شهید ابراهیم لشکرینژاد را باید یکی از شهدای خاص دفاع مقدس نامید؛ شهیدی که با سعی و تلاش ضمن قبولی در دانشگاه تهران، در علوم دینی هم از سواد و اطلاعات بالایی برخوردار بود.
به گزارش روزنامه جوان، شهید ابراهیم لشکرینژاد را باید یکی از شهدای خاص دفاع مقدس نامید؛ شهیدی که با سعی و تلاش ضمن قبولی در دانشگاه تهران، در علوم دینی هم از سواد و اطلاعات بالایی برخوردار بود. لشکرینژاد در مدت کوتاهی موفق به یادگیری زبانهای انگلیسی، عربی و آلمانی میشود و شروع به حفظ قرآن هم میکند. سبک زندگی و شیوه زیستن این شهید بزرگوار دوستان و آشنایانش را هم به خود جذب کرده و از آنها انسان دیگری ساخته بود. برادر شهید در گفتوگو با «جوان» از این سبک زندگی که بار مطالعاتی و اخلاقی زیادی داشته، میگوید و تنوع یادگیری و عشق به آموختن در برادرش را تشریح میکند.
شهید لشکرینژاد یکی از شهدای خاص دفاع مقدس هستند. فعالیتهای مذهبی و فرهنگی برادرتان را از دوران کودکی توضیح دهید.
ابراهیم متولد سال 1342 و پنج سال از من کوچکتر بود. ما در خانواده پنج فرزند هستیم که ابراهیم چهارمین فرزند خانواده بود. از همان کودکی به شرکت در هیئات مذهبی علاقه داشت. شب جمعه به خانهمان هیئت میآورد و مشغول برنامههای مذهبی میشد. تقریباً یک سال بعد از انقلاب، به محله مختاری در خیابان ولیعصر، کوچه فروزنده که الان کوچه به نام ابراهیم لشکرینژاد شده نقل مکان کردیم. در این محله مسجدهای متعددی بود که ابراهیم به همه شان رفت و آمد داشت. مسجد نزدیکتر به منزل ما مسجد حاج ربابه یا توحید بود. برادرم با امام جماعت مسجد ارتباط صمیمی و خوبی داشت و در فعالیتهای فرهنگی و بسیج مشارکت زیادی میکرد. این ارتباط فرهنگی را با مسجدهای دیگر مثل شارعی و مسجد آیتالله ایروانی که نزدیکمان بودند هم داشت. گاهی اوقات به رغم سن کمش جای امام جماعت نماز میخواند. با توجه به خط خوشش دیوارنویسی هم میکرد. این خوشخطی را هم بدون کلاس رفتن و آموزش به صورت ذاتی بلد بود. یعنی با گرفتن الگو از کسانی که خط زیبایی داشتند، سعی کرد خطش را بهتر کند و پیشرفت خیلی خوبی هم داشت. بیشتر امورش همینطور بود. یعنی مطلب خوب رو تشخیص میداد، بعد از تشخیص مطلب خودش مشغول فراگیری میشد. این یکی از ویژگیهای منحصر به فرد برادرم بود. یعنی برای یادگیری تقلید نمیکرد، فرا میگرفت. به قول معروف آن مطلب را میبلعید. در دوران دانشگاه و دوران جبهه کردستان شروع به حفظ قرآن کرد. آنچه از جبهه رفتن را فهمیده در چهار، پنج خط توضیح داده است. ایشان در دوران متوسطه در رشته الکتروتکنیک در هنرستان صنعتی تهران که آن زمان بهترین هنرستان تهران بود، درس خواند. در هنرستان از زمانهای گذشته زبان آلمانی تدریس میکردند و ابراهیم رشته برق الکتروتکنیک را با معدل خوب قبول شد و دیپلم گرفت.
به رشته برق الکتروتکنیک علاقه داشتند؟
بله، همه کارهایش را با علاقه انجام میداد. فهمیده بود که باید در کار یا رشته خاصی تبحر و مهارت داشته باشد. اعتقاد داشت محفوظات تنها راهبرد و راهحل برای زندگی در اجتماع نیست. آن زمان ضمن درس خواندن نسبت به مسائل دینی خودش خیلی پایبند بود و تفحظ هم میکرد. اما بعد به حوزه رفت و به صورت رسمی طلبه شد.
