چندی است که از انتشار واپسین اثر داریوش اسدزاده با عنوان «خاطرات طهران» در ذکر خاطرات ایشان از تهران قدیم و همچنین تماشاخانه تهران میگذرد. بیتردید اسدزاده از قدیمیترین افراد و هنرمندان این تماشاخانه است که چند دهه در زمینههای بازیگری، نویسندگی، کارگردانی و حتی مدیریت در خدمت تئاتر تهران بود. تماشاخانهای که بواسطه مدیران سیاستمدارش، روزگاری مرکز ثقل سیاست کشور بود، چنانکه مؤسس آن یعنی «سیدعلی نصر» بهدلیل همین مشغلههای سیاسی، جای خود را به معاونش «احمد دهقان» داد؛ دهقان نیز مدتها نماینده مردم خلخال در مجلس شورای ملی و صاحب امتیاز مجله تهران مصور بود و درنهایت بواسطه یک ترور سیاسی کشته شد. جانشین او «عبدالله والا» نیز وکیل مجلس و سرگرم فعالیتهای سیاسی و مجله تهران مصور بود که پساز کشته شدن دهقان، صاحب امتیاز این مجله بهحساب میآمد و احتمالاً بهدلیل همین مشغلهها، مدیریت تماشاخانه تهران را به برادرش «فتحالله والا» واگذار کرد. اما داریوش اسدزاده باوجود شخصیت هنریاش و با وجود عدم علاقهای که از سالهای جوانی نسبت به فعالیتهای سیاسی داشته، دارای خاطرات سیاسی جالب توجهی از مدیران، شخصیتها و سیاستمدارانی است که به هر دلیل با تماشاخانه تهران ارتباط داشتند. این گفتوگو را که به مناسبت سالروز درگذشت سیدعلی نصر در 26 بهمن 1340 میخوانید، تلاشی است برای بسط بیشتر خاطرات تماشاخانهای که نصر پایهگذار آن بود.
از آنجا که موضوع گفتوگو تماشاخانه تهران است، برای آغاز از مؤسس این تئاتر بگویید. چه زمانی با سیدعلی نصر آشنا شدید و این آشنایی مربوط به چه دورانی از حیات شما میشد؟
این آشنایی به سال 1320 بازمیگشت و مربوط به دورانی بود که من وارد «هنرستان هنرپیشگی» شدم. سیدعلیخان نصر رئیس هنرستان هنرپیشگی بود و بالطبع آشنایی ابتدایی من با او، مربوط بههمین هنرستان میشد. اصولاً نصرها مردان بزرگی بودند؛ چه پدرشان «نصرالاطباء کاشانی» و چه باقی خاندان نصر. خود سیدعلیخان در فرانسه تحصیل کرده بود و زمانی که به ایران بازگشت، جایگاهی پیدا کرد. البته نصر خیلی قبلتر از سال 20 کار هنر و تئاتر میکرد. در سال 1317 دولت، سازمان «پرورش افکار» را تصویب کرد که قسمتی از آن، هنرستان هنرپیشگی بود. بههر حال نصر را خبره این فن میدانستند که به ریاست هنرستان انتخابش کردند و بعدها همین هنرستان، هنرمندان زیادی وارد جامعه هنری ایران کرد. نصر علاوه براینها کتابهای زیادی نوشت و ترجمههای بسیاری هم داشت. به یاد دارم که در همان سال 20 برای ثبتنام به هنرستان هنرپیشگی رفتم که خانهای قدیمی در یکی از کوچههای لالهزار بود و در همانجا برای اولین بار نصر را دیدم. در این زمان تماشاخانه تهران هم وجود داشت. چون تئاتر تهران در سال 1319 به همت خود او تأسیس شده بود. بنابراین نصر یگانه کسی بود که «تئاتر دائمی» را در ایران با عنوان تماشاخانه تهران پایه گذاشت و تا پیش از آن تئاتر دائمی در ایران وجود نداشت. افزون بر اینها سیدعلی خان نصر در سیاست نیز دستی داشت و بههر حال سیاستمداری دولتی به حساب میآمد و بههمین دلیل و مأموریت سیاسی که در سال 1324 بهعنوان سفیر ایران در پاکستان منصوب گردید، مجبور شد از ریاست تئاتر تهران کنارهگیری کند و درنتیجه تئاتر تهران را به احمد دهقان واگذار میکند.
