فرزین پورمحبی در خبرآنلاین نوشت:
- همه چیز از این ضربالمثل شروع شد: کند همجنس با همجنس پرواز!
تعرض یکی از آن خلافهای عجیبی است که شرم و پشیمانی در قربانی خیلی بیشتر از زندانی است! معمولا مجرمین چیزی به دستشان میکنند تا بعدها اثر انگشت،کار دستشان ندهد. اما این دستمالیکنندگان گمنام، بدون دستکش به هر جایی که میخواهند دست میکشند و دستشان هم رو نمیشود. مثلا چه کسی میخواهد رو کند؟ همانی که به زیر رفته و در خاکشان است؟ او که ریشش در گرو خودشان است. یادتان باشد، همیشه دست کسی بالا میرود که کنده افلاک را به هوا برده نه اینکه با زیرخمی، زیر و رو شده و بند را به آب داده! به هر حال؛ در این جرم هیچ «معترضی» یقه «متعرضی» را نمیگیرد... خب؛ چه چیزی بهتر از خلافی که اعتراضی نداشته باشد؟ وقتی شاکیان همه چیز را به دلشان میریزند نباید قند تو دل مجریان مجرم آب شود؟ فوق فوقش بعدها این افراد دچار چند عارضه روانی و افسردگی بدون زایمان میشوند که با چند قرص قابل حمل است.(تاکید میکنیم : نه قابل حل!) کدام آسیب اجتماعی است که کلیه مدارک و مستندات آن، توسط خود آسیب دیدگانش، محو می شوند؟ توجه داشته باشید که افشاگری در این داستان همانا و داستان شدن خود افشاگر همان! اسیری میگفت: «دشمن به عدهای از ما تعرض کرد و بقیه را هم کشت؛ البته من را هم کشتند!» می بینید؟ مسئله ناموس و حیثیت و آبرو چیزهایی نیستند که مثل رای مردم قابل خرید و فروش باشند و اگر پایش بیفتد باید برایشان جان داد. احتمال حضور شاهد در چنین مواقعی هم، به اندازه احتمال وجود مو در کف دست است.
لذا با این اوصاف، «تعرض» یکی از جرائم لاکچری محسوب شده و طرفداران زیادی دارد. یک عیش بی هزینه و حتی بدون نیاز به لباس!! آنقدر هم در این «بیزی نس» دست زیاد شده که اگر دو پای دیگر هم قرض کنید و از دست یکی شان فرار کنید فقط توانستهاید دست به دست بشوی! بعبارتی هیچ فرجی از این ستون تا آن ستون انتظارتان را نمیکشد. شاهد حی و حاضرش همه ما با خاطرات خفن و مخفی شده ریز و درشتمان در صندوقچه دلمان! البته اگر توانستهاید از این مهلکه قسر دربروید شانستان بوده خیلی به آن افتخار نکنید. به جای آنکه سرتان را مغرورانه بالا نگهدارید، کلاه تان را بالاتر بگذارید؛ چون ممکن است فرزندان شما مثل خودتان خوش شانس نباشند! خلاصه اینکه کودک آزاران بدون هیچ ردپایی از گوشی همراهمان هم، به ما نزدیک ترند!
بدبختی آنکه چهره همه خلافکاران را میشود از چند فرسخی تشخیص داد اما وقتی چهره اصلی یک کودک آزار مشخص میشود معمولا اطرافیان تا چند روزی هاج و واج میمانند و قبل از اینکه به فکر قربانیان باشند بلافاصله رابطههایی که با او داشتند را از منظر دیگری مرور میکنند تا ببینند کجاها وا دادهاند که سریعا لاپوشانیشان کنند و خود را پاک پاک معرفی کنند. بعد هم به پشت دست میزنند و پشت دستشان را داغ میکنند که حتی به بابایشان هم به دیده شک و تردید نگاه کنند و به هیچ کسی اعتماد نکنند! در نظر داشته باشید؛ جلوی وقوع 80 درصد از جرائم را میتوان با این توصیه مادرانه گرفت: «کاری به کار غریبهها نداشته باش!».
