قدس: خواستگار شرور که با رفتارهای خشن دختر مورد علاقهاش را تحت سلطه خود قرار داده بود وقتی به بنبست رسید سناریوی آدمربایی را کلید زد.
بهمنماه سال جاری دختر جوانی به دادسرای ناحیه 10 مراجعه کرد و از آدمربایی پسر شروری پرده برداشت.
این دختر به قاضی پرونده گفت: از 5 سال پیش با پسری آشنا شدم که در مسیر مدرسه سد راهم میشد. در برابر مدرسه ساعتها به انتظارم میایستاد. برای اینکه دل مرا به دست آورد هر کاری ميكرد. گل میآورد، هدیه میخرید ولی من هیچ اعتنایی نمیکردم؛ چون نمیخواستم تن به خواسته او بدهم.
آبروی مرا در برابر همسایهها و دوستانم برده بود. هیچ جایگاهی در کنار آشنایانم نداشتم. خسته شده بودم. با کابوسهایش از خواب بیدار میشدم خودم را مخفی کردم تا نتواند ردی از من بگیرد.
مدتی از این ماجرا گذشت تا اینکه 4 ماه پیش وقتی از سر کار به خانه بازمیگشتم احساس کردم سایهای مرا تعقیب میکند. وقتی برگشتم چهره احسان را دیدم که به من چشم دوخته است. ترسیده بودم. نمیدانستم چه باید بکنم. اصرار داشت تا شماره تماسی از من بگیرد. از اینکه پس از این همه سال وی را دوباره میدیدم شوکه شده بودم. تهدیدم کرد. به سرعت کوچهها را میدویدم ولی او دستبردار نبود و مثل سایه مرا تعقیب میکرد.
دختر جوان در ادامه افزود: همان شب چندین بار شماره ناشناسی با تلفن همراهم تماس گرفت. کنجکاو شده بودم. وقتی با تلفن خود با شماره ناشناس تماس گرفتم صدای احسان را از آن سوی خط شنیدم که خنده بلندی کرد و گفت: «در تله افتادی. حالا با این شماره آبرویت را میبرم». به خاطر ترس از تهدیدهایش پاسخ تلفنهایش را میدادم و برای آنکه آبرویم را نبرد نصف حقوقم را در اختیارش میگذاشتم ولی احسان پسر شروری بود که تنها به خودش فکر میکرد و هیچ چیز برایش مهم نبود.
وقتی 2 هفته پیش از محل کارم بیرون آمدم احسان را در برابر ساختمان دیدم که با تهدید خواست سوار خودرواش شوم. وقتی میخواست با داد و فریاد آبروریزی راه بیندازد مجبور شدم سوار شوم. ترسیده بودم، درهای خودرواش را قفل کرد.
میخواستم سرم را از شیشه بیرون ببرم تا توجه مردم را جلب کنم ولی چاقوی کوچکی از جیبش بیرون کشید و چند ضربه به من زد.
ساعت 10 شب بود که مرا به بازار آهنفروشها برد. در آنجا چند مرد افغان نگهبانی میدادند، میخواست مرا تسلیم نیت شوم خود کند که با مقاومت من روبهرو شد. از بازار آهن که بیرون آمدیم در یک لحظه خودرو را نگه داشت تا دست و صورتش را بشوید من از فرصت استفاده کردم و به یک مغازه پناه بردم. صاحب مغازه وقتی وحشت را در صورت من دید با احسان درگیر شد. پیرمرد صاحب مغازه قصد داشت با پلیس تماس بگیرد که احسان سوار خودرواش شد و فرار کرد. با مغازهدار به خانهام آمدم ولی درباره این حادثه به خانوادهام حرفی نزدم و موضوع را از آنان پنهان کردم.
این دختر در ادامه افزود: 2 روز از این جریان میگذشت که متوجه غیبت طولانی خواهرم شدیم. پدر و مادرم نگران بودند که راضیه به خانه آمد و گفت وقتی به خانه میآمده احسان سد راه وی شده و با تهدید او را سوار خودرواش کرده و به حیاط خانهشان برده است. احسان پول و طلاهای او را گرفته ولی راضیه توانسته بود از دست او فرار کند.
با ادعاهای این دختر، بازپرس پرونده دستور دستگیری این خواستگار شرور را صادر کرد. تحقیقات نشان میداد این پسر در کارنامه خود جرائم سیاهی را ثبت و بارها پشت میلههای زندان را تجربه کرده است.
با این سرنخ خواستگار تبهکار پیشروی بازپرس قرار گرفت و در بازجوییها به جرم خود اعتراف کرد و گفت: بهخاطر علاقه زیادی که به زهرا داشتم دست به آدمربایی زدم. هرگز نمیخواستم وی و خانوادهاش را اذیت کنم ولی زهرا تن به خواستههای من نمیداد و پیشنهاد ازدواج مرا نمیپذیرفت به همین خاطر تصمیم گرفتم نقشه ربودن او را طراحی کنم. وقتی از دستم فرار کرد تصمیم گرفتم با دزدیدن خواهرش نقشه خودم را عملی کنم. هرگز تصور نمیکردم در دام پلیس گرفتار شوم.