اشاره به هنرستان هنرپیشگی کردید؛ در کتابی میخواندم که «عبدالحسین نوشین» هم، یکی از استادان این کلاسها بود. خود شما در کتاب اخیرتان به افرادی اشاره کردهاید که نصر برای تماشاخانه تهران از آنها کمک طلبید و یکی از آنها را نوشین گفتهاید. چطور نوشین با آن عقاید سیاسی که بعدها از بنیانگذاران اصلی حزب توده شد، با سیدعلی نصر که به لحاظ سیاسی، دولتی به حساب میآمد همکاری میکرد؟
بله نوشین از استادان هنرستان هنرپیشگی بود. من خودم شاگرد عبدالحسین نوشین در هنرستان بودم. در زمان تأسیس تماشاخانه تهران که حزب تودهای وجود نداشت و فعالیتهای سیاسی نوشین در آن سالهایی که با نصر همکاری میکرد چندان شکل نگرفته بود. من برای نوشین احترام زیادی قائلم. نوشین مرد بزرگی بود و بهنظر من، پایهگذار تئاتر نوین و آکادمیک، نوشین است. او فارغ از سیاست، کار هنریاش را به نحو احسن انجام میداد و این قابل تقدیر است. بههر حال دوره، دوره سیاست بود و یک چپی و یک راستی داشتیم. نوشین چپ بود! اما او زمانی که به ایران آمد این مسائل چپی و راستی به آن معنا که سالها بعد مطرح شد، وجود نداشت. آن زمان نصر رئیس هنرستان هنرپیشگی بود و از نوشین فرنگ رفته و با سواد هم برای تدریس دعوت میکند. ایشان هم میپذیرد. نوشین هم در اوایل کارش با نصر همکاری کرد که چندان کارهای حزبی وجود نداشت و اینها احترام همدیگر را داشتند.
نصر و نوشین هر دو تحصیلکرده فرنگ بودند و هر دو در زمینه کار خود نوگرا. نصر در سال 1300 گروه کمدی ایرانی را به سبک اروپایی تأسیس کرد و همانطور که گفتید مؤسس اولین تئاتر دائمی بود و نوشین هم تئاتر آکادمیک را به ایران آورد. سؤال اینجاست که علت شهرت بیشتر نوشین در تئاتر ایران چه بود؟
زمانی که سیدعلی نصر به ایران میآید، مردم چندان با تئاتر آشنا نبودند. اما زمانی که نوشین به ایران میآید تئاتر برای مردم شناخته شده بود و این مسأله خیلی مهم است و شاه کلید پاسخ سؤال شماست. وقتی نوشین آمد با خودش سبک نوینی آورد و کار جدیدی کرد که مردم از آن استقبال کردند و نشان دادند که نوآوری را میپذیرند. در صورتی که در زمان نصر نمایشها مربوط بهظرف زمانی خودش بود. بههر حال هر دو، بسته به زمان خودشان، به هنر خدمت کردند. درست است که سیدعلی نصر بنیانگذار تئاتر دائمی در ایران بود ولی آن کاری که نوشین کرد، سید علی نصر انجام نداد. نصر به تئاتر سنتی پرداخت ولی نوشین به تئاتر آکادمیک. نسل من و امثال من، همه مدیون آموزشهای نوشین هستیم. من یکی دو سال شاگرد او بودم و گاهی هم به پاتوق او در کافه فردوسی میرفتم و در همانجا هم دوست صمیمی او یعنی «صادق هدایت» را از نزدیک دیدم. نوشین یگانه معلمی بود که در هنرستان مورد توجه جامعه روز هنری بود. چون سبک نوینی داشت که قابل بحث است.
