پاییز جان! چه شوم! چه وحشتناک!
آنک، بر آن چنار جوان، آنک
خالی فتاده لانه آن لکلک.
او رفت و رفت غلغل غلیانش
پوشیده، پاک، پیکر عریانش
سر زی سپهر کردن غمگینش
تن با وقار شستن شیرینش.
پاییز جان! چه شوم! چه وحشتناک!
رفتند مرغکان طلایی بال.
از سردی و سکوت سیه جستند.
وز بید و کاج و سرو نظر بستند.
رفتند سوی نخل، سوی گرمی.
وآن نغمههای پاک و بلورین رفت.
پاییز جان! چه شوم! چه وحشتناک!
اینک، بر این کناره دشت، اینک
این کورهراه ساکت بیرهرو.
آنک، بر آن کمرکش کوه، آنک
آن کوچه باغ خلوت و خاموشت
از یاد روزگار فراموشت.
پاییز جان! چه سرد! چه دردآلود!
چون من تو نیز تنها ماندستی.
ای فصل ِ فصلهای نگارینم!
سرد ِ سکوت خود را بسراییم.
پاییزم! ای قناری غمگینم!