کد خبر: ۶۵۲۹۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۱۱
به ياد سردار بانه؛
یک شب اتفاق جالبی افتاد. تازه نماز مغرب و عشا را خوانده بودم که چشمم افتاد به دیوار حیاط، دیدم چهار پنج نفر به ردیف روی دیوار ایستادهاند. اسلحهای در خانه داشتم، آن را برداشتم و آماده کردم. دخترم را بغل گرفتم و همراه پسرم سه تایی آمدیم به حیاط. دیدم اینها اصلا حواسشان به ما نیست. کمی ایستادم و نگاهشان کردم. آنها با یک سیم برق یا چیزی شبیه همین، ور میرفتند...
کد خبر: ۱۶۰۵۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۲/۰۴