اما در این جرم مشکل از جایی شروع میشود که بستگان عزیز، خودشان میشوند بلای جان ما و دلبندمان. یعنی درست همانهایی که فرزندمان را به دستشان میسپاریم و با خیال راحت میرویم رد کارمان! غافل از آنکه گوشت را به دست گربه دادهایم! عموها و داییها و پسرانشان ممکن است جیبمان را نزنند اما بعضیشان بدشان هم نمیآید هر از گاهی ناخنکی به پارههایتن و جگرگوشههایمان بزنند! عده ای هم میگویند یکی از نتایج تفکیک جنسیتی همین گاوهایی میشوند که برایمان دوقلو میزایند! وقتی آب نباشد و شناگران ماهر هم فت و فراوان باشند داستان «پرواز همجنس با همجنس» هم تا دلتان بخواهد مد روز می شود و دم به دم تکرار میشود! من اگر جای مسئولین فرهنگستان زبان پارسی بودم در کنار حذف کلمه «ک.و.ن» از فرهنگها و لغت نامهها ، شر این ضربالمثل دردسر ساز را هم با چند تبصره کم میکردم.
راستی؛ اگر قرار باشد نقش یکی از طرفین ماجرا را خود شما داشته باشید ترجیح میدهید جای کدامشان باشید؟! این درست که مردم به شخص تعرض کننده چپ چپ نگاه میکنند اما در عین حال به تعرض شونده هم چشمک میزنند! کدامشان غیر قابل تحملتر است؟ مشکل اینجاست که در فرهنگ ما قهرمان همیشه کسی است که دیگران را به زمین میزند! پس وای به روزی که جایگاه مجرم و قربانی تا این حد متزلزل باشد. یعنی در این صورت موضوع به قدری پیچیدهتر میشود که حتی دلجویی و دادن حق به حقدار هم، حکایت دوستی خاله خرسه میشود!
برخی از کارشناسان معتقدند تعرض جرم نیست بیماری است اما خود قربانیان معتقدند تعرض بیماری نیست مرض است! به هر حال ادعای هر کدام که درست باشد باید اعتراف کرد ما در میان یکسری مجرم و مریض و مرض بشدت احاطه شدهایم.
زمان متوسط دسترسی به مواد مخدر در کشور 4 دقیقه است اما کافیست در کوچه و خیابان حواستان به اندازه مالش چشمانتان پرت شود و بعد از آن، وقتی چشم باز میکنید، چشمتان به معنی واقعی کلمه روشن میشود. چون خواهید دید که : جا تر است و بچه نیست!
معمولا تفکر قالب آن است که قدیمترها اوضاع بهتر بوده اما وقتی تاریخ پر افتخارمان را در این مورد ورق میزنیم خیلی هم افتخار نمیکنیم! در آن زمان هم، بچه بازی در عوام و شاهد بازی و نظر بازی در خواص مثل نقل و نبات رایج بوده! سیاست مداران و ثروتمندان پیشکش؛ حتی این جریان گریبان عارفان ؛ فیلسوفان ، ادبیان ، شاعران را هم گرفته و بعنوان مثال کمتر شاعری را می شود یافت که در شعرهایش با دیدن پسر بچهای آب دهانش را قورت نداده باشد و آب از لب و لوچهاش آویزان نشده باشد. خودتان بروید سرچ کنید تا اوضاع شاهد بازی حافظ و سعدی و شمس و مولانا و ایرج میرزا و عبید زاکانی و... دست تان بیاید. لسان الغیب برای آنکه ما متوجه عشقهای معنوی شویم عشقهای زمینی را برایمان به تصویر کشیده اما هنوز معلوم نیست چرا ترجیح داده بیشتر معشوقههایش را از میان پسربچههای خوش برو رو انتخاب کند آنهم با عباراتی همچون : «مغ بچه باده فروش» ؛ «نازنین پسر» ؛ «شیرین پسر» ؛ «سبز پوش بر خط گرد لب» و... خلاصه جایی هم کار را تمام می کند و می گوید «مادر دهر ندارد پسری بهتر از این...» (بروید در کتاب آقای سیروس شمیسا به نام شاهد بازی در ادبیات پارسی کاملش را بخوانید)
