جز این البته، بیش از نیم قرن میشود که ذهن و زبان و ضمیرش با زبان فارسی و فرهنگ ایران گره خورده است، از آن گرههای کور که گسستی به آن راه نیست و مضاف بر این، آثار هنری ایرانی چون مرقعات را هم نیک میشناسد و هر آنچه نظر میدهد صائب است. و این همه در وجود «یوشیفوسا سکی» (Yoshifusa Seki) جمع است که 21 نوامبر سال گذشته میلادی، 70 ساله شد و حالا قرار است، عصر جمعه (24 خرداد)، بیستوششمین جایزه تاریخی و ادبی دکتر محمود افشار یزدی، به پاس 52 سال همت و حمیتش برای زبان فارسی و وحدت ملی ایران، در کانون زبان پارسی واقع در باغ موقوفات دکتر محمود افشار یزدی به او اهدا شود. جایزهای که پیشتر و در سالیان گذشته به ایران شناسان خارجی چون: ریچارد فرای، ژیلبر لازار و هانری دوفوشه نیز اهدا شده است. گفتنی است که سکی با استاد ایرج افشار، دوستی چهل ساله داشت و حالا در این مجلس جایش خالی خواهد بود. گفتوگوی «ایران» با این ایران شناس ژاپنی را میخوانید.
آقای سکی! در مرور زندگی ایرانشناسان، همیشه، جرقه آشنایی آنها با نام ایران و فرهنگ و مردم آن مهمترین اتفاق بوده است. شما چگونه با ایران آشنا شدید؟
شاید برایتان جالب باشد بدانید من تا پیش از ورود به دانشگاه، هیچ شناختی از ایران نداشتم و چون علوم انسانی را بیشتر از رشتههای مهندسی و پزشکی دوست داشتم، به سراغ رشته خاورشناسی رفتم، یعنی خیلی اتفاقی و آشناییام با زبان فارسی، از آن هم اتفاقیتر بود؛ ما باید در همان سال اول، یکی از زبانهای آسیایی یعنی فارسی، عربی، هندی و چینی را انتخاب میکردیم. چینی را دوست نداشتم. شهر ما یعنی هیتاچی(Hitachi) صنعتی بود و هندیها برای آنکه دوره ببینند، زیاد به آنجا میآمدند. در همان بچگی شنیده بودم هندیها که خرید میکردند چانه میزدند و این در ژاپن مرسوم نبود و البته نمیدانستنم ایرانیها هم چانه میزنند. به همین دلیل، هندی را هم دوست نداشتم. نام عربی را بهخاطر هزارویک شب شنیده بودم، اما حتی نام زبان فارسی را هم نشنیده بودم و حتی نمیدانستم پرشیا همان ایران است. و میان این دو، شاید احمقانه بهنظر برسد اما، تنها به سبب آنکه که آهنگ کلمه فارسی دلنشین بود، انتخابش کردم. اما بعداً فهمیدم یکی از شیرینترین زبانهای دنیا است. حتی فکر میکردم چون خاورمیانه است، زمستان ندارد و نمیدانستم که زمستانهای ایران از ژاپن سردتر است. و حالا بیش از 50 سال است که عمرم با ایران گره خورده است. اما در همین اثنا، بهطور اتفاقی به مجموعهای از صفحات موسیقی خاورمیانه ازجمله صفحه موسیقی ایرانی برخوردم و وقتی آن صفحه موسیقی ایرانی که سهتارِ احمد عبادی بود را گوش کردم، حس کردم با دیگر ملل قابل مقایسه نیست و با خود گفتم، کاش بتوانم روزی به ایران بروم و سهتار یاد بگیرم.
فارسی را چگونه آموختید؟
ابتدا با دستور زبان فارسی آن لمبتون که البته به انگلیسی بود و بعد در سال دوم نثر ساده شروع شد و برخی کتابهای درسی ایران را خواندیم.
چند نفر در آن زمان، فارسی میخواندند؟
درآن زمان حدود 50 دانشجو رشته خاورشناسی میخواندند که 12 نفر آنها فارسی را انتخاب کردند که تنها من ادامه دادم.
آموختن خط و زبان فارسی برایتان دشوار نبود؟
البته، خیلی سخت بود. کلاس فارسی برایم شیرین بود اما خواندن و نوشتن خط فارسی واقعاً برایم سخت بود اما من خسته و ناامید نشدم.
لیسانس را در چه سالی به پایان رساندید؟
من درسم را در سال 1967 آغاز کردم اما سه سال بعد، استادم به من پیشنهاد داد در طرح مبادله دانشجویی میتوانم به ایران بروم. بسیار استقبال کردم و دعوتنامه از دانشگاه پهلوی شیراز رسید و در دسامبر همان سال به ایران آمدم. اما در آنجا نماندم چون گفتند اینجا به انگلیسی درس داده میشود و تو چون نه فارسی میدانی، نه انگلیسی، بهتر است به دانشگاه تهران بروی و من یک ماه بعد به آنجا رفتم. قاعدتاً باید در دانشگاه تهران، مانند دیگر خارجیها، زبان فارسی میآموختم اما من تغییر رشته دادم و تقاضایم برای رشته موسیقی را مطرح کردم.
