فیلم سینمایی «دختر گم شده» یکی از شاهکار سینما و از درخشانترین آثار دیوید فینچر جزو معدود اقتباسهایی است که به خوبی توانسته از عهده روایت کتاب برآید و تماشاگر را در بهت فرو برد؛ روایتی پرکشش با داستانهای پرحجم که هر لحظه با غافلگیری همراه میشود و تماشاگر را در کشف زودهنگام پایان داستان ناکام میگذارد.
به گزارش «تابناک»؛ بانویی ناپدید میشود و به زودی همه تصور میکنند که او مرده است، اما آن چه در فیلم «دختر گم شده / Gone Girl» واشکافی میشود، ازدواج اوست. دیوید فینچر اقتباسی ریزبینانه و عمیق از رمان رمز آلود جیلیِن فِلِن انجام داده است. فیلم در سراسر زمان ۱۴۹ دقیقهای خود دیدی بسیار دقیق و گاه خنده دار و در کل مسحور کننده دارد.
این تریلر روانشناسانه پیوندی استثنایی میان فیلم ساز و ماده اولیه است و نگاه فینچِر به عصر فناوری اطلاعات و خشونتی که در لایههای زیرین زندگی کنونی آمریکاییان جریان دارد را به خوبی منعکس میکند. طنز فیلم نیش دار است و بازیهای عالی بِن اَفلِک و رُزامِند پایک جلوه خاصی به فیلم بخشیده است. البته فیلم برای پیدا کردن مخاطبان عام باید از حالت فیلمی صرفاً اسکاری خارج شود.
پس از ناکامی نسبی «دختری با خالکوبی اژدها / The Girl With The Dragon Tattoo» در گیشه و به رغم این که فیلم در سراسر دنیا ۲۳۰ میلیون دلار فروش کرد، به نظر میآید این فیلم آخر دو ساعت و نیمی فینچِر بتواند راحتتر نظر منتقدان سخت گیر و مخاطبان را به خود جلب کرده و خود را از فیلمی صرفاً اسکاری به اثری با طیف مخاطبان وسیع تبدیل کند.
این که کارگردان این بار با بودجهای کمتر (۵۰ میلیون دلار) فیلم را ساخته و فیلم از روی رمانی ساخته شده که به تازگی منتشر شده (۲۰۱۲) و از طرفی اقتباس دیگری از آن صورت نگرفته است، همگی میتوانند در موفقیت تجاری فیلم موثر باشند. نکته دیگر این که دختر گم شده بر خلاف دختری با خالکوبی اژدها تنها یک فیلم قوی از نظر فنی نیست و حرفهای بیشتری برای گفتن دارد.
فِلِن در اولین تجربه فیلم نامه نویسی خود کاری بزرگ انجام داده و بدون عوض کردن ماده اولیه داستان خود فیلم نامهای خوب نوشته که به ساختار غیر خطی کتاب وفادار مانده است. (برای حفظ جذابیت فیلم از این جا به بعد را نخوانید.) فینچِر توانسته به خوبی پیچیدگیهای عمیق داستان را درک کند و همانند جراحی زبردست رابطه میان نیک و اِیمی دان (اَفلِک و پایک) را کالبد شکافی کند. مشابه آن چه در هفت و زودیاک دیده بودیم. او و فِلِن با همکاری هم به بررسی رابطه پر حرف و حدیث این زوج پرداخته اند و تصویری واقع بینانه از جهنم زندگی مشترک و این که چقدر ممکن است نیمه دیگر خود را نشناسیم، ارائه داده اند.
فیلم برای نشان دادن خیابانها و فروشگاههای خالی شهر نورث کارتِج ایالت میزوری که توسط بحران مالی سال ۲۰۰۸ آسیب دیده از نماهای ثابت استفاده کرده است. دختر گم شده در صبح پنجمین سالگرد ازدواج آنها آغاز میشود و این دقیقاً همان زمانی است که اِیمی ناگهان ناپدید میشود.
نیک ادعا میکند که هیچ اطلاعی از ماجرا ندارد، اما مدتی طول میکشد که شک کلانتر راندا بونی (کیم دیکِنز) نسبت به او فروکش کند. بونی بعد از تحقیق و تفحص به این نتیجه میرسد که رابطه این زوج همانند وضعیت مالی شان آشفته و بی سر و سامان بوده است.
