«انگل | Parasite» تازهترین و پختهترین اثر «بونگ جون-هو | Bong Joon-ho» است که توانست نخل طلای هفتاد و دومین جشنواره کن (2019) را به خود اختصاص دهد؛ اثری همچون فیلمهای پیشینش در یک ژانر نمیگنجد، همانگونه که «سگهایی که پارس میکنند هرگز گاز نمیگیرند | Barking Dogs Never Bite» و «میزبان | The Host» و «اوکجا | Okja» را از همین کارگردان نمیتوان در یک یا دو ژانر محدود کرد اما آیا فقط ای ویژگی باعث جذابیت فوقالعاده آثار این کارگردان کره جنوبی و به خصوص فیلم تازهاش شده است؟
«تابناک»، مهدی خرم دل؛ فیلم سینمایی «انگل | Parasite» داستان خانوادهای است که در فقر مطلق در یک خانه زیرپله با آماده کردن جعبه پیتزا زندگی سختی را پشت سر میگذرانند. دوستِ پسر خانواده با یک سنگ که میگوید برای آنها خوششانسی میآورد، به دیدارشان میآید و به پسر خانواده پیشنهاد کاری میدهد: تدریس زبان به جای خود که مسافر است به دختر یک خانواده متمول در محله مرفهنشین سئول. پسر خانواده فقیر با فریبکاری این شغل را به دست میآورد و در ادامه یک به یک خدمتگذاران خانه را با دیگر اعضای خانوادهاش جایگزین میکند، تا جایی که کنترل امور آن خانواده را به دست میگیرند.
الخاندرو گونسالس اینیاریتو رئیس هیئت داوران جشنواره کن در کنفرانس خبری پس از مراسم اهدای نخل طلای کن 2019 به این فیلم، درباره این اثر گفت: «این فیلم تجربهای منحصر به فرد و اثری غیرمنتظره است. همه ما را تحت تأثیر قرار داد. اینکه فیلم ما را از طریق ژانرهای مختلف با خود همراه میکند و به شکلی سرگرمکننده پیرامون مسئلهای جهانی و اساسی حرف میزند، برای ما غیرقابل پیشبینی بود.» و به زعم برخی ناظران این فیلم نقطه اوج سینمای کره جنوبی است؛ اما چرا برنده نخل طلای کن نقطه اوج سینمای کره لقب گرفته است؟
شاید واضحترین دلیلش را ایناریتو و گروهی از منتقدین و سینماگران به وضوح اشاره کردهاند؛ فیلمی میان طیف وسیعی از ژانرها و زیرشاخههایشان میچرخد و از درام و کمدی سیاه تا وحشت و قتل و معمایی در تناوب است. تماشاگر در ابتدا میخندد، سپس خشمگین میشود و در آخر ممکن است با رذلترین کاراکترها همذاتپنداری کند. فیلم که با یک خشم طبقاتی گره میخورد، در نهایت به یک شورش طبقاتی منتهی میشود و منشاء سورفتارها و رذالتها را همین اختلاف طبقاتی میداند که ظاهراً در کره جنوبی نیز همچون دیگر نقاط جهان مسئلهساز شده است.
خانوادهای فقیر و گرفتار در زیرپلهای نمور و کثیف که تعفن آن را فراگرفته، نیازمند حداقل امکانات در یکی از مدرنترین کشورهای دنیا است. در کره که مشهور به برخورداری از بالاترین سرانه سرعت اینترنت در دنیا است، این خانواده آنچنان از نداری رنج میبرند که توان خرید اینترنت را نیز ندارد. خانوادهای صمیمی که تک تک اعضایش زیر فشار نداری در مرز متلاشی شدن هستند و برای رسیدن به حداقلها دست به هر کاری میزنند. در چنین خانوادهای جعل سند توسط دختر برای پدری که نه خودش و نه نزدیکانش هیچ گاه دستاوردی نداشتهاند، با نوعی افتخار همراه میشود و میگوید اگر آکسفورد دوره جعل سند داشت، دخترش بهترین شاگردش میشد!
در ابتدا تصور میشود این خانواده فقیر که با پنهان کردن نسبتشان و تشکیل یک حلقه معرفی، به عنوان معلم زبان انگلیسی، معلم نقاشی، خدمتکار و راننده یک خانواده جوان و ثروتمند، نهایت سوءاستفاده را از این خانواده میکنند و واقعاً در این زمینه دست به چنین اقداماتی نیز میزنند اما یک اتفاق ظاهراً کوچک مسیر داستان را به کل تغییر میدهد و خشمی که از حیلهگری این خانواده به تماشاگر در یک سوم نخست منتقل میشود، ممکن است نزدیک برخی تماشاگران جای خود را در یک سوم پایانی به همدردی بدهد.
