آغازین روزهای ماه مبارک رمضان در هر سال، یادآور سالروز درگذشت دانشور نامدار معاصر زندهیاد علامه سیدجلالالدین همایی است. هم از این روی و در تجلیل از مکانت و خدمات علمی و فرهنگی آن بزرگ، مقال پیش روی به شما تقدیم میشود. امید آنکه علاقهمندان را مقبول آید.
آغازین گامهای دانشاندوزی در مدرسه نیمآورد
استاد جلالالدین همایی علاقه به دانش را از کودکی با خود داشت، درست مانند تمامی دانشمردان دوران. مدرسه نیمآورد، یکی از مدارس قدیمی اصفهان بود. این مدرسه بر سر راه مدرسه قدسیه قرار داشت. جلالالدین هر روز برای رفتن به مدرسه از مقابل آن عبور میکرد. به هنگام عبور گاه با چهره روحانی برخی مدرسان و معلمان آن مدرسه برخورد میکرد. یکی از مدرسان سیدمحمدباقر درچهای بود. پدر جلالالدین از علم و تقوای آن استاد تعریف زیاد کرده بود. اما او خود مجذوب چهره استاد درچهای شده بود و همیشه آرزو میکرد که بتواند در مدرسه نیمآورد به تحصیل مشغول شود. پدر جلالالدین، مرحوم طرب، چون علاقه فرزند خود را به تحصیل در آن مدرسه احساس کرد در اواخر سال ۱۳۲۸ ق. (۱۲۸۹ ش) او و برادر بزرگترش را به مدرسه نیمآورد برد. متأسفانه در میان ۶۰ حجره مدرسه هیچ کدام خالی نبود و تنها یک دخمه تنگ و تاریک نصیب جلالالدین شد. او در خاطرات خویش از آن حجره تنگ و تاریک بدین گونه سخن میگوید:
«این حجره که در زاویه فوقانی سمت جنوبغربی مدرسه بود، در اصل دالانچهای بوده که برای انبار مهمات خادم مدرسه یک طرف آن را تیغه کرده و طرف دیگر را دری گذاشته بودند. واقعاً به تابوت میمانست، به طوری تنگ و خفه بود که اگر چراغنفتی دو سه ساعت در آن روشن بود تنفس سخت میشد و شمع رو به خاموشی میرفت.»
سختگیری روزگار در دوران تحصیل
دکتر محمد ترابی در خاطرات خود از جلالالدین همایی پس از فوتش که در نشریه گلچرخ (ضمیمه روزنامه اطلاعات، ۲۰ اسفند ۱۳۶۴) به چاپ رساند، از دوران سخت تحصیل در مدرسه نیمآورد چنین میگوید: «از روزگار تحصیل در مدرسه نیمآورد که بخش معتنابهی از عمر شریف او را مصرف خود داشته بود (از سال ۱۳۴۸ـ ۱۳۲۸ قمری) علاوه بر ذخیرههای علمی و حکمی اندوختههای تجربی فراوان برگرفت، تأدب نفس در محضر استادان و مدرسان معیشت همراه با تنگدستی و ریاضت، شوق و شعف همدرسان به تحصیل علم و بسیاری نکته دیگر موردهایی بود که خاطر استاد را در پیرانهسر به خود مشغول میداشت و گاهی اندکی از بسیار آن را برای دوستان و مصاحبان خود بیان میفرمود. روزی از باب موعظت به این بنده فرمود: در مدرسه نیمآورد قوت غالب من و دیگر طلبهها نان خالی بود و گاه نان و پنیر. شکم ما به ندرت غذای گرم را به خود میدید و جامه تن در غالب اوقات یک تا بود نه بیشتر که، چون چرکین میشد به هنگام ظهر که هوا گرمتر بود درهای مدرسه را میبستیم و تنپوش را بر لب حوض بزرگ مدرسه میشستیم و در حرارت آفتاب نیمروز میآویختیم تا خشک میشد و میپوشیدیم.»
