نزدیک به سه دهه است که عبارت "پایان جنگ سرد و فروپاشی نظم دو قطبی" به ترجیع بند تحلیل های بین المللی تبدیل شده، گویی استفاده از عبارت فوق، فی نفسه معرف شکل گیری نظم جدید است! در حالی که رویدادهای سه دهۀ اخیر نشان میدهند که نظم بین الملل فراگیر شکل نگرفته و در این دوره نیروهایی پراکنده، روندهای سیاست بین الملل را هدایت کرده اند.
دکتر مسعود موسوی شفائی در اینترنشنال نوشت: این به آن معنا نیست که در این دوران انتقالی، نظمی وجود نداشته بلکه گاهی بقایای منطقه ای نظم دو قطبی، در مواردی نظم بین الملل لیبرال تک قطبی آمریکا، در موقعیت هایی موازنه قوای سنتی و در شرایطی دیگر وابستگی متقابل اقتصاد جهانی، سیاست بین الملل را هدایت کردهاند. دلیل وجود توامان و گستردۀ مناقشه و همکاری که ویژگی دوران گذار محسوب میشود، همین امر بوده است. در این عصر پر ابهام و سردرگم کننده، هم به یک معنا نظم بین الملل فراگیر نداشته ایم و هم نظم های پراکندهای موجود بوده اند.
روندهای سیاست بین الملل نشان می دهند که بعد از حدود سه دهه، در حال خروج از وضعیت گذار و ورود به دورۀ استقرار نظم بین الملل جدید هستیم. خوش خیالی های دوران گذار، از جامعۀ جهانی آرمانگرایانه گرفته تا تک قطبی هژمون لیبرال رنگ باخته و به جای آنها نظم واقعگرایانۀ نابی در حال مستقر شدن است. نظم جدید بین الملل برآیند دو نیروی اساسی موزانه قوای واقعگرایانه و وابستگی متقابل اقتصاد جهانی است. آنچه در سطح نظام بین الملل می بینیم، نوعی نظم بین المللی بشدت واقعگرایانۀ قرن نوزدهمی مشتمل بر شماری از قدرتهای بزرگ است که نسبت به گذشته تعهدات کمتری به نهادها، سازمانها و پیمانهای بین المللی دارند و بر عکس، متکی به موازنۀ قوای ناب واقعگرایانه در قالب شکل دهی به بلوک بندی های قدرت هستند. فضایی که بیش از گذشته بر دیپلماسی دو جانبه (بجای چند جانبه) و توافقات مقطعی و شکننده مبتنی بر منافع ملی بشدت غیرایدئولوژیک و غیرآرمانی اتکاء دارد. همزمان با این نیروی مناقشه برانگیز سیاسی، وابستگی متقابل اقتصادی قدرت های بزرگ در قالب زنجیرۀ جهانی تامین و تولید و توزیع اقتصادی و نیز پیوستگی بازارهای جهانی مالی باعث می شود سطح تنش میان قدرتهای بزرگ وارد مرحلۀ جنگ های تمام عیار عمده نشود. نظم فوق از این حیث قرن نوزدهمی است که نوعی از مناسبت بسیار سیال و شکنندۀ موزانه ای بین قدرت های بزرگ آن دوران را تداعی می کند؛ ولی در عین حال از این نظر با نظم موازنۀ قوای قرن نوزدهمی متفاوت است که نیروی همگرا کنندۀ زنجیرۀ جهانی ارزش اقتصادی، قدرت های بزرگ را در پیوند وابستگی متقابل قرار داده است.