از نوآوریهای نوشین بگویید. بنده در کتاب «خسرو خورشیدی» بهنام «آن روزگاران تهران» میخواندم که در تئاتر فرهنگ، اولین تئاتری که نوشین در تهران برپا کرد، هنگام اجرای نمایش کسی حق خوردن تنقلات نداشت!
بله بخشی از نوآوریهای نوشین همین نظم و دیسیپلینی بود که در نمایش برقرار میکرد. یعنی شما اگر دیر به تئاتر میآمدی دیگر به سالن راهت نمیدادند! در سالن وقتی بسته میشد فلان وزیر هم به تئاتر میآمد راهش نمیدادند! در سالن کسی حق شکستن تخمه نداشت! من خودم شاهد این محدودیتهایی که نوشین وضع کرد، بودم. یا مثلاً او زمان زیادی را صرف تمرین نمایش پیش از اجرا میکرد و به اصولی از جمله نحوه ادای کلمات یا تفهیم پرسوناژها اهمیت میداد؛ به قول ما قدیمیها با هنرپیشه کل کل میکرد! خب بازیگران آن زمان آکادمیک نبودند و ما به شخصی مثل نوشین در آن زمان نیاز داشتیم. او برای اولین بار برای نمایشها بروشور چاپ کرد. همچنین به ارتفاع صحنه و سن گردان و این جزئیات توجه داشت. او به مردم، آمدن و نشستن در تئاتر را مثل یک معلم یاد داد! و همینطور انضباط و هنرپیشگی را به هنرمندان. به هر حال نوشین تئاتر آکادمیک را به ایران آورد. درست است که من با مرام سیاسی او مخالف بودم ولی نمیتوانم از نوآوریهای هنری او چشمپوشی کنم.
شما در آن سالها گرایشهای سیاسی هم داشتید؟ آیا این شاگردی شما، نمیتوانست اسدزاده جوان را نسبت به حزبی که نوشین از ابتدای تأسیسش عضو کمیته مرکزی و گاهی عضو هیأت اجرایی آن بود، علاقهمند یا جلب کند؟ خود نوشین برای شما تبلیغی میکرد که مثلاً عضو سازمان جوانان حزب شوید؟
من هیچوقت وارد کارهای سیاسی نمیشدم. خیلی از دوستان ما مثل «محمدعلی جعفری» و... وارد این کارهای سیاسی و چپگرایی شدند و تا آخر هم با آنها بودند، ولی من به این سو نرفتم؛ حتی گاهی با همین محمدعلی جعفری کتک کاریمان میشد! چون او میخواست من را به زور وارد تشکیلات حزب توده بکند. دوران جوانی من به کل از سیاست مبرا بود و اصلاً از این مسائل خوشم نمیآمد. در آن سالهایی که شاگرد هنرستان هنرپیشگی بودم، ناخواسته گاهی وارد جلساتی شدم، ولی هیچ گرایشی به آنها نداشتم. نوشین خیلی علاقه داشت من را به سمت خودش بکشاند چون ما از بچههای شناخته شده هنرستان بودیم، اما نه در آن معنا که مرا به سازمان جوانان حزب توده معرفی کند. شما اگر وارد کار هنری نوشین میشدید، خواه ناخواه وارد کار سیاسی او هم میشدید و با آن شناخته میشدید. اجازه بدهید یک خاطرهای از نوشین تعریف کنم. یادم میآید در آن سالها که سید علی نصر از تماشاخانه تهران رفته و احمد دهقان جانشین بود، من در تماشاخانه تهران کار میکردم؛ یک بار نوشین مرا در خیابان لالهزار دید و چون مدتها شاگرد او در هنرستان بودم من را شناخت؛ ایستادیم و سلام و احوالپرسی کردیم؛ نوشین خیلی قرص و محکم از من پرسید: «کجا کار میکنی؟!» به او گفتم در تماشاخانه تهران مشغول هستم؛ به من گفت: «آنجا چکار میکنی؟!» توضیح دادم که بازی میکنم و فعلاً در اینجا مشغولم؛ با همان لحن محکم گفت: «بیا تماشاخانه فرهنگ!»