فرم و داستان آنچنان درست و یکدست درآمده که تغییر مکرر ژانر فیلم از کمدی سیاه به درام و از درام به معمایی-جنایی از فیلم بیرون نمیزند و این فرم یک دست با وجود تغییر مکرر ژانر، هنر بونگ جون-هو است. بیشک فیلمبرداری روان «هونگ کیونگ پو» و موسیقی همراه با بازیگوشی «جونگ جائه ایل» که در اصل متکی بر موتیفهای موسیقی کلاسیک است، در شکلگیری چنین فرمی حول این داستان موثر بوده و اگرچه در برخی سکانسها دوربین بیش از حد خودنمایی میکند اما با توجه به تغییرات مکرر ژانر و اقتضائات این تغییرات مکرر، این خودنمایی تا حدودی قابل اغماض است.
کارگردان از نمادها و نشانهها در تکامل داستان به خوبی استفاده کرده و در عین حال برای نمایش قدرت رویدادها بر طبقات مختلف بیشترین بهره را از این نمادها برده است. طبقه ثروتمند در نوک تپه، خانهای با دید 360 درجه دارند و وقتی باران میبارد منظرهای تماشایی خلق میشود. گرداگرد این خانه را نیز درختان بلند همچون دیوارهای قلعه فراگرفتهاند و مانع از آن شدهاند که اعضای این خانواده ثروتمند اندکی پایینتر از خود را نیز ببینند. از آن سو، همان باران در فرودست به سیل تبدیل میشود و تمام دار و ندار خانواده فقیر که در دل یک زیرپله است را با خود میبرد.
سمپاشی خیابان و تاکید پدر به باز گذاشتن پنجره برای استفاده از این فرصت جهت سمپاشی زیرپله محل زندگیشان که مملو از سوسک شده را باید در کنار رفتار آنها که همچون سوسک میخواهند در یکی از سکانسها از خانه کارفرمای ثروتمند بگریزند و در جایی که خطر را احساس میکنند، همچون حشره تا رفع خطر بیحرکت میمانند و میکوشند دیده نشوند، استعاره دیگری در این فیلم بود. از سویی دیگر در لحظات رسیدن این طبقه از زیرزمین به آن بالای تپه و موقعیت خاص، همواره صعود این خانواده را از پله کان، شیب خیابان و... میبینیم و سقوط دقیقاً از لحظه سقوط ناخواسته از پلکان آغاز میشود و با فرار زیر باران به پایینترین نقطه شهر و مواجهه با نیستی موجودیتشان، این نمادگرایی فرودست و فرادست پررنگ میشود.
کارگردان به دنبال ایجاد خشم طبقاتی نبوده اما اصراری بر عدم درک طبقه مرفه از طبقه فرودست ندارد و در عین حال که چهرهای سیاه از طبقه ثروتمند نشان نمیدهد، به ریشههای این خشم اشاره میکند. مادر خانواده فقیر در توجیه مهربانی خانواده ثروتمند، در سکانسی که حالت طبیعی ندارد، میگوید: «اگر من هم پولدار بودم، آدم خوبی میشدم. پول مثل اتو همه چینوچروکها را صاف میکند» و دقایقی بعد که صاحبخانه ثروتمند به صورت غیرمترقبه به خانه بازمیگردند، در حالی که پدر خانواده فقیر زیر میز پنهان شده، پدر خانواده ثروتمند میگوید: «بوی بدی میآید... مثل بوی آقای کیم است» و سپس تعابیری درباره تعریفش از بوی بد بکار میبرد و آن را به بویی تشبیه میکند که در مترو استثمام میشود.
در یکی از سکانسهای پایانی که جنایت رخ میدهد، مرد ثروتمند سوییچ خودرویش را از روی چمن و زیر جنازه قاتل برمیدارد و بینیاش را میگیرد و میگریزد. پدر خانواده فقیر که دخترش غرق خون است، در این لحظه آرامشش را از دست میدهد و چاقویی را برمیدارد و در قلب مرد ثروتمند فرو میکند! حالا راننده خشمگین از رفتار تحقیرآمیز کارفرمای ثروتمندش، قاتل او شده و در جایی که پلیس از یافتنش عاجز است، پنهان میشود... . این لحظات ویران کننده پایان داستان نیستند، بلکه ویرانی کامل زمانی رخ میدهد که پسر پس از نوشتن نامه برای پدرش از رویا خارج میشود و درمییابد در کجا ایستاده است. پایان زندگی انگلی مردی که حال با مورس با پسرش در ارتباط است، وابسته به ثروتمند شدن پسرش در آیندهای نامعلوم و چهبسا دستنیافتنی است.
سوای فرم دقیق اثر، پیام فیلم که قدرت مخرب اختلاف طبقاتی در یک کشور در حال توسعه است، بسیار تاثیرگذار است و شاید بتوان از این فیلم برای متقاعد کردن طبقه فرادست اقتصادی جهت پرداخت مالیات بیشتر استفاده کرد! گروهی از طبقه فردوست در شرایطی که چارهای نداشته باشند، نه تنها به بدترین شکل ممکن سراغ طبقه فرادست میروند، بلکه در این مسیر با دیگر همطبقهایهای خود جدالی خونین را آغاز میکنند تا غنیمت حاصل از بریدن گوش اعضای طبقه ثروتمند را به خود اختصاص دهند.