دکتر محمد خوانساری هم در مقاله «خاطراتی چند از استاد» از آن دوران بسیار سخت تحصیل مرحوم همایی چنین مینویسد: «دوران طلبگی و تحصیل خود را در اصفهان در مدرسه نیمآورد، در نهایت عسرت و تنگدستی گذراند و چه بسا که روزها بلکه هفتهها و ماهها از خوردن غذایی گرم محروم بود و، چون خطی خوش داشت، از راه استنساخ کتب اندک قوتی فراهم میآورد و کمتر کسی را از حال خود آگاه میساخت؛ بس گرسنه خُفت و کس ندانست که کیست! اما هنگام تدریس در دانشگاه تهران که بنده مکرر به خدمت ایشان میرسیدم، ابتدا در محله عودلاجان در خانهای که به بیغولهای میمانست، میزیست و سپس در خانهای دیگر در محله عربها به سر میبرد؛ خانهای قدیمی و مخروبه از خشت و گِل زیرا جز حقوق دولتی که در آغاز هم سالها حقوق دبیری بود، ممّری دیگر برای معاش نداشت و تازه یک قسمت عمده آن حقوق را هم به خرید کتاب اختصاص میداد و چه بسا که غالباً به کتابفروشیها یا به این و آن مقروض بود.»
دکتر شاهحسینی در خاطرات خود درباره مشکلات همایی در دوران طلبگی میگوید:
«میفرمودند: در آن ایام طلبگی در یکی از شبها که سرگرم مطالعه بودم و زمستان سردی بود و سرما کولاک میکرد، منقلی پر آتش تعبیه کرده و روی چهارپایهای نهادم و روی آن لحافی افکندم و به زیر آن رفتم و سرگرم مطالعه شدم. ناگهان متوجه شدم که لحاف در آتش میسوزد و چیزی نمانده که حجره طعمه حریق گردد. با عجله برخاستم تا آتش را خاموش کنم. دیدم کف پایم به سختی سوخته و نمیتوانم آن را روی زمین بگذارم، از طلبهها کمک خواستم و به یاری آنان آتش را خاموش کردیم. کف پایم تا دیرزمانی مجروح بود و نمیتوانستم به درستی راه بروم... استاد همایی ایام طلبگی را به سختی میگذراندند و از لحاظ معاش در زحمت بودند. میگفتند: در میان طلبهها رسم بر این جاری بود که در ایام سوگواری خامس آلعبا در مدرسه مجلس عزاداری اقامه میکردیم و هر شب طلبهای روی منبر میرفت. چند شبی هم من سخنران بودم، چون مدرسه نیمآورد طوری قرار گرفته بود که کسبه بازار به آسانی میتوانستند بدانجا بیایند، در شبهای ماه محرم اکثراً کسبه به مدرسه میآمدند. گویا منبر من مورد پسند آنان واقع شده بود. یکی از شبها متولی تعزیه بازار به نزد من آمد و خواهش کرد یک هفته در مجلس عزاداری تجار شرکت کنم و به منبر روم و پول خوبی هم وعده داد. با اینکه به راستی به نان شب نیازمند بودم، زیر بار این کار نرفتم و به ایشان گفتم: من در مدرسه به خاطر آنکه مجلس عزاداری از خودمان است، به منبر میروم والا من منبری نیستم و از این راه ارتزاق نخواهم کرد!»