برای خواندن دروس حوزوی به قم رفتند؟
خیر، در همین تهران درس میخواند و به حوزه میرفت؛ مدرسه شهید بهشتی امروز یا مروی در خیابان ناصرخسرو که از قدیمیترین حوزههای علمیه است و سابقه و قدمت زیادی دارد. ابراهیم در این مدرسه تحصیل میکرد. مقدمات را طی کرد، وارد سطح شد و در حال تمام کردن سطح بود که درس را در همین جا رها کرد و تصمیم گرفت به سربازی برود. در سربازی تقسیم که شد در کمیته پادگان نصر افتاد. آن زمان آنچه در حوزه آموخته بود، معادل لیسانس بود. بعد از سربازی احساس کرد که حالا درسهای نظری را آموخته و میتواند وارد دانشگاه شود و بهتر خدمت کند. ظرف سه ماه شدید درس خواند تا در کنکور قبول شود. با اینکه بین زمان گرفتن دیپلمش فاصله افتاده و بعد از آن به حوزه رفته بود، وقتی در کنکور شرکت کرد با رتبه خوب در رشته تجربی در دانشگاه تهران قبول شد.
در دانشگاه در چه رشتهای قبول شدند؟
رشته بهداشت و محیط کار که شاخهای از رشته تجربی است. حالا چرا روی قبول شدن در این رشته تأکید دارم؟ کسانی که در حوزه درس میخوانند بیشتر با علوم انسانی سروکار دارند و درسهایشان ربطی به رشته تجربی ندارد. در دوران دیپلم یک کار فنی را انجام داده بود و این نظر را داشت حالا که ما انقلاب کردهایم آدم کارآمد میخواهیم. حالا میگفت که برای چه به حوزه رفتم؟ برای اینکه بفهمم دینم چیست. دروس حوزوی را آموخته بود و خوب هم آموخته بود. عربی را خیلی خوب بلد بود و صحبت میکرد. ضمن اینکه انگلیسی را هم خوب بلد بود. با توجه به آن زمینه آلمانی که در دبیرستان آموخته بود، یک مقدار آلمانی هم بلد بود. یعنی آنچه را که انجام میداد با تسلط انجام میداد. مثل همین خط و خوشنویسیاش که گفتم. ببیند در آموختن و سطح زندگی ابراهیم چقدر تنوع وجود داشت. با اینکه عمر زیادی نمیکند ولی زندگیاش از کیفیت بالایی برخوردار است و از هر لحظه عمرش به بهترین شکل استفاده کرده است.
و این آدم با چنین پیشینهای پا به جبهه میگذارد؟
دستنوشته برادرم این است: «الهی کَیْفَ أدْعُوکَ و أنَا أنَا وَ کَیْفَ أقْطَعُ رَجآئی مِنْکَ و أنْتَ أنْتَ» این قسمتی از دعایی در صحیفه سجادیه است. همچنین در وصیتنامهاش مینویسد: «در تکوین ما چه انگاشتهای؟ مخاطب خداست. نمیدانم اما همچون مخاطبی آشنا میخوانمت، همچون یاری دیرین میشناسمت و با ذره ذره وجودم که از وجود توست مییابمت. خدایا در پس پرده خلقت چه برایم مقدر نمودهای؟ نمیدانم. ولی میدانم که میخواهم در زمره خوبان باشم. وفاکنندگان به عهد، پاکنیتان، پاکسرشتان، مؤمنین، متقین، مجاهدین، سلها و شهدا. نمیخواهم مرا از فیض لقای عظمایت همچون مغضوبین ضالین محروم بداری و از طی صراطالمستقیم دورم بداری. بسیار آیات و روایات دارم که میخواهم آن را باز گویم ولی مرا با تمام کاستیها و نقایص پذیرا باش (ابراهیم).»
این را چه کسی مینویسد؟ کسی که اطلاعات دینیاش در سطح خارج در حوزه علمیه احصا شده و بعد دانشجوی سال اول رشته بهداشت کار دانشگاه تهران هم است. آن زمان مثل الان نبود که از هر 10 نفر هفت نفر به دانشگاه بروند. آن زمان از هر 20 نفر دو نفر وارد دانشگاه میشد.
پس شهید با این سطح از بینش کاملاً آگاهانه پا به جبهه میگذارد؟
ابراهیم با رفتن به جبهه دقیقاً میداند کجا میرود و با چه کسی معامله میکند. میداند چه کار میکند و چه میگوید. در یادداشتهایش به خدایش گفته مرا با تمام کاستیها و نقایص پذیرا باش. یعنی دنبال لقا الله است. به خدایش میگوید نمیخواهم مثل مغضوب والضالین دورم بداری، من لقا تو را میخواهم.
حافظ قرآن هم بودند؟
بله، از طریق کتابت قرآن مجید را حفظ میکرد. مینوشت آیه 200 و «هَلْ یَنظُرُونَ إِلاَّ آن یَأْتِیَهُمُ» و حفظ میکرد. به روش کتابت حفظ میکرد که یکی از روشهایی بود که آن زمان در مدرسه یاد میدادند.
