در روز جهانی معلم با چند آموزگار از یک گروه ۱۶ نفره گفتگو کردیم که تدریس داوطلبانهشان در بیمارستان کودکان سرطانی اهواز مورد توجه شبکههای اجتماعی قرار گرفت.
به گزارش «تابناک» به نقل از روزنامه خراسان، آموزش به کودکانی که همه دنیایشان را یک تخت فلزی در کنار پایههای سِرُم تشکیل میدهد، رنگ و بوی دیگری دارد. به خصوص وقتی که معلمی، داوطلبانه از استراحتش بگذرد تا در کنار این کودکان که خیلی زود مجبور شدند با یکی از سختترین بیماریها دست و پنجه نرم کنند، بایستد و روحیهشان را برای شکست این بیماری بالا ببرد. آموزشی که روحیه بالا و شکیبایی وافری را میطلبد، اما هیچ کدام از این موارد، باعث نشده بیمارستان شهید بقایی ۲ اهواز، خالی از معلمهایی بماند که چند روز در هفته پس از پایان یافتن ساعت کار رسمیشان در مدارس با اشتیاقی وصفناپذیر به اینجا میآیند. چند وقت پیش، عکسی از سه معلم منتشر شد با این توضیح: «سه فرشته زمینی! اسما عنایتی، راضیه طاهری و مهسا حاتمی معلمان اهوازی هستند که دو سال است پس از پایان یافتن ساعت کار رسمیشان در مدارس به بیمارستان شهید بقایی ۲ اهواز میروند تا به عنوان یک «معلم داوطلب»، به ۷۰ دانشآموز دوره ابتدایی و ۱۵ دانشآموز دوره متوسطه سرطانی آموزش دهند.» بعد از پیگیریهای خبرنگار ما برای مصاحبه با این سه نفر، مشخص شد که یک تیم ۱۶ نفره از دو سال پیش مشغول به این کار شدهاند. در ادامه با دو نفر از معلمهای این گروه و مسئول این طرح خیرخواهانه که یک جوان دهه هفتادی است، گفتگو کردهایم تا از هدفشان و تاثیرات این عمل داوطلبانه برایمان بگویند.
نمیتوانم غمم را بروز دهم!
«غزال امیری» بر خلاف دوستانش که از آموزش به بچههای سرطانی منصرف شدند، با قدرت به این مسیر ادامه داده است
با یکی از این معلمها همکلام شدیم که پایه چهارم را در مدارس و بیمارستان شهید بقایی تدریس میکند. این بار هم در شیوه آشنایی با این عمل خیرخواهانه، فضایمجازی نقش داشته است. امیری در این باره میگوید: «حدود یک سال پیش چند نفر از همکاران من در فضایمجازی تبلیغ این گروه را دیده بودند و به من هم اطلاع دادند. چون یک میل شخصی برای همکاری در گروههای خیریه داشتم، با علاقه پیگیر شدم. جالبتر اینکه حضور فعالانه در این گروه، قسمت همکارانم که ابتدا با این کار آشنا شده بودند نشد، اما من فعالیتم را شروع کردم و خیلی خوشحالم که لیاقت این مسئولیت را داشتم.»
دلایلی که همکارانم راضی به کار نشدند
امیری درباره این که چرا بعضی از همکارانش در ابتدا تصمیم به همکاری با این گروه خیرخواهانه داشتند، اما بعد از مراجعه حضوری منصرف شدند، دلایل جالبی را مطرح میکند. او میگوید: «برای شروع همکاری به ما گفتند که «ممکن است چندین ماه شاگردی داشته باشید و یک روز که به بیمارستان برای تدریس به همان شاگرد مراجعه میکنید، متوجه شوید شاگرد شما فوت کرده» و همکارانم زمانیکه به این مسائل فکر کردند، متوجه شدند توانایی حضور در بیمارستان را ندارند! راستش من هم مردد شدم. البته از زمانیکه به حرفه معلمی وارد شده بودم، این آرزو را داشتم که به افرادی که امکان درس خواندن ندارند، درس بدهم، اما هیچوقت فکر نمیکردم آموزش به این کودکان عزیز قسمت من بشود.»
همسرم در این راه، حامی من است
وقتی یک زن متاهل میشود به خصوص زمانی که شاغل هم باشد، اوقات فراغت کمتری برایش باقی میماند. امیری در این باره میگوید: «زمانیکه این فعالیت را آغاز کردم متاهل بودم و همسرم هم حامی من بود. بسیاری از روزها همسرم مرا به بیمارستان میرساند و چند ساعت همان جا منتظر من میماند تا برگردم و گاهی که از وی میخواهم با آژانس به بیمارستان بروم میگوید که میخواهد در این مسیر همراه من باشد.»
