در مورد شب دهم محرم در ویکی تابناک بیشتر بخوانید

 

کلیات


نام‌گذاری شب‌های محرم به طور تعینی و با گذشت زمان صورت گرفته است. این کار از ناحیه ذاکران اهل بیت (علیهم‌السّلام) به تقلید از شب‌های خاصی مانند: عاشورا و تاسوعا انجام گرفته است. شب عاشورا شامگاه نهمین روز از ماه محرم است. در مجالس عزاداری در شب عاشورا، وقایعی که در این شب در خیمه‌گاه امام حسین (علیه‌السّلام) رخ داده است و وقایع مربوط به شهادت سیدالشهداء را بازگو می‌کنند.


نسب شریف سیدالشهداء


مادر سیدالشهداء (علیه‌السّلام) فاطمه زهرا بنت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است که قرآن کریم در آیه تطهیر به طهارت وی شهادت داده است. (اِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا)
 وی سیده نساء العالمین،   محبوب رسول‌الله  و اولین کسی است که به اذن الهی داخل در بهشت‌ می‌شود.  
 پدر ایشان علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام)، اولین ایمان‌آورنده به رسول‌الله  مولای متقیان (علیه‌السّلام) و رهبر روسپیدان عالم «قائد الغرّ المُحجّلین» است.  
 از پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت شده است که درباره امام علی (علیه‌السّلام) فرموده‌اند: «لو کانَ البَحرُ مِداداً و الاشجارُ اقلاماً و اوراقُها قِرْطاساً، و الجنُّ و الانسُ کُتّاباً، لما احْصوا مَناقِبَهُ؛ اگر دریا‌ها مرکب، درختان قلم، برگ‌های درختان ورق، و جن و انس نویسنده شوند، نمی‌توانند فضیلت‌های او را به شماره درآورند.» 
 امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام)، سرور جوانان اهل بهشت هستند.  


وفاداری اصحاب


امام حسین در اوایل شب دهم محرم، یاران خود را جمع کرده و پس از حمد و ثنای خداوند خطاب به آنان گفت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَیْراً مِنْ أَصْحَابِی وَ لَا أَهْلَ بَیْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَجَزَاکُمُ اللَّهُ عَنِّی خَیْرا؛ همانا من یارانى باوفاتر و بهتر از یاران خود، و خاندانى نیکوکارتر و مهربان‌تر از خاندان خود سراغ ندارم؛ خدایتان از جانب من پاداش نیکو دهد.» سپس چنین ادامه داد: به گمانم این، آخرین روزی است که از سوی این قوم مهلت داریم. آگاه باشید که من به شما اجازه رفتن دادم. پس همه با خیالی آسوده بروید که بیعتی از من بر گردن شما نیست. اینک که سیاهی شب شما را پوشانده، آن را مَرکبی برگیرید و بروید. در این هنگام ابتدا اهل بیت امام و سپس یاران امام هر یک در سخنانی حماسی، اعلام وفاداری کردند و بر فدا کردن جان خویش در دفاع از امام تاکید کردند.
 در منابع نقل شده است که امام و یارانش در طول آن شب تا سحر به نماز و دعا و استغفار مشغول بودند.  


حفظ حریم بانوان


حفظ حرمت و شخصیت زنان و دختران حرم اهل بیت، توسط وجود مبارک امام حسین (علیه‌السّلام) همیشه در اولویت قرار داشت، تا آنجا که امام در شب عاشورا نیز نسبت به این مهم توجه ویژه‌ای دارند و با حفر خندق مانع از حمله دشمن از پشت سر به خیام می‌شوند؛
 همچنین با بر پا ساختن خیمه‌ها به صورت درهم و کنار هم، موجب ایجاد امنیت برای بانوان در مقابل نفوذ و حمله ناگهانی دشمن می‌شوند.
امام در جهت حفظ منزلت و کرامت زنان حرم خصوصا حضرت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها)، در شب عاشورا ایشان را سوگند دادند که در عزایم، گریبان چاک ندهید و صورت نخراشید و، چون به شهادت رسیدم، ناله و فغان نکنید.
اما به یادماندنی‌ترین فراز، همان سخنان امام (علیه‌السّلام) است که از گودال قتلگاه برخاست و تا به امروز در گوش جهانیان طنین‌انداز است. آری! بعد از آن که امام (علیه‌السّلام) تمام یاران خود را از دست داد و یکه و تنها ماند، به تحریک عمر سعد از هر سو امام (علیه‌السّلام) را محاصره و به او حمله کردند. به این ترتیب بین حضرت و خیمه‌ها فاصله ایجاد کردند و خیمه‌های بانوان در معرض خطر قرار گرفت. در این هنگام بود که ندای جاوید امام (علیه‌السّلام) به گوش رسید: «و یحکم یا شیعة آل ابی‌سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم وارجعوا الی احسابکم اذ کنتم اعرابا؛ وای بر شما!‌ای ره‌پویان آل ابی‌سفیان! اگر دین ندارید و از روز حساب‌ نمی‌ترسید، در دنیای خود آزادمرد باشید و به حسب (شرافت قبیله‌ای...)، خود بنگرید، چون شما عرب هستید.» در این لحظه شمر ندا برآورد که‌ای فرزند فاطمه! چه می‌گویی؟ امام فرمود: «اقول انا الذی اقاتلکم و تقاتلونی و النساء لیس علیهن جناح فامنعوا عتاکم عن التعرض لحرمی ما دمت حیا؛ می‌گویم من با شما می‌جنگم و شما با من در نبردید. زنان گناهی ندارند، پس تا من زنده‌ام، عصیان‌گری خود را از حرم من باز دارید.» 

