لیلی لیلی
دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه اش از ریگ و انگشتان قلم
پشت هم یک حرف را می زد رقم
گفت هان مجنون شیدا چیست این
می نویسی نامه بهر کیست این
گفت مشق نام لیلی می کنم
خاطر دل را تسلی می کنم
چون میسر نیست بر من کام او
عشق بازی می کنم با نام او