هفتهای ۳ روز برای ۲ شاگرد به بیمارستان میروم
امیری درباره تعداد شاگردانش هم میگوید: «هفتهای سه جلسه به بیمارستان میروم و معمولا دو شاگرد دارم. برای هریک از این کودکان یک ساعت و نیم زمان میگذارم. گاهی حتی مایلم زمان بیشتری باشم، اما طبق قوانین فقط تا حدود ساعت ۱۹:۳۰ میتوانیم در بیمارستان حضور داشته باشیم. خوشبختانه ارتباطم با بچهها بسیار خوب است، اما این کودکان به دلیل اینکه چند ماه در بیمارستان بستری میشوند، متاسفانه از اجتماع و شلوغیهای آن دور هستند و به جز پرستار و مادرشان، افراد دیگر را خیلی نمیبینند. به همین علت با معلمان و مربیانشان خیلی زود و خوب ارتباط برقرار میکنند، اما من حواسم به این ارتباط هست.»
این کار، نقطه پایان ندارد!
آموزش به دانشآموزانی که هر روز ممکن است از دنیا پرواز کنند، تجربه متفاوتی به نظر میرسد. امیری با این توضیح که تجربههای تلخ در این مدت، خیلی اذیتم کرده، میگوید: «متاسفانه سه نفر از شاگردهای من که یکی از آنها بسیار هم پرجنب و جوش و بانمک بود و من حتی احتمال این اتفاق تلخ را برای او نمیدادم، به تازگی از دنیا رفتند. ولی چیزی که همیشه از خدا خواستهام، این بوده که در مقابل چنین اتفاقاتی صبور و قوی باشم تا روحیه دیگر بچههای بی گناه از اندوه و ناراحتی من آسیبی نبیند؛ بنابراین با تمام غمی که برای از دست دادن شاگرد عزیزم داشتم چیزی بروز ندادم تا مشکلی برای دیگر شاگردانم پیش نیاید. در ضمن نقطه پایانی هم برای این فعالیت مشخص نکرده ام و تا زمانی که انرژی و توان داشته باشم ادامه میدهم.»
امیدوارم هیچ ثبتنامی در این کلاس صورت نگیرد!
«مارال اژدری» یکی از معلمهای دانشآموزان سرطانی است که برنامه درسی این بچهها را موبهمو پیش میبرد.
«آموزگار ابتدایی پایه اول هستم و ۲۳ سال دارم. با احتساب ایام دانشگاه فرهنگیان، پنج سال سابقه کار دارم. در زندگی شخصی همیشه نیت کمک و خدمترسانی به افرادی که مشکل دارند را داشتهام و همیشه منتظر فرصتی بودم که چنین کاری را انجام دهم.» اژدری با این مقدمه، درباره شروع فعالیت اش برای تدریس به کودکان سرطانی میگوید: «ابتدا در فضای مجازی اطلاعیهای دیدم که برای تدریس به کودکان سرطانی درخواست داده بودند و زمانیکه بیشتر با این گروه و این کودکان آشنا شدم، احساس دین کردم به کودکانی که به جبر روزگار داشتند از تحصیل بازمیماندند. همان لحظه بود که متوجه شدم جای من اینجاست و کار را شروع کردم.»
انگیزه بچهها برای درس خواندن، شوکه ام کرد
او درباره انگیزه و تلاش بچههای سرطانی برای درس خواندن میگوید: «امیدوارم هیچ ثبتنامی در این کلاس صورت نگیرد. با این حال سطح درسی این کودکان به دلیل اینکه مدتی از محیط درس و مدرسه دور بودند، مقداری مشکل داشت، اما بعد از مدت کوتاهی بچهها به سطح دیگر شاگردانم در مدرسه رسیدند. اوایل ورودم گمان میکردم که شاید سطح درسی این بچهها و میزان یادگیریشان با دیگر شاگردانم خیلی متفاوت باشد، اما بعد از شروع درس و کلاسها دیدم که اصلا این گونه نیست و از انگیزه بالایشان برای یادگیری شوکه شدم. شاید برایتان جالب باشد که بدانید، تفاوت زیادی بین کلاسهایم در بیمارستان با مدرسه نیست. اینجا هم بچهها پرونده آموزشی دارند و در یک مقطع تحصیلی ثبتنام میکنند. کتاب و کلاس آموزشی دارند و فضایی که بچهها در آن حضور دارند از نظر ظاهر و ابزار آموزشی با کمک خیرها و بچههای خودمان، کاملا به مدرسه شباهت دارد.»