 

شلوار یمنی


در ظهر عاشورا و در لحظه وداع، هنگامی که جز سه یا چهار تن از اصحاب امام حسین (علیه‌السّلام) باقی نماند، امام حسین (علیه‌السّلام) شلواری یمنی غیر از لباسی که به تن داشت طلب کردند و فرمودند: «اِئْتُونی بِثَوْب لا یُرْغَبُ فیهِ، اَلْبِسُهُ غَیْرَ ثِیابِی، لا اُجَرَّدُ، فَاِنِّی مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ؛ برایم جامه کهنه‌ای بیاورید که کسی به آن رغبت نکند تا آن را زیر لباس‌هایم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نکنند، زیرا می‌دانم پس از شهادت لباس‌هایم ربوده خواهد شد.» 
 شلوار تنگ و کوتاهی آوردند، ولی امام (علیه‌السّلام) آن را نپوشید و فرمود: «هذا لِباسُ اَهْلِ الذِّمَّهِ؛ این لباس اهل ذمّه (کفّار اهل کتاب) است.» 
 لباس بلندتری آوردند. امام (علیه‌السّلام) جای‌جایش را شکافت تا بعد از شهادتش آن را از تنش غارت نکنند، و سپس پوشید.
 ولی پس از شهادت امام، دشمنان ناجوانمرد و پست آن را نیز از بدنش بیرون آوردند.  


امام در میدان نبرد


امام حسین (علیه‌السّلام) پس از دفن طفل شیرخوار برخاست و بر اسبش سوار شد و در برابر آن قوم ایستاد و خطبه‌ای خواند که آغاز آن چنین بود: «یا اهل الکوفه، قبحاً لکم و ترحاً و بؤساً لکم و تعساً استصرختمونا والهین فاتیناکم موجبین فشحذتم علینا سیفاً کان فی ایماننا...» 
 سپس بر مرکبش استوار نشست و فرمود: «انا ابن علی الخیر من آل‌هاشم...» 
 آن‌گاه امام، دشمن را به مبارزه طلبید: پیوسته هرکس از جنگاوران نامدار و شناخته شدهٔ دشمن را که به او نزدیک می‌شد، از تیغ می‌گذراند و گروه بسیاری از آنان را به هلاکت رساند.
 تا اینکه مالک بن نسیر مقابلش آمد و شمشیرش را بر سر مبارک امام فرود آورد، به طوری که شمشیر، جبّه کلاه‌دار امام را پاره کرد و به سر وی رسید و سر امام را زخمی کرد، به گونه‌ای که کلاه پر از خون شد.
 حسین (علیه‌السّلام) به او گفت: امیدوارم با این دست هرگز نخوری و نیاشامی و خدا تو را با ستمکاران محشور کند.  خوارزمی‌ می‌افزاید: وقتی امام آن کلاه را کنار انداخت، آن مرد کندی آمد و کلاه را برداشت. بعد از اتمام جنگ، وقتی کلاه را به خانه برد و به همسرش داد تا خون‌های آن را بشوید، همسرش به او گفت: آیا کلاه پسر دختر پیامبر را گرفته و به خانه من آوردی؟ از نزد من خارج شو، خداوند قبر تو را پر از آتش کند. دوستان او نقل می‌کنند. دستان او خشک شد و پیوسته در فقر و بدحالی به سر می‌برد تا مرد.
 سپس حسین (علیه‌السّلام) کلاهی پوشید و عمامه‌ای روی آن بست؛ این در حالی بود که او خسته و ناتوان شده بود.
 امام حسین (علیه‌السّلام) پس از بستن عمامه، نگاهی به سمت راست و چپ خود کرد و کسی را ندید؛ سپس سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، تو می‌بینی که نسبت به فرزند پیامبرت چه می‌کنند.


