از عرش با ملائک سیاح جبرئیل
آمد به یار شه بییار جبرئیل
وقتی رسید دید حسین را میان خون
گفتا فدای جان تو، صد بار جبرئیل
برگو پیکری که منش پروریدهام
بینی چه سان جراحت بسیار، جبرئیل
این گفت و سایه بر بدن آن جناب کرد
از شه پر به دیده خونبار جبرئیل
شاه شهید دیده گشوده به ناله گفت
ای پیک وحی خالق جبار، جبرئیل
بردار سایهات زسرم این دم وصال
حایل مشو میان من و یار، جبرئیل
گر سایه افکنی، به سر اصغرم فکن
آن طفل هست چو گل بیخار، جبرئیل
مادر نداشت شیر و منش هم ندارم آب
لب تشنه گشت کشتهی اشرار، جبرئیل
اندر کنار علقمه هر لحظه بگذری
کن سایهای به میر علمدار، جبرئیل
آن نوجوان شبیه جدش پیغمبر است
کن سایهای به احمد مختار، جبرئیل
شو سایبان به راس درخشان قاسمم
چون هست آن یتیم دل افکار، جبرئیل
در راه شام چون گذری بر عیال ما
کن سایهای به عابد بیمار، جبرئیل
طفلم سکینه و دختر زارم رقیه را
آنجا زنند سیلی بسیار، جبرئیل
اندر خرابه گر گذرت گشت از وفا
کن سایهای به زینب افکار جبرئیل
لیک چون آن ستمزدگان، آل اطهرند
کن سایهای به عترت اطهار، جبرئیل
اندر مدینه گر گذری ای برادرم
ده تسلیت به دختر بیمار جبرئیل
پرواز چو کنی، تو به لوح و قلم رسی
کن ثبت شعر ناصر قاجار جبرئیل