بر آستان تو، دل پایمال صد درد است
ببین که دست غمت بر سرم چه آورده است
هوای باغ گل سرخ داشتیم و دریغ
که بلبلان همه زارند و برگ ها زرد است
شب است و آینه خواب سپیده می بیند
بیا که روز خوش ما خیال پرورده است
دهان غنچه فرو بسته ماند در شب باغ
که صبح خنده گشا روی ازو نهان کرده است
چه ها که بر سر ما رفت و کس نزد آهی
به مردمی که جهان سخت ناجوانمرد است
به سوز دل نفسی آتشین بر آر، ای عشق
که سینه ها سیه از روزگار دم سرد است
غم تو با دل من پنجه درفکند و رواست
که این دلیر به بازوی آن هماورد است
دلا منال و ببین هستی یگانه عشق
که آسمان و زمین با من و تو همدرد است
ز خواب زلف سیاهت چه دم زنم که هنوز
خیال سایه پریشان ز فکر شبگرد است