خود گفتههای استاد از دوران تحصیل و عسرت
استاد همایی در یکی از مقالههای کتاب همایینامه در ۴۰ صفحه از زندگی خویش سخن گفته است که در اینجا قسمتی از آن را نقل میکنیم:
«چنان که گفتم من از سال ۱۳۲۸ ق. در مدرسه نیمآورد دارای حجرهای شدم. همان حجره تابوتی کذایی! دو سه سال اول شبها را به خانه میرفتم. اما از سال ۱۳۳۱ یکباره از خانه و محله خود به مدرسه آمدم و مقیم شبانهروزی آنجا شدم و این تا سال ۱۳۴۸ ادامه یافت. بدین ترتیب ۲۰ سال از زندگی من در مدرسه نیمآورد به سر آمد. این مدرسه قریب ۷۵ طلبه داشت از مبتدی و منتهی و اعاظم علمای آن عصر در آن ساکن بودند و به تدریس اشتغال میورزیدند. در این مدت سودایی جز علم و کمال در سر نپروردم و به هیچ چیز جز آن نیندیشیدم و چنان از خانه و محله خود بیگانه شده بودم که دیگر در آنجا کمتر مرا میشناختند. در مجاعه سال ۱۳۲۶ ق. دستور داده بودند که نانواهای هر محل تنها به اهل محل نان بدهند و من ناچار به محله خود میرفتم و برای خاندان خود با رنج و مشقت نانی تهیه میکردم. نخستین روز مشهدی علی نانواـ نانوای محلـ مرا نشناخت و از نان دادن به من خودداری کرد. در این اثنا مرحوم آمیرزا عباس پاقلعهای رسید و به من خوشامد گفت و مرا به او شناسانید. غرض اینکه در اثر مهاجرت از خانه و منزل و اقامت در مدرسه چندان با اهل محل خود بیگانه شده بودم که مرا نمیشناختند! در این مدت هیچ شب رختخواب نمیانداختم و چه بسا اصلاً تا با مداد بیدار میماندم و گاه مرحوم آسید محمدباقر درچهای رضواناللهعلیه مرا از این نوع ریاضت منع میکرد.
به خاطر دارم شب عید غدیری هر یک از طلاب به نحوی وسیلهای برای سرور خود فراهم کرده بود و من آن شب تنها وسیله عیش و سرور خود را این قرار دادم که بستر بگسترم و در آن آسوده تا صبح بخوابم.»
تقید به احکام الهی
استاد سخت پایبند شریعت بود و جُهّال صوفیه را که به بهانه وصول به حقیقت، شریعت را رها میکنند سخت تخطئه مینمود و میگفت: «به اعتقاد من اگر حقیقت امر را بخواهید، رسیدن به مرحله طریقت و حقیقت، جز از راه شریعت و التزام عبادات و مقررات احکام و رعایت حلال و حرام شرعی، اصلاً و ابداً ممکن و میسر نیست. کدام ریاضت معقول، بالاتر و نتیجهبخشتر از مواظبت بر فرایض و اجتناب از محظورات و محرمات مذهبی است.»
استاد بسیار مراقب تکالیف دینی خود بود و نه تنها مقید به فرایض واجب بود که مستحبات را نیز ترک نمیگفت. به نماز شب عشق و علاقه شدید داشت؛ به طوری که ساعت سه بعد از نیمهشب از خواب برمیخاست و نافله شب را بجا میآورد و به دعا و نیایش با خدا میپرداخت:
راز ستاره از من شب زندهدار پرس
کز گردش سپهر نیاسودهام دمی
این حال عبودیت و بندگی را استاد از آغاز جوانی داشت. در جوانی نیز گاه ماهها روزه میگرفت و به عبادت و بندگی خدا میپرداخت. در دوران پیری هم با وجود کهولت سن نه نمازشب خود را ترک میکرد و نه روزههایش را. استاد نه تنها نسبت به فرایض دینی خود حساس بود، بلکه به تکالیف دینی فرزندانش هم توجه بسیار داشت و همواره مراقب بود که مبادا آنها دچار غفلتی شوند و تکالیف شرعی خود را زیر پا بگذارند. دامادش نقل میکند که «قبل از اینکه دخترانش بخواهند از خانه بیرون بروند آنها را میخواست تا ببیند با چه وضعی بیرون میروند.»
