کلیات
نادرشاه افشار متولد ۲۸ محرم ۱۱۰۰ ه.ق که در تاریخ ۱۱ جمادیالثّانی ۱۱۶۰ کشته شد. او پایهگذار دودمان افشار و از پادشاهان ایران پس از اسلام است. بیرون راندن افغانیهای هوتکی، عثمانیها و روسها از کشور، بازپسگیری سرزمینهای از دست رفته و یکپارچهسازی ایران، فتح دهلی، ترکستان و جنگهای پیروزمندانهٔ، که سبب شهرت بسیار او شد. او را ناپلئونِ آسیایی یا ناپلئونِ ایرانی و آخرین فاتحِ بزرگِ آسیای میانه میدانند و اکنون اغلب ناپِلئون «نادرشاهِ اروپا» نامیده میشود.
نادر در دَستجِرد، از آبادیهای نزدیکِ اَبیوَرد زاده شد. در آغازِ جوانی، نزد حاکمِ ابیورد، باباعلی بیک کوسه احمدلو به خدمت مشغول شد. در هرجومرجِ ناشی از هجومِ افغانها به ایران، نادر به خدمتِ مَلِک محمود سیستانی درآمد که مشهد را تصرف کرده بود. پس از دسیسههای گوناگون با سردارانِ ترکمانِ افشار و جَلایِر، نادر گروه خویش از مهاجمان را تشکیل داد و در اتحاد با کُردهای چَمَشْگَزَک در خَبوشان، بر سر کنترلِ مالکیتِ مشهد با ملک محمود به رقابت پرداخت و او را شکست داد. نقش وی در سرکوبِ ملک محمود سیستانی، او را مورد توجهِ تهماسب قرار داد و در سال ۱۱۳۹ ه.ق/۱۷۲۶ م، نادر و نیروی ۲۰۰۰ نفریَش را به خدمت گرفت. پس از مدتی، نادر به «قورچیباشی» (فرمانده گارد) منصوب شد و مقامِ «تهماسبقلی» (پیشکارِ تهماسب) را بهعهده گرفت. اعتبارِ وی پیوسته افزایش یافت زیرا سپاهِ تهماسب را به پیروزیهای فراوانی رساند.
شروع قدرت گیری
نادر در ۲۹ سپتامبر ۱۷۲۹ م به پیروزی بر افغانهای غِلزایی بهرهبریِ اشرفِ افغان در مهماندوست دست یافت. با حضورِ نادر در کنترلِ واقعیِ امور، تهماسب نهایتاً در دسامبر ۱۷۲۹ م در اصفهان مستقر شد، که نشانگر پایان واقعی حکومت افغانها در ایران بود. وی در طی بهار و تابستان ۱۷۳۰ م، نبردهای موفقیتآمیزی با عثمانی کرد و قلمرو زیادی را که عثمانیها در دههٔ قبل اشغال کرده بودند، بازپس گرفت. پس از انعقاد عهدنامهٔ صلح میان تهماسب و سلطان محمود اول، تهماسب را از سلطنت خلع و فرزندِ هشتماههٔ تهماسب — که نام سلطنتیِ عباس سوم به او داده شد — جانشین کرد. او اکنون وکیلُالدّوله و نایبُالسَّلطَنه ایران بود. نادر، مبارزات خود علیه عثمانی را از سر گرفت. وی از میان استحکاماتِ دفاعیِ ایجاد شده توسط عثمانی در غربِ کرمانشاه عبور کرد، و در دسامبر ۱۷۳۳ م با احمد پاشا پیمانِ جدیدی را امضا کرد. این اقدام تلاشی برای بازگرداندنِ مفادِ عهدنامهٔ زهاب (۱۰۴۹ ه.ق/۱۶۳۹ م) بود. سلطانِ عثمانی آن را تصویب نمیکرد. سلسلهٔ دیگری از نبردهای عثمانی و ایران در قفقاز و تصرفِ گنجه توسط نادر، که در محاصرهٔ مهندسان روسی قرار گرفتند، دنبال شد. در اواخرِ سالِ ۱۷۳۵ م، نادر احساس کرد که از طریقِ سلسلهپیروزیهایش به اعتبارِ کافی دست یافته و موقعیتِ نظامیِ لازم را بهاندازهٔ کافی تأمین کردهاست که خود تاج و تخت را بهدست گیرد. او در ژانویهٔ ۱۷۳۶ م فرماندهانِ ارتش، حاکمان، اشراف، علما و رهبرانِ عشایری را از سراسرِ قلمرو صفویه در محوطهٔ وسیعی از دشتِ مُغان گردآورد و از مجمع خواست که او یا یکی از صفویان را برای ادارهٔ کشور انتخاب کند. مجمع، نادر را به پادشاهیِ ایران برگزید. نادرشاه رسماً در ۲۴ شوال ۱۱۴۸ ه.ق/۸ مارس ۱۷۳۶ م بر تخت سلطنت نشست. پس از دستیابی به پادشاهی، وظیفهٔ اصلیِ نظامیِ نادرشاه، شکستِ نهاییِ نیروهای باقیماندهٔ افغان بود که حکومتِ صفوی را به پایان رسانده بودند. نادرشاه قندهار را تسخیر کرد. پس از سقوطِ قندهار، بسیاری از افغانها به سپاهِ وی پیوستند، و سپاهش با نیروهای تازهواردِ ابدال و غلزای تقویت شد. تعقیبِ افغانهای گریخته به مرزهای مغول توسطِ نادرشاه، به حمله به هند تبدیل شد؛ نادرشاه مغولها را متهم کرد که به آنان پناهگاه و کمک میدهد. در تاریخ ۱۵ ذوالقَعدهٔ ۱۱۵۱ ه.ق/۲۴ فوریهٔ ۱۷۳۹ م در کَرنال، ایرانیان قاطعانه نیروهای مغول را شکست دادند. برای نادرشاه خطبه خوانده و سکههایی بهنامش ضرب شد. نادرشاه، محمدشاه را خراجگزارِ خود کرد و او را از بخشِ بزرگی از ثروتهای افسانهایَش، ازجمله تخت طاووس و الماس کوه نور محروم کرد؛ و افزونبر اینها، مبلغِ هنگفتی را بهعنوان غرامت برابر با دستکم ۷۰۰٬۰۰۰٬۰۰۰ روپیه مطالبه کرد.