هم تدریس میکنم و هم دانشجو هستم، اما ...
همه ما در طول روز و هفته دوست داریم اوقات فراغت مان به استراحت یا انجام کارهای پرهیجان و ... سپری شود، اما معلمهای کودکان سرطانی انتخاب دیگری داشتهاند. اژدری در این باره میگوید: «من هفتهای دو تا سه روز و هر بار بیشاز دو ساعت کنار این بچهها هستم و باید به خوبی از پس مدیریت زمان بربیایم تا به همه کارهایم برسم. جدای از تدریس در مدرسه، آخر هفتهها باید به دانشگاه هم بروم و کارهای درسیام را پیگیری کنم. زمانی که مدرسه شیفت صبح باشم، عصر به بیمارستان میروم و اگر شیفت عصر باشم، صبح میروم و حتما سعی میکنم برنامه درسی بچهها درست اجرا شود. در ضمن، چون خانواده من فرهنگی هستند و از شرایط شغلی من کاملا اطلاع داشتند، خیلی خوب این ماجرا را درک کردند و حتی توسط پدر و مادرم تشویق هم شدم تا پیگیر این فعالیت باشم.»
بعد از درس، با بچهها بازی هم میکنم
درس دادن به بچههای سرطانی با آن وضعیت روحی، نباید کار سادهای باشد. این معلم اهوازی در این باره میگوید: «بچههایی که در بیمارستان هستند، متاسفانه از نظر اعتماد به نفس گاهی مشکلاتی داشتند، اما از زمانی که کلاسهای مدرسه و درسشان آغاز شده و فعالیت اجتماعی بیشتری دارند این مشکل رفع شده است. علاوه بر روان شناسی که با این کودکان همکاری دارد، ما معلمان هم بعد از کلاس با بچهها بازی میکنیم و تلاش داریم بچهها روحیه از دست رفتهشان را باز یابند، اما اجازه وابستگی بیش از حد را نمیدهیم، زیرا این اتفاق بیشتر برای خود کودک مضر خواهد بود. بچهها از دیدن ما بسیار خوشحال میشوند، اما میدانند حضور ما مقطعی است و از آنجا میرویم.»
برای این کار اگر پول هم بدهند، قبول نمیکنم
«این کار کاملا داوطلبانه است و حتی اگر پیشنهاد پول هم بشود، قبول نمیکنم»؛ این پاسخ قاطع اژدری درباره انگیزههای مالیاش از انجام این کار است و ادامه میدهد: «هزینه درمان این بیماری چنان بالاست که والدین بیشتر بچهها گرفتار این مسئله هستند و ما هم غمخوار این عزیزانیم و حتی اگر نهاد دیگری بخواهد به ما حقوق بدهد، من آن حقوق را دریافت و برای خود این کودکان هزینه میکنم. در روز جهانی معلم برای خودم نه، اما از تمام مردم میخواهم برای کودکان مبتلا به سرطان دعا کنند و خانوادههای این بچهها واقعا نیاز به حمایت مالی دارند. جدای از مسئولان و متولیان، من از مردم هم تقاضا دارم به این خانوادهها کمک کنند، زیرا شرایطشان بسیار دشوار است و کودکان هم در کنار آنها غصه میخورند.»
چرا از فعالیتهای خیریه آموزشی غافلیم؟
«یوسف نگراوی»، یک دهه هفتادی است که از ۲ سال پیش گروهی داوطلبانه برای آموزش به کودکان سرطانی تشکیل داده است.
«نگراوی» آغاز کننده پروژه آموزش به کودکان مبتلا به سرطان در بیمارستان شهید بقایی ۲ اهواز بوده است. او متولد ۷۳ و دانشجوی معماری دانشگاه فنی و حرفهای تهران است و فعالیت در بیمارستان شهید بقایی ۲ اهواز را از شهریور ۹۶ آغاز کرده است. او در گفتگو با خبرنگار ما میگوید: «همیشه علاقه داشتم فعالیت خیریه آموزشی داشته باشم و اثرگذاری این کار را خیلی بیشتر میدانم، اما نمیدانم چرا از آن غافل هستیم؟ به طور اتفاقی در جریان قرار گرفتم کودکانی که در بیمارستان شهید بقایی ۲ بستری هستند از تحصیل باز میمانند و باید پس از ترخیص مجدد به مدرسه بروند. چون یکی از مباحث مرتبط با رشته دانشگاهی بنده طراحی فضاهای درمانی است و به این موضوع علاقه هم داشتم، با مدیریت بیمارستان این ایده مطرح و برخلاف تصور با استقبال مواجه شد و کار ما خیلی زود استارت خورد.»