هر یک از شهرهای ما به صنعتی معروف است اما بدون شک صنعت مردم قزوین آن چیزی که برایشان درآوردهاند نیست! نه اینکه مانند احمدی نژاد بخواهیم از بیخ و بن منکر این جریان باشیم بلکه منظورمان این است که این صنعت تنها مختص و منحصر به مردم قزوین نیست آنها در این مورد نهایت بدشانسی را آوردهاند که لقب شان به این اسم در رفته در حالیکه این جریان بسیار فراگیرتر و اصولا در حد بین المللی است! از هنرپیشههای هالیوود گرفته تا ورزشکاران ژیمناستیک آمریکایی و حتی سفیر خودمان در برزیل و... هنگی «مبتلابه» آن هستند و جالب آنکه دکتر و مهندس و هنرمند و ورزشکار هم نمیشناسد. پس وجدان خودتان را با شکستن کاسه کوزه ها بر سر مردم قزوین راحت نکنید در این مورد خاص؛ همه ایران و اصولا همه دنیا سرای من است. درست است که قوم لوط منفجر شد اما گویا در عین حال ترکشهایشان هم در عالم پخش شد و از هر کدام گلی رویید و اینهمه دسته گل به آب داد.
اگر نظر من را میخواهید به «کمپین میتو» سری بزنید و خاطره خودتان را در آنجا بگذارید و کمی سبک شوید تا با حمل این عقدههای کمپلکسی پدر این و آن را درنیاورید من خودم آنجا 5 خاطره به ثبت رساندهام ... بگذریم!
به هر حال اگر اوضاع «زمزمه محبت» در مدارس اینگونه باشد باید بتدریج از حضور روزهای عادی دانش آموزان در مدرسه هم ناامید شد چه رسد به جمعه ... یک زمانی بود این چیزها را به تفاوت فرهنگی در سایر کشورها نسبت میدادیم اما حال که چنین اتفاقی بر دلمان افتاده آنرا کجای دل مان بگذاریم؟
البته اعدام این افراد چیزی را حل نمیکند و حتی از تعدادشان هم کم نمیکند و باز حتی پیشگیری هم نمیکند فکر نکنید چون طوسی و مرتضوی ها اعدام نشدند این مسئله تکرار شد و حال باید با اعدام این فرد؛ درس عبرت به بقیه داد. با این چیزها خیالتان را راحت نکنید طوسی خیلی بدتر از اعدام به سرش آمد و مرتضوی با فضای مجازی به بدترین شکل به صلابه کشانده شد اما باز هیچ دردری درمان نشد و اینی شد که دیدید شد!
فقط یک راه پیش رویمان است باید آموزشهایی را با این عنوان در مدارس بگنجانیم که حتیالمقدور آگاهی فرزندانمان را زیاد میکنند اگر سندهایی مثل 2030 را قبول نداریم ملالی نیست اما حداقل میشود چیزهایی را مثل آنرا درست کرد و در مدارس پیاده کرد. مبارزه با امپریالیسم فقط با پاره کردن و آتش زدن و امضا نکردن محقق نمیشود بعضی وقتها کافیست سرمان را زیر برف نکنیم و صورت مسئلهها را به شکل احساسی پاک نکنیم. در این صورت هم خودمان میفهمیم چکار داریم میکنیم و هم اینکه استعمار را به شکل منطقی ناک اوت میکنیم و البته اگر برای مان مهم باشد آینده روانی و جانی فرزندانمان را هم به این شکل تضمین میکنیم ...