برای نیک پرونده تشکیل میشود، اما تنها نشان دادن ناراحتی و افسوس برای فرار او از چنگ افراد تیزبینی چون اِلِن اَبِت (میسی پایِل)، که پرونده را علیه او به جریان انداخته، کافی نیست. مدت زیادی نمیکشد که نیک با خواهر دوقلوی خود، مارگو (کَری کون) دیدار و وکیلی قدر به نام تَنِر بُلت (تایلِر پِری) برای خود دست و پا میکند. یکی دیگر از نکاتی که فیلم به آن اشاره دارد، فرهنگ رسانهای غلط آمریکاست. فرهنگی که تشنه نمایش رسواییهاست. فیلم نسبت به تاریخچه فیلمهای جنایی که پیش از این تولید شده اند، آگاهی دارد؛ از آثار پر زرق و برق اِسکات پیتِرسِن و کِیسی اَنتونی گرفته تا تریلرهای کلاسیکی چون رِبِکا، شیطانی، کودک رُزماری و جاذبه مرگبار.
در سرتاسر ماجرا، خانم دان که گم شده را در قالب فلش بکهایی از روزهای خوشتر زندگی مشترک آنها در نیویورک میبینیم؛ جایی که این زن باهوش و زیبا زندگی مجللی داشت. سابقه آشنایی او با نیک که مردی از طبقه کارگر از میانه غربی آمریکاست، کاملاً زیر ذره بین فیلم قرار میگیرد: اولین دیدار آنها و ازدواجشان در مَنهَتِن، خالی شدن آهسته جیب آنها که به واسطه بی کاری آنها از مشاغلشان تشدید میشود و نقل مکان آنها به زادگاه نیک در میزوری که منجر به فرو رفتن او در ناامیدی و تن پروری میشود. حال اِیمی در ناکجا آباد گیر افتاده و با مردی زندگی میکند که دیگر توانایی شاد کردن او را ندارد.
کم کم زمزمههایی از خشونت در خانه، کم کاری در وظایف زناشویی و بی وفایی به گوش میرسد و چهرههای مرموز جدیدی پا به فیلم میگذارند، از جمله دِسی کالینگس (نیِل پَتریک هَریس)، دوست پسر سابق اِیمی و نوئِل هاثورن (کِیسی ویلسِن) که همسایه فضول آنهاست.
به زودی مشخص میشود که رمز و راز این فیلم اتفاقی که برای اِیمی افتاده نیست، بلکه هویت نیک و اِیمی و آن چه که کار ازدواج آنها را به این جا کشیده، است. سوالی که این زوج در ابتدا عجلهای برای پاسخ دادن به آن ندارند. فیلم نامه فِلِن بین گذشته و حال در حرکت است و گاهی به کنکاش در دفترچه خاطرات اِیمی میپردازد و سرنخهایی که او برای نیک به جا گذاشته را بررسی میکند، اما در تمام این مدت داستان در چند سطح به جلو میرود و اجازه لحظهای غفلت به بیننده نمیدهد. نهایتاً زمانی که فیلم در نیمه خود چندین نقطه عطف رو میکند، لذت دیدن آنها نه از باب غافل گیری که بابت عمیقتر شدن داستان حاصل میشود.
فینچِر در گمراه کردن بیننگان ید طولایی دارد و در این جا به مواد اولیه فیلم کاملاً تسلط دارد. این اولین باری نیست که ما را در مورد آن چه میبینیم و این که از دید چه کسی میبینیم به سوال وامیدارد باشگاه مشت زنی و یا در مورد نقش رسانهها در ایجاد وحشت در میان عوام حرف میزند و یا با بازی با زمانهای موازی درک ما از حقیقت را پیچیدهتر میکند شبکه اجتماعی، اما آن چه دختر گم شده را فیلمی جان دار میکند، موضع گیری کنایه آمیز آن نسبت به قلب یک رابطه است؛ فیلم از خط باریک میان عشق و نفرت، شادی و غم حرف میزند و رفتارهای ظالمانه و سوءاستفادههایی که زوجها بعد از مدتی به دامشان میافتند را به تصویر میکشد.
فیلم در قسمتهایی صحنههایی آشنا از زندگی زناشویی را به تصویر میکشد و زنان و مردان را به خندههایی تلخ وادار میکند. فیلم ازدواج را همانند یک نمایش میپندارد که در آن هر دو طرف به قراردادی پایبند هستند که طی آن مجبور هستند به چیزهای مختلفی تظاهر کنند.
این نقش بازی کردن از سوی نیک و اِیمی چه در خانه و چه در محیطهای بیرون به خوبی رعایت میشود تا این که کم کم همه چیز رنگ کابوس به خود میگیرد. همین طور که فیلم به پایانش که به کتاب وفادار هم هست میرسد، این فکر به اذهان مخاطبان خطور میکند که ممکن است تمام حقیقت را در مورد شریک زندگی خود ندانند؛ البته در مواردی همان بهتر که ندانیم!
