مولانا، بسیار بیشتر از هر شاعر پارسیگویی، بهارانه اندیشیده، بهارانه سروده، و از جهان-تصویر بهاری بهرده برده است؛ شاید چون همواره ازین جنس میاندیشید و میخواند:
امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم
مستیم بدان حد که ره خانه ندانیم
در عشق تو از عاقله عقل برستیم
جز حالت شوریده دیوانه ندانیم
در باغ به جز عکس رخ دوست نبینیم
وز شاخ به جز حالت مستانه ندانیم
گفتند: «در این دام یکی دانه نهادهست»
در دام چنانیم که ما دانه ندانیم
امروز از این نکته و افسانه مخوانید
کافسون نپذیرد دل و افسانه ندانیم
چون شانه در آن زلف چنان رفت دل ما
کز بیخودی از زلف تو تا شانه ندانیم
باده ده و کم پرس که چندم قدح است این
کز یاد تو ما باده ز پیمانه ندانیم
از صحبتِ عشق، جان و جهانِ جلالالدین بلخی، بیسکون و به دوام، تازه میشد و این تازگی به زبان که میآمد همان مگر با بهار قابل بیان بود که فصلِ تازگی طبیعت است. (مقایسه کنید با اخوان ثالث که فصل محوری در شعر و اندیشه اش «زمستان» است. در حالی که زندگی شخصی و اجتماعی مولانا به مراتب دشوارتر از اخوان بود؛ وضعیت سیاسی دورۀ او هم با وجود مغولها بهتر از استبداد و خفقان دورۀ اخوان نبود. اما این همه ناسازگاری در زندگی شخصی، اجتماعی و روزگار مولانا او را به زانو در نمی آورد که سر به تسلیم و زمستان اندیشی خم کند. اخوان، حتی، در عشق هم دل و دستش می لرزد و سخت نگران زلف و صورت خویش است؛ اما مولانا در این باره هم پروای عالم و آدم ندارد و دهل زنان به پیش می رود و به شجاعت می گوید: از مرگ چرا ترسم کو آب حیات آمد/وز طعنه چرا ترسم چون او سپرم آمد!)
به شادباشِ نوروز، به اختصار، چند نکته عرض میشود شاید بتوان از تأمل در آنها به پیشکشی برسیم.
یک. تغییر، بخشی از واقعیتِ جهان است و انسان که عضوی مؤثر در کرۀ خاک و شاید منظومۀ شمسی است، نقشی مهم در این تغییرات دارد. او هم درک و دریافتِ خود از هستی و جهان مادی را دائم تغییر میدهد و هم با دستاندازی در جهان اطراف خود زمینه را برای تغییر درر زندگی خویش فراهم میسازد. به عبارتی، هم تغییر در فهم و تفسیر بشر از جهان و هم تغییرات در ماده و طبیعت آن، موجب میشود که محیطِ زندگی فردی و جمعی انسان دچار تغییر گردد.
دو. گفتهشده که در هر 33 سال، در روزگار ما، به اندازۀ تمام تاریخ، یعنی از یکِ یکِ یک تا امروز، نظریه و تکنولوژی و تکنیک تولید میشود. اگر تاریخ اثبات شدۀ حیات بشری را دویست هزار سال فرض کنیم و یا حتی صد و سی هزار سال، این یعنی، حداقل و تقریباً، ما انسانها هرر سال به اندازۀ شش هزار سال گذشتگان در زندگی عملی و نظری خود تغییر و تحول تجربه میکنیم؛ چرا که به طور متوسط به اندازۀ شش هزار سال از عمر آنان شاهد تغییر و تحولیم.
سه. از ترکیب دو نکتۀ قبل به این نکته میرسیم که وقوع تغییر هم در محیط زیستِ بشر و هم در طرز فکر او بسیار سریعتر از قرنهای قبل است. برای مثال، اگر در گذشته حدأقل چندین قرن طول میکشد تا بشر از عصری به عصر دیگر وارد شود، در عوض، در روزگار ما در هر سالل و ماه، اختراعات و اکتشافاتی صورت میگیرد که هریک میتواند مبدأ عصری باشد. با این حال، هنوز انسانها کاملاً با ماهیت و کارکردهای آن نظریه یا اختراع آشنا نشدهاند که این نظریه یا اختراع از چرجۀ تأثیرگذاری خارج میشود و جای خود را به نظریه یا اختراعی کاملتر یا کاملاً متفاوت میدهد.
