خلاصه سخنرانی رضا داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم در افتتاحیه کنگره بینالمللی «اخلاق در علوم و فناوری»
اخلاق امر سهل و ممتنع است. همه از خوب و بد و باید و نباید و تکلیف و فضیلت میگویند اما اگر از خود بپرسند خوب و بد و تکلیف و ... چیستند به آسانی نمیتوانند پاسخ دهند. معنی سخن اینست که مردمان با اخلاق زندگی میکنند اما به درستی نمیدانند که اخلاق از کجا میآید. آدمی از ابتدای خلقتش بر سر دوراهیها قرار داشته و راهی را برگزیده یا به هر حال در راهی گام گذاشته است بی آنکه از پستی و بلندیها و پیچ و خمها و دشواری های راه به درستی خبر داشته باشد. در میان موجودات تنها انسان است که بر صورت الهی آفریده شده است و داعیه اختیار و قدرت دارد. فرشتگان مطیع فرمان الهیاند. موجودات طبیعی و حتی حیوانات غیر از انسان نیز از امر تکوینی تبعیت میکنند ولی انسان که مخاطب امر و نهی است، هم سر از فرمان میپیچد و هم نهی را نشنیده میگیرد.
درست است که اخلاق آموختنی است اما اخلاقی بودن را بشر نمیآموزد یا به دشواری میتواند آن را بیاموزد. او از ابتدای خلقتش اخلاقی بوده است. درست بگویم آدمی از ابتدا استعداد اخلاقی بودن و روگرداندن از اخلاق را داشته است. میگویند اخلاق امر فردی و وجدانی است و در مسائل اخلاقی هر کس خود باید تصمیم بگیرد که چه بکند و بر سر دو راهی و چند راهی که قرار میگیرد کدام راه را انتخاب کند و مسئولیت انتخاب خود را بپذیرد. ولی تجربه آشکار تاریخی نشان میدهد که در زمانها و مناطق گوناگون مردمان به یک اندازه استعداد اخلاقی بودن نداشتهاند. آدمی موجود تنها نیست و از اختیار تام بهره ندارد. او با دیگران است و در فضای خاص زندگی میکند. به عبارت دیگر آدمیان در هر جا و هر زمان عالمی دارند و این عالم گاه پریشان و آشفته و و زمانی در تعادل نسبی است. در عالم متعادل که چیزها و اشخاص کم و بیش در جای مناسب قرار دارند، اخلاقی بودن دشواری چندان ندارد و شاید رو کردن به فساد هم آسان نباشد اما آنجا که آشفتگی و پریشانی حاکم است، کار اخلاق دشوار میشود. چیز دیگری هم هست.
زمان ما زمان نیستانگاری است. نیستانگاری اینست که آدمی خود میزان حق و خوبی و زیبایی باشد. در این زمان مشکل، مشکلِ بیاخلاقی است و نه صرفاً بداخلاقی. شاید بداخلاقی را با تدابیر بتوان درمان کرد اما با بیاخلاقی غالب بر جهان چه باید کرد. مهمترین پرسش اخلاقی میتواند این پرسش باشد که در جهان بیاخلاق چگونه میتوان اخلاقی زیست. البته داعیه اخلاقی بودن و اخلاقی زیستن حرف دیگری است که گفتنش هیچ دشواری ندارد.
تا پنجاه شصت سال پیش معروف بود که اروپاییان یا پیشروان تجدد از دیگر مردم جهان درستکارتر و امینترند و مواظبت دارند که کار خود را به درستی انجام دهند. شاید این حکم هنوز هم بجا و درست باشد. آیا این درستکاری و امانت و مواظبت در کارها نشانه اخلاقی بودن نیست؟ وقتی در جهان متجدد قانونی که بشر خود آن را وضع میکرد اصالت یافت و مردم از آن پیروی کردند، نظم اجتماعی و سیاسی متجدد تحقق یافت و مردمان به آن نظم گردن نهادند ولی پیروی کردن از قانون با پیروی از حکم اخلاقی و دستور وجدان یکی نیست. شاید بتوان گفت که اگر مردمی رعایت قانون را وظیفه خود بدانند، پیرویشان را میتوان اخلاقی دانست.
معهذا در جهان جدید اخلاق بنیاد ندارد. کانت که گفت نیروی اخلاق در دل ماست، سخن بزرگی گفت. به نظر او این نیرو در عقل عملی وجود دارد ولی نگفت عقل عملی چیست. اگر عقل عملی چیزی است که فرمان اخلاقی صادر میکند و فرمان اخلاقی به عقل عملی بازمیگردد، نمیدانیم این عقل را با فرمان اخلاقی بشناسیم یا فرمان اخلاقی را بر آمده از عقل بدانیم اما نکته مهم اینست که چرا گاهی در جاهایی بانگ درون بسیار ضعیف میشود و گوشها آن را نمیشنوند و فساد دامن میگسترد.
اخلاق فرع نسبتی مجهول الکنه یا مبدأ عالم و آدم است و البته این نسبت هرگز حتی اگر به مو هم برسد، قطع نمیشود. وقتی این نسبت یعنی عهد آدمیان در ذکر و فکر استحکام دارد مردم نیز به هم پیوستهاند. اخلاق و احساس تکلیف و فضیلت هم هست اما وقتی عهد سست میشود، پیوند نیز در پرده میرود و چه بسا که چیزی جز مقداری حرف و عادت از اخلاق نماند. در این صورت رشته الفت و پیوند میان مردمان سست میشود و نظم تناسب در اجتماع بر هم میخورد و چیزها و اشخاص از جای خود خارج میشوند. از پیش آمدن این وضع باید جلوگیری کرد ولی این جلوگیری چگونه است. این مسئله با اتخاذ تصمیمهای معمولی حل نمیشود بلکه باید بیشتر و بیشتر به آن اندیشید. اخلاق پشتوانه نظم جهان است و اگر نباشد جهان از هم میپاشد.