اساتید استاد
استاد همایی عقیده داشت که هر استاد دروازهای از علم و دانش را به روی انسان میگشاید و انسان، چون از آن دروازه گذشت، میتواند خود به پژوهش ادامه دهد. استاد همایی مغنی و مطول و قسمتی از شرحلمعه را نزد مرحوم حاج شیخ علی یزدی (وفات ۱۳۵۳ ه. ق) آموخت. ادبیات عرب را نزد مرحوم حاجسید محمدکاظم کروندی اصفهانی و شرایع محقق و مکاسب شیخ مرتضی انصاری را نزد مرحوم آخوند ملاعبدالکریم گزی (وفات ۱۳۳۹ ه. ق) آموخت. دیگر از استادان وی آمیرزااحمد اصفهانی از ائمه فقها و مدرسان مدرسه نیمآورد و حاج میرمحمدصادق خاتونآبادی (وفات ۱۳۴۸ ه. ق) را میتوان نام برد. در علوم عقلی بزرگترین استاد او مرحوم برهانالمتألمین آشیخ محمد خراسانی معروف به حکیم بود (وفات ۱۳۳۵ه. ق) بود و در خدمت حکیم اسفار، شفا و شرح فصوص را به درس خواند. از اساتید او در فلسفه مرحوم آشیخ اسدالله حکیمقمیشهای (وفات ۱۳۳۴ه. ق) و در معقول حاج ملاعبدالجواد آدینهای (وفات ۱۳۳۹ه. ق) و در فنون هیئت و ریاضیجدید و فن اسطرلاب و استخراج تقویم مرحوم حاج میرزاسید علی جناب (وفات ۱۳۴۹ه. ق) بود. همایی به آیتالله حاجآقا رحیم ارباب (وفات ۱۲۹۶ه. ق) که هیئت و نجوم را نزد او آموخت و آسید مهدی درچهای بیش از اساتید دیگر احترام میگذاشت. جلالالدین همایی در خاطرات خود از شخصیت آیتالله آقا سید محمدباقر درچهای بدین گونه سخن میگوید:
«از همان اوایل ورود به مدرسه نیمآورد، خوشبختانه به محضر حضرت آیتالله العظمی مرحوم آسید محمدباقر درچهای که مرجعتقلید بود و در حوزه درس خارجش جمعی کثیر از طلاب فاضل شاگردی میکردند راه یافتم و اندکاندک چندان به وی نزدیک شدم که از اهلبیت او محسوب شدم. خلاصه از سال ۱۳۳۱ که حجرهنشین رسمی آن مدرسه شدم تا سال ۱۳۴۲ه. قـ سال وفات آن بزرگوارـ ۱۰، ۱۲ سال متوالی ملازم خدمت او بودم و اکثر اوقات چای اول شب و هنگام سحر و احیاناً پختوپز او را که مخصوص ایام کسالت بود من مباشرت میکردم. در هنگام سلامت، غذایش بسیار ساده بود و نانخورش شام و ناهار او یا پیاز و سبزی بود یا دوغ یا سکنجبین. وی در تربیت مذهبی و حل مشکلات علمی و دینی حقی عظیم بر گردن من دارد. دو سه سال آخر عمرش هم به درس تقریر اصول که عصرها (حدود یک ساعت به غروب مانده) در ایوان شمالی مدرسه تشکیل میشد، مینشستم. معمولاً در آغاز درس خطبه حمد و ثنای مختصری با غزلی میخواند. هنوز صدای عالمانه او که در مبحث قاعده تسلط و لاضرر و روایت تحتالعقول بحث میکرد در گوشم طنینانداز است. مقداری از تقریرات درس او را هم نوشته بودم. آن بزرگ در علم و ورع و تقوا آیتی بود عظیم، به حقیقت جانشین پیغمبر اکرم و ائمه معصومین سلاماللهعلیهماجمعین بود. در سادگی و صفای روح و بیاعتنایی به امور دنیوی گویی فرشتهای بود که از عرش به فرش فرود آمده و برای ترتیب خلایق با ایشان همنشین شده است. مکّرر دیدم که سهم امامهای کلان برای او آوردند و دیناری نپذیرفت. با اینکه میدانستم که بیش از چهار پنج شاهی پول سیاه نداشت. وقتی سبب میپرسیدم میفرمود: من فعلاً بحمدالله مقروض نیستم و خرجی فردای خود را هم دارم و معلوم نیست که فردا و پسفردا چه پیش بیاید و ما تدری نفس ماذا تکسب غداً. بنابراین اگر سهم امام را بپذیرم، ممکن است حقوق فقرا تضییع شود. گاهی دیدم ۴۰۰، ۵۰۰ تومان که به پول ما روزی ۴۰۰، ۵۰۰ هزار تومان بود برایش سهم امام آوردند و بیش از چند ریال که مقروض بود، قبول نکرد.»