به رغم تحولات فوق، روابط خارجی ما با تصور اینکه همچنان در دوران گذار و فرصت های وسوسه انگیز گسترش نفوذ ناشی از خلاء منطقه ای قدرت بسر می بریم، بر پایۀ سه مفروض نادرست و بسیار خطرآفرین استوار شده که می توانند تهدیداتی جدی برای امنیت ملی کشور داشته باشند. مفروض اول این است که در شرایط کنونی بین المللی، احتمال بروز درگیری شدید نظامی و جنگ با جمهوری اسلامی ایران منتفی است. بر خلاف این مفروض، به همان نسبت که احتمال جنگ عمده و تمام عیار میان قدرت های بزرگ در شرایط نظم بین الملل جدید کاهش یافته، احتمال شعله ور شدن آتش جنگ در مناطق و حوزه های حائل بین این قدرت ها، از جمله منطقۀ ما رو به افزایش خواهد بود. این احتمال به ویژه درخصوص کشورهایی نظیر جمهوری اسلامی ایران که در اتحادها و ائتلاف های سیاسی و امنیتی بین المللی و زنجیرۀ جهانی ارزش اقتصادی قرار ندارد، بیشتر خواهد بود. بر اساس مفروض دوم، تصور بر این است که غرب/آمریکا با ماهیت جمهوری اسلامی تعارض وجودی دارد و راهبرد امنیت ملی کشور نیز بر همین مبنا استوار شده است. این در حالی است که نظم بین المللی جدید، چون واقعگرا، غیرایدئولوژیک و غیرآرمانگرا است، تعارض وجودی با ما ندارد، بلکه ایجاد وابستگی متقابل و ورود کشور به بلوک بندی های قدرت و پیوستن به زنجیرۀ جهانی ارزش اقتصادی، مسئلۀ بنیادی غرب با ما محسوب میشود. مفروض سوم آن است که کشور می تواند به صورت بازیگری مستقل و فارغ از نظام اتحادها و ائتلافهای بین المللی به حیات خود ادامه داده و حتی پیشرفت داشته باشد. صف بندی های در حال شکلگیری نظم بین الملل جدید این مفروض را نیز زیر سئوال می برد و کشورهای این چنین را اساساً به مناطق حائل تبدیل می کند.
این سه مفروض نادرست، به عنوان مبنای راهبردهای کلان روابط خارجی نظام، می توانند امنیت ملی را به شدت در معرض خطر قرار داده و بقای کشور را با تهدیدات جدی مواجه سازند. این در حالی است که در نظم بین الملل جدید بجای سه مفروض فوق، منطقاً سه مفروض کاملاً متفاوت زیر باید مبنای امنیت ملی کشور قرار گیرد: 1) احتمال بروز جنگ در محیط پیرامونی ایران در حال افزایش قابل توجه است 2)غرب و نظام بین الملل با ماهیت جمهوری اسلامی ایران تعارض وجودی ندارد 3)جدایی از اتحادها، ائتلافها و زنجیرۀ جهانی ارزش اقتصادی ممکن نیست، چرا که این جدایی، کشور را به منطقۀ حائل و میدان نبردی بیرون افتاده از دایرۀ رشد و پیشرفت جهانی مبدل می سازد که عنوان پرطمطراق و البته بیفایدۀ "منطقۀ ژئوپلیتیک مهم و حساس ما" را یدک می کشد، ولی در اصل چیزی نیست جز عرصۀ منازعۀ قدرت های بزرگ که سرمایه گذاری و پیشرفتی در آنها رخ نمیدهد؛ سرزمینی که گرچه از استقلال سیاسی در معنای سنتی آن برخوردار است، ولی فاقد استقلال واقعی به معنای توان اثرگذاری بر روندهای مهم جهانی است و عملاً معادل مناطق نفوذ قرن نوزدهمی میان قدرت های استعماری آن دوره محسوب خواهد شد. به عبارت دیگر: کشوری به ظاهر با استقلال سیاسی، حائل بین قدرت های بزرگ، فاقد توان اثرگذاری بر روندهای مهم بین المللی و دور افتاده از دایرۀ پیشرفت جهانی.
*هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس و پژوهشگر حوزه اقتصاد سیاسی