؛ من هم به هرحال جوان بودم و وسوسه شدم و گفتم چشم! من در آن زمان قرارداد یک ساله با تماشاخانه تهران داشتم و نمیتوانستم به جای دیگر بروم ولی به تئاتر نوشین رفتم و سر تمرین نشستم. آن زمان نوشین نمایش «وُلپُن» اثر «بن جانسون» را در تئاتر فرهنگ اجرا میکرد و اثر خیلی برجستهای بود. بعد از این ماجراها، احمد دهقان متوجه این رفت و آمد شد؛ دهقان هم همانطور که میدانید از سرسختترین دشمنان حزب توده بود و میانه خوبی با نوشین تودهای نداشت! یک روز دهقان به حالت مشکوکی از من پرسید: «فلان روز کجا بودی؟!» گفتم قربان دعوتی کردند و ما هم رفتیم! دهقان گفت: «همین؟! هر کس هر چه گفت تو باید بروی؟!» توضیح دادم که نوشین استاد من بوده و نمیتوانستم به او جواب رد بدهم! دهقان گفت: «خب چه خبر بود؟!» گفتم هیچ! من فقط سر تمرین نشستم! خلاصه دهقان عصبانی شده بود و به من گفت: «تو مگر با من قرارداد یکساله نداری؟! چطور جرأت کردی به آنجا بروی!»؛ دهقان زور سیاسی زیادی داشت! هم از نزدیکان شاه بود و هم نماینده مجلس و در نزدیکی تماشاخانه، مجله تهران مصور را منتشر میکرد و من هم بواسطه نفوذ سیاسیاش، یکبار برای استخدام در وزارت دارایی از او کمک خواسته بودم. خلاصه دهقان بعد از این صحبتها شروع به تهدید کرد! به من گفت: «یادت میآید که یک روز آمدی و گفتی وزارت دارایی استخدامت نمیکند؟ و من معرفیات کردم و استخدام شدی. میخواهی همین الان تلفن کنم و از آنجا بیرونت کنند؟!» من سکوت کرده بودم که ادامه داد: «دیگر حق نداری پایت را آنجا بگذاری!» و به هر حال قضیه ختم به خیر شد. به هر جهت دهقان بسیار مخالف تودهایها بود و برایش گران تمام شده بود که کارمندش به تئاتر نوشین تودهای رفته است! البته در آن زمان ما هنرمندان حزبی و سیاسی دیگری هم داشتیم؛ مثل «حسین خیرخواه» و «حسن خاشع» که رسماً علقههای حزبی داشتند و دوست نزدیک نوشین بودند.
اشاره به گرایشهای ضدتودهای دهقان کردید. آیا هنرمندانی که گرایش یا نیمه گرایشی به حزب توده داشتند با تماشاخانه تهران همکاری میکردند؟
آن زمان همه چیز به دو دسته چپی و راستی تقسیم میشد! هنر هم از این امر مستثنی نبود. راستیها طرفدار شاه و دولت بودند که دهقان و بعد مهندس عبدالله والا در تماشاخانه تهران جزو این دسته بهحساب میآمدند، دیگری هم چپها بودند که عموماً طرفدار حزب توده. اینها حداقل در ظاهر هیچوقت باهم کنار نمیآمدند. همین حسین خیرخواه یا خاشع یا نوشین با تئاتر تهران همکاری نمیکردند. بنابراین چپها به تماشاخانه تهران نمیآمدند!
آیا این اختلافات سیاسی منجر به شکلگیری جریانهای مختلف هنری نمیشد؟
تا حدودی. یک نکتهای را صراحتاً بگویم و آن این است که با همه مخالفتهایی که بنده با چپها به لحاظ سیاسی داشتم، اما بهنظرم افرادی که گرایشهای چپ داشتند، بسیار موجب ترقی هنر روز شدند. مثلاً همین کارهایی که نوشین و اطرافیانش که همه چپی بودند، میکردند را نگاه کنید. البته توجه داشته باشید که در دهه بیست حزب فراگیر دیگری جز حزب توده نبود و در نتیجه هنرمندانی که مخالفتی با دولت داشتند به ناچار به حزب توده هم گرایش داشتند.