تدریس در مدارس جدید و دانشگاه
همایی در سال ۱۳۴۷ هجری قمری مطابق سال تحصیلی ۱۳۰۸ـ ۱۳۰۷ داخل خدمت رسمی دولت در وزارت معارف شد. وی در دبیرستان متون فارسی، تاریخ ادبیات، عروض، مصطلحات علوم و فلسفه تدریس میکرد. کمکم از دبیرستان به دانشکده منتقل شد. تدریس او در دانشکده حقوق چندین سال فقه بود و در دانشکده ادبیات صناعات ادبی در دوره لیسانس و دکتری تدریس میکرد.
پایان شب سخنسرایی
در آبانماه سال ۱۳۵۸ شمسی بیماری استاد همایی سخت شد و در همین زمان بود که شعر زیر را سرود:
پایان شب سخنسرایی / میگفت: زسوز دل همایی
فریاد کزین رباط کهگل / جان میکنم و نمیکنم دل
مرگ آخته تیغ بر گلویم / من مست هوا و آرزویم
چند ماه بعد در تیرماه ۱۳۵۹ وضع عمومی سلامتی همایی رو به وخامت بیشتر رفت. در روز پنجم ماه مبارک رمضان (۲۸ تیرماه ۱۳۵۹) با شنیدن صدای دلنشین اذانگوی مسجد نزدیک استاد آن شعری را که سالها پیش در مدح مولای خویش علیبنابیطالب (ع) سروده بود، آهسته زیر لب زمزمه کرد:
بنهای دل در آتش پا به یاد سرور مردان / که بینی جنه الماوی به یاد سرور مردان
مرید شاه مردانم جز این مذهب نمیدانم / نه سر باید نه سامانم به یاد سرور مردان
چو مهر خاندان دارم علم بر لامکان دارم / کجا پرواز جان دارم به یاد سرور مردان...
ماهدختبانو همایی، دختر استاد در مقدمهای که بر «مجموعهاشعار استاد جلالالدین همایی» یا دیوان سنا نگاشته درباره ساعتهای آخر عمر پربار او مینویسد:
«روز شنبه حالش بهتر از همیشه بود. دست و صورت خود را شست. لباسها را عوض کرد. بر موهای خود شانه زد. شانه برایم ناآشنا نبود. مدت ۳۰ سال بود که به پدرم خدمت میکرد و همیشه از آن بوی گلاب میآمد. پدر عادت نداشت که چیزی را دور بیندازد یا گم کند. در زندگی نهایت صرفهجویی را داشت ولی در بخشش بیطاقت بود. از هر کاغذی برای نوشتن استفاده میکرد. بیشتر یادداشتهای علمی ایشان روی کاغذهای باطله است که اغلب مردم [معمولاً آنها را]به دور میاندازند. از اسراف روی گردان بود و آن را از گناهان بزرگ میشمرد. خوابیدن در بستر راحت را برای خود حرام کرده بود و همیشه عبا را روی خود کشیده و لحظهای استراحت میکرد. باری شنبه شب، ششم ماهرمضان ۱۴۰۰ه. ق. در حالی که خواهر بزرگم در کنارش بود و قصیدهای از همای شیرازی در مدح مولا علی (ع) را میخواند، در ساعت ۹ شب پدر دیده از جهان فروبست. همه چیز به پایان رسید و دفتر زندگی مردی خستگیناپذیر با دنیایی از علم و دانش بسته شد. صبحگاهان، پس از انجام یافتن مراسم تغسیل در منزل به هنگام اذان ظهر بود که شاگردان ایشان بر پیکر استاد خود نماز گزاردند و بعد از ظهر روز یکشنبه همراه جسد ایشان که در جعبه مخصوصی قرار داشت و رویش به خطی زیبا نوشته شده بود: پیکر علامه فقید استاد جلالالدین همایی به اصفهان زادگاه اصلی ایشان سفر کردیم و در تکیه لسانالارض در حالی که هنوز آفتاب غروب نکرده بود، به خاک سپرده شد.»
این مطلب نخستین بار در روزنامه جوان منتشر شده است.