چه کنم با لاله رخی که دمیدس از سینه خاک
ز شب آشفته چه غم ز سر افتاده چه باک
چه کنم با زلف کجی که فرو غلتیده به خون
چه کنم با آینهای که به خاک افتاده نگون
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا در نگرد که بیتو چون خواهم خفت
ای عشق من این دل را به صد جان دادن آوردم
هیهات از این دریا به ساحل بر نمیگردم