شروع کار با ۳ دانشآموز
شاید تصور کنید که بعد از شروع این طرح، بچههای زیادی از آن استقبال کرده باشند، اما واقعیت چیز دیگری است. البته شاید هم انتظار دیگری از یک کودک نباید داشت که درگیر مراحل درمانی یک بیماری سخت است. نگراوی درباره روزهای آغازین این گروه میگوید: «در ابتدا فقط سه دانشآموز ثبتنام کردند و سه داوطلب برای آموزش این کودکان داشتیم که این داوطلبان معلمان آموزش و پرورش هم نبودند و دانشجو بودند. فضایی هم برای تدریس در اختیار نداشتیم و روی تخت بچهها تدریس انجام میشد. وقتی خانوادهها به صورت عملی پیشرفت و تغییر روحیه این سه دانش آموز را دیدند، درخواست کردند کودکان آنها هم ثبتنام شوند و ما هم به مدد فضایمجازی داوطلبان بیشتری برای تدریس جذب کردیم و پس از مدتی یعنی اوایل خرداد ۹۷، بیمارستان با درخواست کلاس درس موافقت کرد و کودکان بستری، صاحب محیط آموزشی شدند.»
این ۱۶ نفر!
مسئول گروه تدریس به دانش آموزان سرطانی در بیمارستان شهید بقایی ۲ درباره فعالیتهای این گروه میگوید: «گروه ما را ۱۶ نفر برای انجام چهار آیتم تشکیل میدهند؛ یک: تدریس. دو: روان شناسی که به دو بخش روان شناسی کودک و روان شناسی همراه بیمار تقسیم میشود. سه: آموزش هنر که شامل نقاشی و طراحی و ... میشود. چهار: تفریح و سرگرمی که شامل بازی فکری، بازی هیجانی و کتابخوانی و ... میشود. تمام این کارها را ۱۶ نفر انجام میدهند که در کار خود بهترین و عاشق این کودکان هستند. در ضمن، هزینههای ما کاملا مردم نهاد است و هیچ هیئت امنایی برای هزینهها نداریم. از آنجایی که شفافیت مالی هم برای شخص من و کل گروه بسیار مهم است، یک درگاه پرداخت در اختیار خیران قرار میدهیم تا آنها علاوه بر اینکه بتوانند کمک کنند، کمکهای دیگران را هم ببینند و همه چیز، همیشه شفاف در اختیار همگان باشد. گاهی هم در فضای مجازی اعلام میکنیم به چند کتاب نیاز داریم و قیمت را هم اعلام میکنیم و خیران شخصا برای خرید کتاب یا دیگر اقلام مورد نیاز ما اقدام میکنند و آن را در بیمارستان به دست ما میرسانند.»
فعالیت من در اینجا، تلنگری است برای بیداری
«نگراوی» که یک جوان دانشجوست آن هم در شهری دیگر و احتمالا وقت سر خاراندن هم نداشته باشد، چرا باید این قدر پیگیر آموزش به بچههای سرطانی باشد؟ خودش اینگونه جواب میدهد: «من بین تهران و اهواز در رفتوآمدم و همین درس و دانشگاه به مقدار کافی، برایم وقتگیر است. تمام فعالیتهای ما در بیمارستان هم به اینها اضافه میشود و عملا گاهی به زندگی شخصی و درسیام ضربه میزند. ضربهای که از نظر من تلنگر است. تلنگری برای بهتر مدیریت کردن مسائل پیرامون و تمام انگیزه من از درس خواندن بچهها میآید. «آموزش» آرزوی من بود و اینکه این کودکان به زندگی امیدوار شوند، امیدوار نه فقط در حرف، امیدوار به معنای واقعی کلمه. امیدواری که باید به صورت عملی و اجرایی به آنها آموخته شود و انگار کمتر کسی حواس اش به این موضوع مهم است.»
نویسنده: صالح سیستانی | روزنامهنگار