شجاعت و قوت قلب


امام حسین (علیه‌السّلام) شجاعانه می‌جنگید و مواظب تیراندازان بود و پیوسته و در هر فرصت به سپاه دشمن حمله می‌کرد، در حالی که می‌گفت: آیا یکدیگر را به کشتن من تحریک می‌کنید؟ پس از من هرگز بنده‌ای از بندگان خدا را نمی‌کشید که به اندازه کشتن من خشم خدا را برانگیزد. به خدا سوگند، امیدوارم با خواری شما، خدا به من کرامت بخشد؛ سپس به گونه‌ای که نفهمید، انتقام مرا از شما بگیرد. آگاه باشید، به خدا سوگند اگر مرا بکشید، خداوند نیرویتان را به جان خودتان خواهد افکند و خون‌هایتان را خواهد ریخت. سپس برای شما، به کمتر از عذاب مضاعف راضی نخواهد شد.  
حمید بن مسلم‌ می‌گوید: «فوالله ما رایت مکثوراً قط قد قُتل ولده واهل بیته واصحابه اربط جاشاً ولا امضی جنانا منه (علیه‌السّلام) اذا کانت الرجالة لتشد علی‌ها بسیفه فیکشفهم عن یمینه و شماله انکشاف المعزی اذا اشتدّ علی‌ها الذئب؛ به خدا، هرگز شکست خورده‌ای را که فرزند و خانواده و یارانش کشته شده باشند، به قوت قلب و دل آرامی و جرئت او ندیده‌ام. به خدا، چه پیش از حسین و چه پس از او مانندش را ندیده‌ام. پیادگان همانند گله بزی که شیری به آنان حمله می‌کند، از راست و چپش می‌گریختند.» 
امام (علیه‌السّلام) به سپاه دشمن که تعداد آنان به سی هزار رسیده بود، یورش می‌برد و آنان همانند ملخ‌های پراکنده شده، از برابر وی فرار می‌کردند و سپس حضرت به جای نخست خود بر می‌گشت و می‌فرمود: «لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.» 


حمله کمانداران


امام (علیه‌السّلام) پیوسته می‌جنگید تا تعداد زیادی از یزیدیان را کشت. سپس عمر سعد به سپاهش گفت: وای بر شما آیا می‌دانید با چه کسی مبارزه می‌کنید؟ این شخص فرزند قتال (بسیار کشنده) عرب است؛ از هر سو بر او یورش برید. پس گروهی بزرگ از نیزه‌داران و تیراندازان به او حمله کردند.
 شمر که شجاعت و مبارزه دلیرانه امام را دید، از سواران خواست تا پشت سر تیراندازان قرار گیرند. به تیراندازان نیز دستور تیراندازی داد. آنان حضرت را چنان تیرباران کردند که بدنش پوشیده از پیکان تیر شد و عقب نشست و آنان مقابل او ایستادند.
 عمر سعد به حسین (علیه‌السّلام) نزدیک شد. در این هنگام حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) از خیمه‌گاه بیرون آمد و با دیدن این اوضاع،  عمر بن سعد را خطاب قرار داد و فرمود: «وای بر تو‌ای عمر؟ آیا ابا عبدالله (علیه‌السّلام) را می‌کشند و تو نگاه می‌کنی؟» عمر پاسخ زینب (سلام‌الله‌علیها) را نگفت. پس زینب (سلام‌الله‌علیها) خطاب به لشکر عمر بن سعد فریاد زد: «وای بر شما؛ آیا یک مسلمان میان شما مردم نیست؟» در این هنگام اشک از چشمان پسر سعد بر گونه‌ها و ریش‌های او جاری شد و از زینب (سلام‌الله‌علیها) روی برگرداند.  