بههمان دلیل که شیفته سهتار شده بودید؟
بله و البته من در ژاپن گیتار کلاسیک میزدم و دوست داشتم گیتاریست شوم. پس موسیقی در وجودم بود و ضمناً ادبیات دوست نداشتم. ایران یکی از زادگاههای ساز در جهان است و حتی گفته میشود بعضی سازهای قدیم ژاپن از ایران آمده است. در نتیجه من از ترم دوم سال تحصیلی 1350، رسماً دانشجوی موسیقی دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران شدم. درباره آینده هیچ فکر نکرده بودم و چندان برایم مهم نبود. علاقه داشتم در ایران سه تار یاد بگیرم و برایم این تغییر رشته جذاب بود. چند نفر مانند من پیدا میکنید؟!
برای ایرانیها عجیب نبود؟
حتماً عجیب بود اما همه دوستان ایرانیام به من کمک میکردند. آن زمان که من وارد دانشگاه تهران شدم، دوره طلایی رشته موسیقی بود و بهترین استادان و نوازندگان بعدی در آن دوره رشد کردند. داریوش طلایی همدوره من بود و خیلی کمکم میکرد. بالاتریهای من محمدرضا لطفی و حسین علیزاده بودند. اگر اشتباه نکنم سال بعد از من علیاکبر شکارچی و عطا جنگوک آمد و دو سال دیرتر پشنگ کامکار و پرویز مشکاتیان. آن موقع رشته موسیقی فقط لیسانس داشت اما نمیخواستم فارغالتحصیل شوم و بروم، میخواستم باز هم دانشجو باشم و استفاده کنم. همه واحدها را هم گذرانده بودم اما پایاننامه را ننوشته بودم. گذراندن واحدها سخت نبود ولی ادبیات فارسی اجباری دشوار بود. سر بقیه کلاسها میرفتم حتی اگر واحد نداشتم. زمانی که نورعلی خان برومند زنده بود، در کلاسش مینشستم و ردیفی که قبلاً زده بود را دوباره میزدم و دوست داشتم با او حرف بزنم. روزی از دبیرخانه دانشگاه گفتند اگر فارغالتحصیل نشوی، اخراج خواهی شد. دوره لیسانس شش سال بود و من درنهایت در هفت سال تمام کردم و پایاننامهام را نوشتم.
موضوع پایاننامه چه بود؟
شرح باب ثانی مقاصدالالحان اثر عبدالقادر مراغهای. من استعدادی در اجرای موسیقی ندارم و خودم که سهتار میزدم و گوش میکردم حس میکردم چقدر بد است. در موسیقی همه اخلاق و شخصیت نوازنده معلوم میشود. از قبل اما به متون قدیم علاقه داشتم و تصمیم گرفتم به جای سهتار روی همین موضوع با راهنمایی دکتر مهدی برکشلی کار کنم. فهم آن در ابتدا برایم سخت ولی به مرور فهمیدم و توانستم آن را به نثر امروزی ساده درآورم، جمله به جمله شرح نوشتم. برکشلی میدانست که دوست ندارم به ژاپن برگردم و میخواهم اینجا بمانم و روی موسیقی کار کنم و سهتار را هم بیشتر یاد بگیرم، پیشنهاد داد به انستیتوی تحقیقات موسیقیشناسی فرهنگستان ادب و هنر بروم که در بلوار کشاورزِ فعلی بود که خودش مدیر آنجا بود.
پس در این زمان هنوز انقلاب نشده بود.
خیر، سال 1356 بود. البته اتفاقاتی در حال وقوع بود و حتی حوادث قم و تبریز رخ داده بود.
یعنی شما در قلب انقلاب ایران بودید.
بله و بواقع قدرت مردم را شناختم چون مردم ایران نمیخواستند مقابل امریکاییها سر خم کنند. در ژاپن هیچ وقت انقلاب نشده است و میخواهم بگویم حتی انقلاب مِیجی هم، انقلاب نبود.
وقتی بازگشتید، به چه فعالیتی مشغول شدید؟
در کتابخانه شرقشناسی که معتبرترین کتابخانه شرقشناسی ژاپن و یک نهاد مستقل است، طی یک سال، کتابهای فارسی را فهرست کردم. سپس، به تدریس زبان فارسی در دانشگاه توکایی(Tokai University) که درس خوانده بودم، مشغول شدم که تا سال 2016 ادامه داشت و خود را یک سال پیش از موعد بازنشسته کردم.
شما حدود یک سالی هست که در ایران حضور دارید. از موضوع فعالیت پژوهشی که سرگرم آن هستید، بگویید.
من چون به «مُرَقَّع» علاقه دارم و کار میکنم، روی مرقعات دانشگاه تهران کار میکنم تا در نهایت فهرستی از آن آماده کنم.
شاید بد نباشد، توضیح مختصری هم درباره مرقع بدهید.
مُرَقَّع که در متون قدیم توضیح داده شده، قطعات خوشنویسی یا نقاشی بودند که در 400 سال پیش به صورتی نفیس جمعآوری میکردند. در گذشته در این سرزمین برای نگهداری آثار هنری مانند خوشنویسی و نقاشی وسیلهای نداشتند و مرسوم هم نبود. درصورتیکه اروپاییها آنها را در قاب میگذاشتند یا چینیها و به تبع آن ژاپنیها طوماری روی پارچه نفیس درست میکردند و آثار را به آن الصاق میکردند. حدود 400 سال پیش، در اوایل دوره تیموری بود که اولین بار همه آثار خوشنویسی و نقاشی را حتی اگر مچاله و خراب شده بود، روی کاغذ سالم الصاق میکردند بعد آنها را پس از جمعآوری، مانند کتاب صحافی کرده، همان موقع مرمت میکردند و روی کاغذ دیگری میچسباندند و وقتی به اندازه کافی جمع میشد، تجلید صورت میگرفت.
گفتوگو از: حمیدرضا محمدی
این گفتوگو نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.