در اینجا
در پیشگاه شما مردان و زنان با ایمان
که ایران را عاشقانه و پرشور دوست دارید
به یادتان میآورم که احمد اقتداری جز ایرانی سربلند و وطنی قدرتمند به چیز دیگری نمیاندیشید.
آنچه در جنوب، رودخانههای پریش و پراکنده را به هم پیوند میدهد، نام و تاریخ خلیج فارس است و اقتداری برای اثبات این باور، اندیشه و قلم و زندگی خود را مصروف آن کرد. او منادی وحدت در سایه ایران است.
در واپسین روزهایِ دریاییمرد جنوب من در کنار تخت او بودم. ملحفههای سفید بیمارستان شطی بود که به دریای پارس میریخت. دستهای احمد خان عطر بهار نارنج میداد. بر روی همهی تختها برف میبارید. عرفان انبوهی در اتاق بیمارستان جاری بود و احمد خان داشت با اشاره انگشتهایش آخرین نمازها را میخواند. آسوده مرا صدا کرد، آنگاه با چشمهایش با من حرف زد. میخواست بداند آیا من به وصیت او عمل میکنم. با دستهایم که لهجه گرما داشت با دستهایش حرف زدم. روی تخت عمل، باید به او اطمینان میدادم.
صد سال پیش نیاکان من و نیاکان احمدخان اقتداری رو در روی هم در دو جبهه ایستادند؛ آنان با تخریب پلهای همدلی، چه رنجها که نکشیدند. آنان با کنار گذاشتن مهربانی و مدارا چه هزینهها که نپرداختند. اما امروز من آرام و آسوده در ساحل این دریا ایستاده ام.
آن روز و آن روزگار حبیبالله قوام شیرازی از مستبدان فارس، بر گرده پدر بزرگ من؛ ملاعلینقی مشروطهطلب، در باغ نشاط لار، شلاق کشید. باشد. امروز اما در دستهای ما گلهایی است که بوی یکرنگی میدهد.
آن روز و روزگاران حسینقلیخان پدر بزرگ احمد اقتداری حاکم آن سالهای لار در حادثهای غریب با گرمای گلولهای بر خاک سرد فرو غلطید. امروز اما تصویری از خاطرههای مشترک من و تو بر دیوارهای یکدلی قاب شده است.
اکنون صد سال از آن حادثههای ناخواسته میگذرد، احمد اقتداری، مرا که روحانیزادهام وصی خود قرار داده است تا با هدایت و حمایت امیدش کارهای نوشتنی و فرهنگی او را پیبگیریم.
در این سالها چه اتفاقی افتاده است که او این چنین پلی از همدلی و همراهی را بر اندیشه خود و دیگران میسازد.
راز این مهربانی را باید در مدارای فرزندزادگان آنان در گراش و لار دانست.
احمد اقتداری با آیتالله سیدعلیاصغر موسوی و فرزند ایشان آیتالله آقا مجتبی موسوی لاری دست دوستی میداد تا با هم لار و لارستان آن روزگاران را بسازند.
اقتداری در کتاب کاروان عمر، بینش و منش آیتالله سیدعبدالعلی آیتاللهی را در دفاع از یک گراشی در اوائل انقلاب اسلامی میستاید و حسن تدبیر او را رهاورد اندیشه خود میکند.
پدر من شیخ علیاصغر رحمانی فرزند همان که در باغ نشاط لار بر گردهاش چوب گز نواختند، در خانه قهرمان خان، پدر قمرخانم اقتداری هر سال و همه سال خطبه روز عاشورا میخواند.
بارها و بارها خود شاهد حسن سلوک فرزندان این دو جبهه تاریخی بودهام که چگونه از دیروز تا امروز رفتار میانه و حسن سلوک را ترجیح دادهاند.
اکنون خدای کارساز بندهنواز و بی انباز را سپاسگزارم که بییاریهای پیدا و پنهانش هیچ کاری انجام و فرجام نمییابد.
خداوند توفیق داد تا به وصیت احمدخان اقتداری جامه عمل بپوشانیم.
در این مسیر وامدار لطف و تلاش خانواده استاد احمد اقتداری، دکتر سیدکاظم بجنوردی و دکتر کیانوش کیانی و دکتر محمدجواد حقشناس و محمد ولیزاده و علی فدایی و همشهریان گراشی خود هستم.
او دوست داشت در کنار مسجد به خاک سپرده شود همانگونه که حاج رستم خان حاکم محلی گراش در کنار مسجد جامع گراش به خاک فرو رفت.
غفران الهی بر او باد
* این متن سخنان دکتر صادق رحمانی در مراسم تشییع دکتر احمد اقتداری در دایره المعارف بزرگ اسلامی است.