لحظات شهادت


امام حسین (علیه‌السّلام) آنقدر جنگید تا آنکه پیکر پاکش ده‌ها زخم برداشت و در حالی که از نبرد، ناتوان شده بود، ایستاد تا اندکی بیاساید. در همان حال که ایستاده بود، سنگی آمد و بر پیشانی او خورد و خون از پیشانی‌اش جاری گشت. گوشه جامه را برگرفت تا با آن،  خون از پیشانی‌اش پاک کند که تیر سه شعبه آمد و در قلب حضرت جای گرفت. امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله.» آن‌گاه سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، تو میدانی که اینان کسی را می‌کشند که در روی زمین، جز او پسر پیغمبری نیست. سپس تیر را گرفت و از پشت بیرون کشید. خون، همچون ناودان جاری شد.
 دست خود را روی زخم گذاشت، چون پر از خون شد، به طرف آسمان پاشید؛ حتی یک قطره هم برنگشت. سپس بار دیگر دست روی زخم گذاشت. چون پر از خون شد، آن را به سر و صورت و محاسنش کشید و فرمود: به خدا سوگند، این‌گونه خون‌آلود خواهم بود تا جدم محمد را دیدار کنم و بگویم:‌ای رسول خدا، فلانی و فلانی مرا کشتند.
در این هنگام شمر در میان سپاهیانش ندا داد. چرا ایستاده‌اید؟ در بارهٔ او منتظر چه هستید؟ تیر‌ها او را از پا افکنده است. به او حمله کنید، مادرتان به عزایتان بنشیند. به دنبال این فرمان، از هر طرف به امام حمله کردند. نخستین کسی که سراغ امام حسین (علیه‌السّلام) رفت،  زرعة بن شریک تمیمی بود که بر دست چپ امام ضربه‌ای زد.
 عمرو بن طلحه جعفی هم از پشت سر بر شانه حضرت ضربه محکمی زد.
 صالح بن وهب یزنی هم با نیزه ضربتی بر تهیگاه امام وارد کرد. بر اثر این زخم‌ها و ضربت‌ها امام حسین (علیه‌السّلام) از اسب بر زمین افتاد.
آن‌گاه از اطراف امام پراکنده شدند، در حالی که او گاهی با صورت روی زمین می‌افتاد و گاهی بر می‌خاست. در این حال سنان بن انس به او نزدیک شد و با نیزه ضربتی بر او زد که بر اثر آن امام نقش بر زمین شد. سنان به خولی بن یزید اصبحی گفت: سر او را از بدن جدا کن. خولی خواست این کار را بکند، اما دچار سستی شد و لرزه بر اندامش افتاد. سنان به او گفت: خدا بازوانت را سست و دستانت را از بدن جدا کند. آنگاه سنان بن انس ایادی، که لعنت خدا بر او باد، از اسب پیاده شد و محاسن حسین (علیه‌السّلام) را گرفت و با شمشیر بر گلوی وی می‌زد و می‌گفت: «به خدا سوگند، سرت را از تنت جدا می‌کنم، در حالی که می‌دانم تو پسر رسول خدایی و از جهت پدر و مادر، برترین مردمان هستی»؛ و سر مبارک امام را از تن جدا کرد و آن را به خولی داد. این در حالی بود که قبلاً زخم‌های متعددی با شمشیر بر آن حضرت وارد شده بود.
در زیارت ناحیه مقدسه‌ می‌خوانیم: «هنگامی که بانوان حرم اسب تو را بدون سوار و با زین واژگون و یال پر از خون مشاهده کردند، از خیمه‌ها بیرون آمدند در حالی که ... بر صورت خود سیلی می‌زدند و نقاب از چهره‌ها می‌افکندند و به صدای بلند شیون می‌کردند و به سوی قتلگاه می‌شتافتند. در همان حال، شمر ملعون بر سینه مبارکت نشسته بود و محاسن شریفت را در یک دست گرفته و با دست دیگر با خنجر سر از بدنت جدا می‌کرد.» 
امام سجاد (علیه‌السّلام) هنگام اسارت در جمع کوفیان، در این‌باره می‌فرماید: «انا علی بن الحسین المذبوح بشط الفرات، من غیر ذحل ولا ترات، انا ابن من انتهک حریمه، وسلب نعیمه، وانتهب ماله، و سبی عیاله، انا ابن مَن قُتل صبرا؛ من علی فرزند حسین هستم که در کنار فرات، سربریده شد، بدون اینکه خونی از آنان ریخته باشد و قصاصی درباره او طلب داشته باشند. من فرزند کسی هستم که حریم او هتک شد و اموالش به تاراج رفت و خاندانش اسیر شدند. من فرزند کسی هستم که با زجر و شکنجه کشته شد.» 

 

در مورد شب دهم محرم در ویکی تابناک بیشتر بخوانید

دهم محرم در تاریخ بشر، روزی است که شاید بتوان آن را تقابل حقیقی خیر و شر، فارغ از هر اسطوره و افسانه‌ای دانست.
کد خبر: ۵۴۱۷۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۸/۰۲

تبلیغات در تابناک صفحه خبر
اینترنت پیشگامان