«تابناک»؛ مهدی خرم دل؛ نیما جاویدی به مرور با ساخت فیلمهای مستند و کوتاه به سمت ساخت فیلم بلند داستانی حرکت کرد. هرچند «ملبورن» نخستین فیلم بلند داستانیاش جوایز فراوانی برد، به عنوان فیلم اول یک کارگردان که تلاش میکند بیشترین توان فنیاش را به نمایش بگذارد، ناامیدکننده بود. شاید همین اتفاق باعث شد او مسیر متفاوتی در پیش بگیرد. البته جاویدی دقیقاً بر خلاف این نظر داشته و تأکید دارد موفقیت جشنوارهای فیلم اولش، او را محتاطتر کرد و منجر به خلق اثر کم نقصی چون «سرخپوست» شد.
سرخپوست دومین فیلم نیما جاویدی به زعم نگارنده، بهترین محصول سینمای ایران سال 1397 است که اکنون روی پرده عریض سینما میتوان تماشا کرد. فیلمساز به واسطه آنکه پشتیبانی یک سرمایه گذار میلیاردر را داشته، توانسته به جای ثبت تصاویر در محیطهای واقعی، لوکیشن مطلوب خودش را طراحی کند و بسازد؛ هرچند کل این لوکیشن ساخته نشده و بخش وسیعی از دکور جلوههای ویژه کامپیوتری است که توسط گروه الزهرا طراحی و پیاده سازی شد.
سرگرد جاهد ریاست یک زندان را برعهده دارد که قرار است تخریب شود تا یک باند فرودگاه در مسیر این زندان ساخته شود. در جریان نقل و انتقال زندانیان از یک زندان به زندانی دیگر، یک زندانی محکوم به اعدام با اسم مستعار «احمد سرخپوست» در زندان پنهان میشود تا پس از تخلیه کامل زندان بگریزد. زندانبانها و رئیس زندان در ابتدا تصور میکنند او گریخته و همدستان زندانی نیز شواهد گمراهکنندهای برای زندانبانها بر جای میگذارند اما رئیس زندان با نقش آفرینی نوید محمدزاده پی به این نقشه میبرد و قدم به قدم به دستگیری زندانی نزدیک میشود.
در این میان مددکار زن یکی از همدستهای سرخپوست که رئیس زندان نیز به او علاقه مند است، رئیس زندان را در دو راهی قرار میدهد؛ دوراهی «دستگیریِ زندانی بیگناه و از دست ندادن ترفیع مقام» یا «چشم فروبستن بر فرار یک زندانی» که مطلوب معشوق است. برای پرهیز از لو رفتن این فیلم که روی پرده قرار دارد، منصفانه نیست که به جزئیات بیشتری از داستان یا فرجام اثر اشاره کرد و باید با همین کلیات قصه، به ارزیابی این اثر پرداخت و به داوری دومین ساخته نیما جاویدی پرداخت که یک جهش بلند در کارنامه فیلمسازی او محسوب میشود.
سرخپوست در خط داستانی با ریسک بزرگی همراه بوده و آن حذف خرده داستانها و قصههای فرعی است. فیلمساز سعی کرده خط اصلی داستان را بدون خرده پیرنگها پیش ببرد و این ریسک در فضای سینمای ایران که قصهگویی با حفظ توامان ریتم بدون تعداد بالایی از خرده داستانها اتفاق نادری است، جواب داده است. گره داستانی بموقع رقم میخورد و به جای آنکه زمان قابل توجهی برای فضاسازی ابتدایی و تشریح جزئیات پیش از رسیدن به اصل داستان صرف شود، درک جزئیات داستان در طول فیلم توزیع میشود و همین امر نیز در پیشبرد داستان موثر است.
با وجود آنکه ظاهراً با حجم کمی از داستان مواجه هستیم و کل داستان را میتوان چنین خلاصه کرد که گروهی از زندانبانها در گرداگرد یک زندان در پی یک زندانی هستند، کارگردان به خوبی توانسته از همین خط روایی، یک داستان پرتعلیق را با جزئیاتی که در زمان مناسب علنی میشود، خلق کند و تماشاگر را در تعلیق نگه دارد. شاید مهمترین هنر کارگردان به عنوان یک قصهگو، همین حفظ حس تعلیق و در عین حال ارائه یک ریتم پرشتاب و گیرا برای هر جنس تماشاگر باشد.
مسیر دراماتیک فیلم اما با پایانی منطبق بر منطق روایی داستان همراه نشده و این به فیلم اندکی ضربه زده است. با وجود آنکه فیلمساز ما را در رویارویی اخلاق و قانون قرار داده و زندانبان باید میان اخلاق که عشق نیز جانب آن را گرفته و قانون که بر سرشانهاش سنگینی میکند، یکی را انتخاب کند. همه فضای داستان تا آخرین لحظه یک روایت را میگوید و در لحظه پایانی روایت دیگری پیش روی قرار میگیرد که تمامی شخصیتپردازی شخصیت اصلی فیلم را در نظرگاه تماشاگر منهدم میسازد و پایانی ناامیدکننده را پیش روی تماشاگر رقم میزند؛ حال آنکه یک پایان بیرحمانه میتوانست فیلم را از آنچه اکنون میبینیم، تأثیرگذارتر نماید.
هومن بهمنش همچنان در سطح یک ستاره پشت دوربین آری الکسا ظاهر میشود و فیلمبرداری به شدت در خدمت اثر است. او توانسته به خوبی حس حبس را با کادربندیهای حسابشده به تماشاگر منتقل کند و برای نشان دادن التهاب از تکنیکهای به شدت دستمالی شده در روی سینمای ایران نظیر دوربین پرتحرک و لرزان استفاده نکرده و به شعور بیننده که از این روشها خسته شده، توهین نکند.
نمیتوان به جزئیات تأثیرگذار این فیلم اشاره کرد و موسیقی رامین کوشا را نادیده گرفت که کارگردان به اندازه از آن استفاده کرده و از اثر بیرون نزده است. در مجموع میتوان گفت، «سرخپوست» دقیقاً چیزی است که «سینما» خطاب میکنیم؛ یعنی اثری که فراتر از مرزهای زمان میتوان در سالهای متمادی تماشا کرد و تاریخ انقضایی نخواهد داشت و در عین حال هر شخصی با هر نگاه و تفکری از دیدنش لذت میبرد.