البته نوشین با سایر سردمداران حزب توده تفاوتهایی داشت؛ مثلاً بسیار ایران دوست بود، چنانچه تماشاخانه معروفش در لالهزار را به سبب علاقهاش به فردوسی به اسم این شاعر نامگذاری کرد؛ یا در سالهایی که در شوروی بود روی لغات شاهنامه پژوهش میکرد.
بله کاملاً درست است. افسوس که نوشین بعد از ترور شاه در بهمن 1327 به زندان افتاد و بعد هم از زندان گریخت و به شوروی رفت و دیگر بازنگشت و همه ایرانیان از فعالیتهای هنری او محروم شدند. همین کتابی که میگویید را نوشین در شوروی نوشت که اثر خیلی مهمی بود. در همان شوروی هم او را به لحاظ دانشی قبول داشتند. نوشین به لحاظ هنری آدم پُری بود. هم بیان خوبی داشت و هم صدای خوب و هم در کار خودش خبره بود.
بازگردیم به احمد دهقان؛ شما در کتاب اخیرتان اشاره کردید که در جریان ترور احمد دهقان هم بودید. از وقایع آن شب ترور دهقان بگویید.
خرداد ماه 1329 بود و من در تماشاخانه بودم. زمان ترور حدوداً ساعت شش و نیم یا هفت بعداز ظهر بود که صدای تیر از دفتر دهقان آمد و من و باقی بچهها به طبقه بالا آمدیم. ظاهراً تیر توسط یکی از کارمندان شرکت نفت بهنام حسن جعفری که از افراد حزب توده به حساب میآمد، به دهقان شلیک شده بود. دیدم که بچهها از جمله «علی خادم» که عکاس تهران مصور بود و «محسن دولو» کاریکاتوریست، زیر بغل دهقان را گرفته و به بیمارستان میبرند که نزدیکترین بیمارستان هم بیمارستان شماره دو ارتش بود. یادم میآید که دهقان مدام فریاد میزد که «مرا به آنجا نبرید!»؛ خلاصه ما با تاکسی دیگری تا بیمارستان رفتیم و زمانی که رسیدیم در بیمارستان را بسته بودند. ولی در خیابان، داخل حیاط بیمارستان دیده میشد و «اشرف» و «سپهبد احمد امیراحمدی» در حال گفتوگو بودند. من با امیراحمدی در تئاتر آشنا شده بودم و او مرا میشناخت. از پشت پنجرهها از او حال دهقان را پرسیدم که گفت چون خون زیادی از او رفته، تمام کرده است.
دکتر «انور خامهای» در خاطراتشان، با ذکر دلایلی، ترور دهقان را با پشتیبانی مقامات شوروی و حزب توده و عمال رکن 2 ستاد ارتش ارزیابی کرده و دخالت حزب توده و عمال «حاجعلی رزمآرا» را در این قضیه مسلم دانسته است. جالب است که شما هم میگویید که دهقان مدام فریاد میکشید که او را به بیمارستان ارتش نبرند! علت چه بود؟ یعنی خود دهقان هم متوجه شده بود که عاملین سوءقصد عمال رزمآرا هستند که با او اختلافاتی داشت؟
بله همینطور است. او خودش قاتل را میشناخت. دهقان میدانست که سوء قصد از جانب رزمآرا بود و من هم اعتقاد دارم که قاتل او رزمآرا است. شکی هم در این مسأله ندارم. جالب اینجاست که خود رزمآرا جسد او را با تشریفات نظامی تا حرم عبدالعظیم(ع) تشییع کرد. رزمآرا در ابتدا با دهقان بسیار صمیمی بود؛ من در جریان ریز ارتباطهای آنها بودم. چون رزمآرا یک زمانی، تقریباً هر شب با خانوادهاش به تئاتر تهران میآمد و در واقع دفتر دهقان و تماشاخانه تهران پاتوق او بود. چون دفتر تماشاخانه تهران و دفتر مجله تهران مصور در گراند هتل لالهزار در کنار هم قرار داشت و درون دفتر تهران مصور، در دیگری بود