افتاد وسط زندگی ما. همسرم در همه این مدت یک بار نخندیده، اعصابش ضعیف شده؛ حتی تحمل شنیدن کمترین حرفی را ندارد. سر کوچکترین موضوع عصبی میشود و پرخاش میکند. دکترها گفتند از لحاظ روحی کاملا به هم ریخته است و نیاز به درمان دارد. حتی بعضیها گفتند که باید مدتی بستری و تحت نظر باشد و باید او را به تهران ببرم؛ اما این کار برای من ممکن نیست، از لحاظ مالی امکانش را ندارم. تازه آسنا هم هست و باید مادر بالای سرش باشد. بیچاره این دختر هم حالش خوب نیست؛ مدام بهانه خواهرش را میگیرد. برای مدتی که اصلا با من هم حرف نمیزد، حتی از من که پدرش هستم، میترسید. فقط وقتی با مادرش است، آرام میشود. بعضی شبها از خواب میپرد و فریاد میکشد؛ خوابهای آشفته میبیند.»
اما این پدر خودش هم حالوروز خوبی ندارد. خودش میگوید هر بار که خواب آتنا را میبیند، چند روزی به هم ریخته است. شب گریه میکند و از اینکه دخترش چنین سرنوشت تلخی داشته خودش را سرزنش میکند: «بارها خواب آتنا را دیدهام. چیزی که مرا آزار میدهد، ناراحتی آتنا است. او از چیزی ناراحت است. یکبار او را خواب دیده بودم به من گفت بابا من به خاطر اینکه شما و مامان بیتابی میکنید، ناراحتم. بعد از آن سعی کردم حداقل در ظاهر خودم را حفظ کنم تا شاید همسر و دخترم هم حالشان بهتر شوند؛ اما هر بار یاد و خاطرهای از آتنا همه ما رو به هم میریزد.»
پدر آتنا درباره شرایط زندگیاش هم میگوید: «الان چند وقتی است که به دستور رئیسجمهوری در ارگان دولتی استخدام شدم و کار ثابتی دارم. همان موقع قرار بود که به من خانهای هم بدهند؛ البته کارهایش هم انجام شد، ولی من آن روزها عصبی بودم و مدارک خانهای که قرار بود به دستور رئیسجمهوری به من اهدا شود را قبول نکردم ولی واقعا به آن نیاز دارم. درآمدم ماهی یکمیلیون و ٨٠٠ هزار تومان است؛ با کلی قسط و اجارهخانه البته امامجمعه و فرمانداری قول دادند تا این موضوع را دوباره پیگیری کنند.»
اما یکی از سرنخهای اصلی در رمزگشایی این جنایت هولناک خانواده اسماعیل بودند. درواقع همسر و برادران او پرده از راز این جنایت هولناک برداشتند و به مأموران محل اختفای جسد این دختر را نشان دادند؛ اما در همان موقع و همزمان با دستگیری اسماعیل، اهالی پارسآباد واکنشهای تندی نشان دادند و به محل کار قاتل و اقوامش حمله کردند.
شرایط به قدری برای خانواده اسماعیل سخت شد که آنها مجبور به ترک خانه و زندگی خود شدند. حالا اما با گذشت یک سال از آن حادثه سایر اقوام اسماعیل هم تصمیم به ترک پارسآباد گرفتهاند.
یکی از برادران اسماعیل که در دستگیری و معرفی برادر مجرمش به مأموران کمک زیاد کرده بود، در اینباره میگوید: «برادر من مجرم بود و باید به سزای عملش میرسید؛ اما بچههای او چه گناهی داشتند. زن او چه کار خلافی انجام داده بود که با او چنین برخوردی شد. ما میدانستیم که اسماعیل را اعدام میکنند، با این حال او را معرفی کردیم. اسماعیل باید مجازات میشد، اما شتابزده به پرونده او رسیدگی شد. از طرف دیگر اقوام اسماعیل چه گناهی کردند.
برخوردها به قدری سخت و سنگین بود که بیشتر اقوام نزدیک اسماعیل از پارسآباد رفتند. چند تا از برادرهایم کسبوکارشان را رها کردند. اسماعیل مجرم بود و مجازات شد، اما ما هر روز بدون هیچ جرمی مجازات میشویم.»