از چه زمانی شروع به حفظ قرآن کردند؟
اگر اشتباه نکنم سال 60، 61 بود. تقریباً 20 سالش میشد. برای حفظ قرآن برای خودش تشویق و تنبیه در نظر گرفته بود. هر روز آیات را حفظ میکرد و جمعهها مرور آیات محفوظ را در برنامههایش داشت. در یادداشتهایش نوشته بود: «بعد از نماز صبح بخوانید و در صورت انجام ندادن آن به ازای هر مورد یک روز روزه بگیرید.» آنچه را که برای خودش تکلیف کرده بود، انجام میداد و اگر انجام نمیداد به ازای انجام ندادن آن، به ازای هر روز یک روز روزه میگرفت. یعنی یک جریمه برای خودش نوشته بود که من باید این را انجام بدهم. بعد حالا اگر انجام نشد با چه کاری خودم را تنبیه کنم؟ با یک کاری مثل روزه که صبر و استقامت آدم را افزون بکند و به این شکل زیبا خودش را جریمه میکرد.
در امور تربیتی هم فعال بودند؟
خودسازی و بزرگی شهید باعث شده بود تا یکی از اراذل و اوباش محل دست از شرارت بردارد و همیشه صحبت شهید را به خاطر بسپارد که به او گفته بود تو خیلی بزرگوارتر از این هستی که بایستی وسط خیابان به زن و بچه مردم فحش بدهی و جسارت کنی و طرف از همان موقع چاقویش را به ابراهیم داده بود. یا در مدرسهای در خیابان دکتر شریعتی در مدت کوتاهی بچهها را دور خودش جمع کرده بود و محور برنامههای مختلف فرهنگی و تربیتی بود. برایشان در مراسمهای مختلف هدیه در نظر میگرفت. با اینکه بسیار آدم ساکتی بود و اهل شلوغکاری نبود ولی گرمای حضورش خیلی زود احساس میشد و آدم را به سمت خودش میکشید.
چه زمانی عازم جبهه شدند؟
اخوی در سال 60 و دوباره در انتهای سال 65 به جبهه رفت. ما در این زمان به فاز چهارم مهرشهر کرج آمده بودیم. ابراهیم از همینجا با خانواده خداحافظی کرد ولی چون دوستانش در تهران و پایگاه مقداد بودند برای خداحافظی به آنجا هم رفت. آن سالها خیلی مقطع حساسی در جنگ بود و به حضور جوانان در جبههها نیاز بود. وقتی ابراهیم جریان جبهه رفتنش را با من در میان گذاشت، من اصرار کردم که شما الان وظیفه بالایی داری، در دانشگاه تحصیل میکنی و اگر همین را ادامه بدهی قطعاً برای آینده کشور و نظام مفیدتر خواهی بود که به من گفت نه الان و در مقطع حاضر رفتن به جبهه از همه اینها بالاتر است.
شهادتش هم اینگونه بود که در غرب دریاچه ماهی تعدادی دانشجو از جمله شهید حبیب غنیپور و ابراهیم حضور داشتند. در عملیات کربلای 4 که لو رفت، عدهای که جلو میروند شهید میشوند. در عملیات بعدی که کربلای5 بود، نیروها وقتی که میخواستند به یک خط دیگر بزنند همقسم میشوند که حتماً این قسمت را باز کنند و همین کار را هم میکنند. تیر مستقیم آر. پی. جی به ابراهیم خورده بود و قسمت راست صورتش را برده بود. یعنی آر. پی. جی که 150 متر بیشتر بُرد مؤثر ندارد اینگونه باعث شهادتش میشود. ببینید اینها چقدر به دشمن نزدیک بودند و در چه فاصلهای با آنها میجنگیدند. در آخر اینها خط را میشکنند و بقیه نیروها میآیند و به شکر خدا فتح انجام میشود. الان از کسی به نام آقای علی فرخی میخواهم صحبت کنم که الان دکترای حقوق دارد. ایشان و ابراهیم در خط با همدیگر قرار میگذاشتند که به نوبت بلند شوند و به ترتیب شلیک کنند و بعد بنشینند. هر کدامشان مینشست دیگری بلند میشد و شلیک میکرد. در یک راستا بودند. نفر اولی که میزند، مینشیند بعد ابراهیم بلند میشود و شلیک میکند. چون در یک راستا بودند، ابراهیم که شهید میشود سایر نیروها نمیتوانند پیکرش را بیاورند تا زمانی که عملیات پیروز میشود. یعنی چند روز بعد که عملیات پیروز میشود، اینها میروند و پیکر ابراهیم را از زیر آتش برمیدارند و به عقب میآورند. این مطالب و جزئیات را بعدها آقای فرخی برایمان تعریف کرد.