چهار. ویژگیها، ماهیت و قدرت انسان امروز، هم به صورت فردی و هم به صورت جمعی، بسیار متفاوت از انسان قرون و دورههای پیش و پیشتر است. برخی از آنچه انسان میسازد به وجود خود او اضافه میشود و او را نه فقط در عرصههایی تواناتر میسازد؛ بلکه حتی ماهیت و عملکردش را هم تغییر میدهد. مثلاً انسانی که تکنولوژیهای دستاندازانه بر طبیعت را به وجود آورده، فقط یک امکان به جامعۀ انسانی عرضه نکرده؛ بلکه او را از دهقانِ تیماردارِ طبیعت به مهندسِ کمَینگرِ حریص به دستاندازی به طبیعت تبدیل کرده است. اگر دهقان با طبیعت راز میگفت و از آن راز میشنید و به آن دل بسته داشت، مهندس اما طبیعت را مادۀ خامِ بیجان و زبان میبیند؛ این است که این دو نوع انسان با طبیعت به دو گونۀ بنیادین متفاوت رفتار میکنند.
به عبارتی، تغییر و تحولات در حیات بشر بیشتر شبیه تغییرات شیمیایی است تا فیزیکی؛ عنصر جدید فقط در کنار عنصرهای قبلی قرار نمیگیرد، بلکه کیفیت، نقش و ماهیت آنها را هم عوض میکند.
پنج. اگر این سخن داریوش شایگان را اجمالاً بپذیریم که ما دیری است در تعطیلات تاریخ بهسر می-بریم( و البته «تاریخ جهان» را با «تاریخ غرب» یکی و همان نگیریم) و جهان بیحضور ما در حال تغییر و تحول است، علاوه بر دریغاگویی، شاید باید از این تعطیلات بازگردیم و حوادث جهان خویش را دریابیم و از آن پس، به سهم خود، در آن نقشی بکوشیم که بیافرینیم. (و گویی پیداست اگر تغییرات را در نیابیم پذیرفتهایم از چرخه حیات انسانی حذف شویم. البته، در آن صورت هم زنده خواهیم بود؛ اما باید مقلدِ آفرینندگانِ حال و آینده باشیم و هرولهکنان از پی ایشان بدویم. تقلید نیز یکی از شیوههای زیستِ بشری است و تواند که آسایشی هم در پی داشته باشد به شرط آن که بر خود گمان آفرینندگی نبریم و حدَ خود بدانیم! و اگر کسی را این سخن گران است باید بداند که از تقلید تا تحقیق راهپیمودن نه آنقدر دشوار است که به بیان توان آوردن!)
شش. هر وضعیتِ زیستِ بشری به نهادهای متناسب با خود نیازمند است. این نهادها نه به خودیِ خود مقدساند و نه به تنهایی یا بیرون از آن وضعیت میتوانند به کارکرد مفید خود ادامه دهند. اگر بپذیریم که وضعیتِ زیستی ما متفاوت از گذشته است باید این را هم بپذیریم که از برخی از نهادهای قدیمی دست بکشیم و نهادهایی متناسب با وضعیت جدید به وجود آوریم. ما بیش از نقد نهادهای قدیمی به ایجاد نهادهای جدید نیازمندیم. ضمن این که اگر نام برخی نهادها باقی باشد، ماهیت آنها عوض و نقش اعضای آن تغییر یافته است. مثلاً پدری که هزاران سال بی چون و چرا و گاه حتی با کمترین توانایی در نهاد خانواده مهم ترین نقش را داشت و در عوضش مادر کمترین نقش را، حالا باید با مهارت، دانش و تلاش و تدبیر بیشتری در خانواده، آن هم به صورت اقناعی، اثر بگذارد و تک-تک اعضای خانواده را نیز بسیار بیشتر از گذشته جدی بگیرد. حفظ نهاد خانوادۀ امروزی جز به روش اقناعی، آن هم از سوی همۀ اعضا، میسر نیست و در اقناع هم آن کسی سهم بیشتری خواهد داشت که در آن مورد خاص پیشنهاد قانع کننده تری داشته باشد. در واقع، ساخت عمودی نهاد خانواده، اینک افقی شده و این تغییری بنیادی در آن است. ضمن این که نهادهای رقیب برای «خانواده» یکی-یکی دارند از راه می رسند.
هفت: در مقابل تغییرات نمیتوان ایستاد؛ حدأقل، موجود هوشمند در مقابل تغییرات نمیایستد. او می کوشد تغییرات را درست تفسیر کند و در آن سهیم باشد.
هشت. به سادهدلی دهقانی بگوییم و بشنویم و امید داشته باشیم که نوروز، که آغازِ فصل تغییر است، امسال، سرآغاز تغییری جدی در نگاه ما باشد تا دهقانانه چون مولانا بتوانیم بخوانیم:
دلبری و بیدلی اسرار ماست
کار کارِ ماست چون او یارِ ماست
نوبت کهنهفروشان درگذشت
نوفروشانیم و این بازار ماست!
و اگر از عشق توبه کردهاید و دلداری، بهار توبهشکن در رسیده است و آنک بر در می کوبد که این منم بهانۀ سبز و روشن برای عشقسالاری!