که به دفتر تماشاخانه تهران وصل میشد. اینجا اصلاً پاتوق رزمآرا بود. صمیمت و روابط دوستانه اینها به حدی بود که ما شاهد آن بودیم. آنچنان به هم نزدیک بودند و ما آنچنان به آنها نزدیک بودیم که مسائلی درز میکرد. آن زمان تماشاخانه تهران و دفتر تهران مصور نقطه ثقل سیاسی مملکت بود و ما از خیلی مسائل خبردار میشدیم که کسی تصورش را هم نمیکرد. دهقان بعد از ترور «عبدالحسین هژیر» در سال 28 زمینه را برای نخستوزیری رزمآرا مهیا کرد و حتی برای حمایت رزمآرا با «حسن ارفع» هم جدالهایی داشت. رزمآرا آنچنان با دهقان صمیمی بود که به او گفته بود باید کلَک شاه را کند! دهقان هم جریان را میدانست! اتفاقاً همین عامل موجب تیرگی روابط دهقان و رزمآرا شد. دهقان نسبت به شاه جان نثار بود و حاضر بود در راه شاه جانش را هم بدهد که داد! شاه هم خیلی از او حمایت میکرد. شاه با دهقان روابط خیلی خوبی داشت. تماشاخانه تهران اصلاً پاتوق شاه هم بود! و شاه، ما هنرمندان تئاتر را از نزدیک میشناخت. از طرف دیگر در همان زمان مقالهای در تهران مصور به قلم «کریم روشنیان» با عنوان «من جاسوس شوروی در ایران بودم» منتشر شد که باعث تیرگی روابط ایران و شوروی شده بود و مقامات شوروی هم از دولت ایران خواسته بودند که این مقالات ادامه پیدا نکند؛ در نتیجه رزمآرا این را هم به دهقان گوشزد میکند ولی دهقان توجهی نمیکند و اختلاف آنها بیشتر میشود. خلاصه دهقان بعدها در یک سرمقالهای در تهران مصور متذکر میشود که در جلسه آینده، موضوعی را در مجلس افشا میکند که طرح آن ضروری است! ولی قبل از آنکه مجلس افتتاح شود در همین تماشاخانه تهران ترور میشود. بعد از این مقالاتی که روشنیان مینوشت، خود من دو سه مرتبه به او گوشزد کرده بودم که «آقا مواظب باشید! اینها شما را خواهند کشت!». مجله تهران مصور هم نشریه مهمی بود. «شاهرخ شاهی» پدر همسر من در آن زمان سفیرکبیر ایران در مسکو بود، ایشان روایت میکرد که ما اگر میخواستیم مطلبی از سیاست داخلی ایران پیدا کنیم، چیزی از وزارت امور خارجه گیرمان نمیآید! بلکه به ستون «زیر ذرهبین» تهران مصور مراجعه میکنیم و بعد میفهمیم تهران چه خبر است! زیر ذرهبین نوشتارهایی بود که دهقان در تهران مصور مینوشت.
پس از احمد دهقان، تماشاخانه تهران چه روندی را طی کرد و ساختمان کهنه آن امروز چه وضعیتی دارد؟ چون میدانم شما بهتازگی از این ساختمان بازدید داشتهاید.
بعد از دهقان مدتی تماشاخانه تعطیل شد ولی دوباره، با مدیریت مهندس عبدالله والا حیاتی پیدا کرد و به نحو احسن اداره شد. والا هم از دست پروردههای دهقان بود و مثل او با تودهایها میانه خوبی نداشت. بعد از مدتی هم فتحالله والا برادر او مدیریت اینجا را به عهده گرفت. درنهایت انقلاب شد و نمایشهایی هم در آنجا اجرا شد ولی کم کم از رونق افتاد و امروز هم خرابهای بیش نیست! ایکاش روزی این تماشاخانه دوباره بازسازی و احیا شود. چون اینجا، چه بهلحاظ هنری و چه بهلحاظ تاریخی، مرکز مهمی است.
گفتوگو از: مجید بجنوردی
این گفتوگو نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.