اَفلِک در نقش افراد قدرتمند و ثروتمند بازی خوبی ارائه داده، اما در این جا ناگهان از عرش به فرش آمده تا بازی در نقش نیک دان را تجربه کند و به خوبی از پس نقش انسانی که به تدریج افول میکند، برآمده است. پیشتر از اَفلِک به دلیل خشک و مغرور بازی کردن انتقاد میشد، اما در این جا او برای بازی در نقش انسانی که با افکار عمومی روبرو است، به خوبی آماده است؛ این نقش نسبتاً مشکل است و به میزان مشخصی فروتنی و بازی زیر پوستی احتیاج داشته که اَفلِک این را درک کرده و دقیقاً به هدف زده است.
علی رغم آن چه گفته شد، همان طور که از نام فیلم پیداست، دختر گم شده به نقش اول زن تعلق دارد. پایک زنی بلوند و زیباست و برای بازی در این نقش تواناییهای لازم را دارد؛ البته عدهای معتقد هستند اندک لهجه انگلیسی او حس یک زیبای آمریکایی را به خوبی منتقل نمیکند.
اما با توجه به سوابق او در نقشهای مکمل میتوان اذعان کرد که او ابهت خاص خود را دارد و روی پرده جذابیت خاصی به نقش میدهد. دیدن او در یکی از مهمترین نقشهای کارنامه بازیگری اش، هیجان انگیز است. صدای اغوا کننده و آرام او، راوی بخشهای ابتدایی فیلم است و شخصیت او در فیلم پویایی خاصی دارد: در هر نما شخصیت او میتواند هم زمان آسیب پذیر، خشمگین، حسابگر، قهرمان و نیش دار باشد.
از بخشهای خاصی از رمان فِلِن بابت ضد زن بودن انتقاد شد، اما فضای فرا جنسی فیلم این ادعا را خنثی کرده و دیدی بی طرف در پیش گرفته است. از طرفی بازی منحصر به فرد پایک طوری است که شخصیت او را فراتر از خفت یا قدرت میبرد و او را در کنار نقش اولهای هیولاوار و در عین حال قابل ترحم فیلمهای فینچِر، چون مارک زاکِربِرگ و لیسبِت سالِندِر قرار میدهد. شخصیتهایی که عدم اصرار آنها به جلب هم دردی بیننده، آنها را به نقشهایی شگفت انگیز تبدیل کرده است.
بازیگران درخشان اصلی به کنار، سایر بازیگران نیز در نقشهای خود عالی کار کرده اند و هر نمای دختر گم شده به حضور آنها مزین شده است. آثار دوران رکود را در تمام بازیگران میتوان مشاهده کرد، تصویری که از مَنهَتِن گرفته تا کابینهای قابل سکونت در منطقه “اُزارکس” (منطقهای در مرکز آمریکا) به خوبی قابل تشخیص است.
تایلِر پِری و نیِل پَتریک هَریس در نقش وکیل متخصص رسانه و دوست پسر سابق بازیهایی غیر کلیشهای انجام داده اند. میسی پایِل و سِلا وُرد هم در نقش دو شخصیت تلویزیونی پیچهای تندی به داستان داده اند و راوی ماجرای خانواده دان برای دنیای خارج از زندگی آنها هستند. دِیوید کِلِنِن و لیسا بِینز نقش والدین پر معاشرت اِیمی را بازی میکنند. کیم دیکِنز و کَری کون هم نقش زنهایی را دارند که سعی میکنند دادگاهی عادلانه برای نیک دست و پا کنند.
مانند همیشه همکاران پشت صحنه فینچِر کاری بی نقص و استاندارد انجام داده اند. فیلم برداری جِف کِرونِنْوِت تصاویری حزن آلود و کم نور از عمارت دان ها، ایستگاه پلیس و سایر نقاط شهر نورث کارتِج به تصویر کشیده که حاصل کار طراحی تولید زیبای دانِلد گِرَم بِرت هستند. موسیقی متن الکترونیک و غمگین تِرِنت رِزنِر و اَتیکِس راس با کار کارگردان در هماهنگی کامل قرار دارد و آنها با اضافه کردن ریتمهای سنتی و اُرکِسترال حس تنش زیادی به فضای فیلم افزوده اند.
این بار فینچِر به جای تدوین گر همیشگی خود، اَنگِس وال ـ که برای فیلمهای شبکه اجتماعی و دختری با خالکوبی اژدها برنده اسکار شده بود ـ با کِرک بَکستِر هم کاری کرده است. بَکستِر تا آن جا که توانسته فیلم را بریده، اما اجازه داده برخی نماها نفس زندگی را به کالبد فیلم بدمند. این فیلمی است که حتی وقتی روی لبه صندلی خود نشسته اید، شما را در خود غرق میکند. محو کردنها و ظاهر شدنهای ناگهانی به صحنههای خشن فیلم، جلوهای قویتر و اثری توهم زا افزوده است.