اوج فرمانروایی
نادرشاه از فرمانروایانی بود که برای آخرین بار ایران را به محدودهٔ طبیعیِ فلاتِ ایران رسانید و با تدارکِ کشتیهای عظیم جنگی، کوشید تا استیلای حقوقِ تاریخیِ کشور را بر آبهای شمال و جنوب تثبیت کند. او بهعنوان یک استراتژیستْ سرآمد بود و بهخاطر نجاتِ ایران از تجزیه و سلطهٔ بیگانگان اعتبار دارد. مبارزات وی علیه عثمانی بهطور غیرمستقیم به سودِ روسیه بود، و تضعیف امپراتوری گورکانی، سقوطِ نهاییِ آن تحت دخالتِ بریتانیا را تسریع کرد. کارِ فتحِ او به موازاتِ تیمور است. وی مزایای تجارت و قدرتِ دریایی را درک کرد و کشتیهایی را برای دریای خزر و خلیج فارس خریداری کرد یا ساخت. پیشینهٔ شیعیاش و هدایای دورهایاش به عبادتگاههای شیعه نشان میدهد که هدفِ اعلامشدهٔ وی از بازگرداندنِ نوعی اسلامِ سنی به ایران، بیشتر تسهیلِ معاهدهای با عثمانی و شاید بهعنوان آمادگی برای یک امپراتوریِ بزرگترِ اسلامی است. بهگفتهٔ مایکل آکسورثی درست است که نادرشاه درگیرِ جنگ بود، اما اگر سلسلهٔ او پایدار میماند و نظامِ اداری را به کامیابیهای نظامیاش گره میزد، ساختارهای کشور و اصلاحات و تجددگرایی همپای پیشرفتهای نظامی پیش میرفت و اینچنین میشد اگر رضاقلی پس از او به سلطنت میرسید. این روند در کشورهای اروپاییِ فرانسه و پِروس در سدههای هفدهم و هجدهم میلادی روی داده بود و میتوانست در ایران هم روی دهد. در صورت چنین روندی، شاید سَروریِ ایران بر جهانِ اسلام چیرگی مییافت و کشمکش میان شیعه و سنی هم در درازمدت از میان میرفت. اگر نادرشاه و فرزندانش در چنین مسیری میافتادند، شاید امروز او در تاریخِ ایران با پِطرِ کبیر در تاریخ روسیه مقایسه میشد. نادرشاه برتریش بر امپراتوری مغول را ثابت، و خود را به دستاوردهای امپراتوری عثمانی نزدیک کرد.
حواشی
بهگفتهٔ جان مِلکُم در کتابش، تاریخ ایران، دو نسل پس از مرگِ نادرشاه، هنوز با افتخار و غرور از او یاد، و بیرحمیهای اواخرِ زندگیش، نه با وحشت بلکه با همدردی قضاوت میشود. با همهٔ کشتارهایی که او انجام داد، اما برای احیای احساسِ عظمتِ تاریخِ ایران و بازگرداندنِ استقلالِ کشور مورد تحسین و ستایش ایرانیان قرار میگیرد. با آنکه از گمنامی برخاست اما بر سرزمینی پهناور مسلط شد و به موفقیتهای سیاسیِ بسیاری دست یافت و این دستاوردها در تاریخ ایران نظیر ندارد و در تاریخِ جهان هم شخصیتهای نادری چنین هستند. پیروزیهایش بقای ایران را در جایگاهِ یک ملت تضمین کرد و این تضمین از اثراتِ پایدارِ دورانِ حکومتِ اوست. اما سالهای پایانیِ حکومتش فاجعهبار بود و نه تنها آسیبش به مردمانِ روزگارِ خودش و حتی شخصِ خودش — با قتلش — وارد شد، بلکه ایران فرصتهای بسیاری را پس از سقوطش از دست داد و درواقع آسیبِ سقوط او سالیانِ بعد هویدا شد که هرجومرج و تحقیرهای ملی پس از مرگش، از آن نتایج بود.