هر شب منم فتاده به گرد سراي تو
تا روز آه و ناله کنم از براي تو
روزي که ذره ذره شود استخوان من
باشد هنوز در دل تنگم هواي تو
هرگز شب وصال تو روزي نشد مرا
اي واي بر کسي که بود مبتلاي تو
جان را روان براي تو خواهم نثار کرد
دستم نمي دهد که نهم سر به پاي تو
جانا، بيا ببين تو شکسته دلي من
عمري گذشته است منم آشناي تو
بر حال زار من نظري کن ز روي لطف
تو پادشاه حسني و خسرو گداي تو